سینماسینما، حمیدرضا گرشاسبی
خاتون که در نیم فصل اول در جایی بیرون از مرکز میگذشت و عمدهی آن گیلان بود و لحظاتی هم در جاده و اطراف تهران سپری میشد و مسیر زنی از خطهی شمالی کشور تا پایتخت را دنبال میکرد، در نیم فصل دوم به تهران میرسد و در آن جاگیر میشود. خاتون که زنی است فرزند مرده، شوهرش را ترک میکند و از محل زندگیاش میبُرد تا در تهران به جستجوی پدر گمشدهاش بپردازد. از پدر فقط همین را میداند که غایب است و در زندگی آنها محلی از اعراب ندارد. احساس میکند که به زندان افتاده اما نمیداند به چه جرمی. اکنون او چونان همان ایرانی است که گرگهای گوناگون برایش دندان تیز کرده اند. او چرخی در تهران میزند و جغرافیای تهران را بار دیگر شناسایی میکند و ما تهران را با قدمهای او مرور میکنیم. مثل عالیهی بیضایی. قرار است با خاتون متوجه شویم که تهران پس از اشغال تا چه اندازه مخوف شده است و اگر کسی بخواهد صدای حق طلبانهای داشته باشد، به سرعت گیرِ اشغالگران میافتد. او درمییابد که تهران شهر بسیار زشتی شده است. پس از اشغال است که شهر بیربط و بدقوارهای شده و دیگر او عاشقش نیست. رنگ و لعابش هم باسمهای است. تهران حالا پر است از افسران بیگانه که خون از زیر چکمههایشان چکه میکند. از روسها تا آمریکاییها و انگلیسیها. برخی از شهروندان نیز خود را به این بیگانگان سنجاق کردهاند تا خودشان را بالا بکشند.
خاتون از یک سو از دست شوهر سابقش فرار میکند و از دیگر سو به دنبال پیدا کردن گمشده است. گمشدهاش پدرش است و گنج از دست رفتهاش، در خانه پدری خاک شده؛ مثل عالیه که نمیداند شوهرش را چه کسانی از دست او درآورده اند. و نمیداند که جرمش چه بوده است؛ اما میداند جرم ساختن برای شوهرش چیزِ سختی برای اشغالگران نیست. خاتون هر از گاه تهران را با یک همراه طی میکند. جوانی به نام رضا که در این همراهیها دل میبازد به خاتون. همراهی او با رضا، مثل همراهی آقای اتفاق است با عالیه که همکار شوهرش است و با عالیه از ساختمانی به ساختمانی دیگر میروند تا آقای فکرت، شوهر عالیه را پیدا کنند. و سرانجام عالیه و خاتون با هم دیدار میکنند. روی نیمکتی بیرون از ساختمانی که احتمالا هم شوهر عالیه در آن حبس است و هم پدر خاتون.
این اتفاق خجستهای است که سازنده سریال خاتون، تینا پاکروان، به استاد هنرهای نمایشی ایران ادای احترام میکند و از آن نامِ رو به کمرنگی در اتمسفر تولید هنر نمایشی در ایران یاد میکند و دوباره نامش را صدا میزند. سازنده خاتون به یاد خودش میآورد که پیش از نوشتن این سریال به یقین تاثیراتی فراوان از یکی از آثار بیضایی گرفته است: اشغال که فیلمنامهای است نگارش شده به دست استاد و البته به سیاق خیلی از آثار او که روی پرده را ندیدهاند. بیضایی اشغال را در سال ۱۳۵۹ نوشته و در این فیلمنامه داستانی را روایت که در تهرانی مخوف میگذرد. شوهر عالیه را بردهاند و او برای پیدا کردنش باید تهران را سراسر بچرخد. زمانه، زمانهی اشغال ایران است. در واقع اشغال چیزی حدود ۴۰ سال پس از وقوع داستانش نوشته است. و خاتون هم چیزی نزدیک به ۴۰ سال پس از نگارش اشغال ساخته شده است. و عالیه چهل سال پس از خلق شدنش از ذهن سازنده خاتون میگذرد تا به چهل سال قبل از خلقش برگردد و سر از داستان خاتون در آورد. این ارجاعی محترم است که سازنده سریال خاتون انجام میدهد و فراموش نمیکند که داستان او – گیرم در پارهای از آن – شباهتی با اثری از یک استاد پیدا میکند. البته بر این شباهت حرجی نیست چرا که یکی از خرده اتفاقات آن سالها همین گم کردن نزدیکان بوده است. اگر عالیه پی شوهر خود است، خاتون پدرش را گم کرده است. و تهرانهای زمانهی اشغال نیز مختصاتی به هم شبیه پیدا میکنند در آثار مختلف. در آغاز نیم فصل دوم، خاتون پس از گذر از شهر و میدان حسن آباد (که اجرای پر ظرافتی از تیم جلوههای ویژه در ساخت میدان صورت گرفته) به استراحت روی نیمکتی مینشیند و با زنی همکلام میشود که غمناک است. و سرگشته و حیران است از ظلمی که بر او رفته. بی آن که بداند شوهرش را به چه جرمی بردهاند، هراسناکِ پیدا نشدن اوست. اینجاست که او شرح میدهد گم شدن در این شهر اتفاقی عادی است وقتی که اشغالگران هر آن چه دلشان بخواهد، میکنند. (میزانسن این سکانس از شکل نشستن خاتون و عالیه و استقرار نیمکتی در کنار یک درخت، ما را تا اندازهای به یاد اثری دیگر از بیضایی میاندازد. آن سکانس ماندگار فیلم رگبار که آقای معلم و زن روی نیمکت مینشینند تا باهم حرف بزنند به خیال این که کسی حرفهایشان را گوش نمیدهد. که بچه ها روی درختها هستند. اینجا هم در ساختمانهای پسزمینهی سکانس، آدمهایی به گوش هستند. خاتون چهرهی او را آشنا میپندارد و زن میگوید بازیگر تئاتر است و همیشه روی صحنه بوده است. اما این آخری که در حال بازیاش بوده، بیش از همه بازیهایش او را خوش میآمده است اما حیف که آن نمایش توقیف شده است. حالا محنت او فقط از فقدان شوهرش نیست که غمِ نرفتنش به روی صحنه برای بازی در آن نمایش نیز به حال و احوالش اضافه شده است. او کاغذی را برای خاتون باز میکند. کاغذ، پوستر/بروشوری است که طرح آن، طرح جلدِ کتاب/فیلمنامه اشغال است. قسمت پایینی کاغذ نام بهرام بیضایی نوشته و آن طرفش، مُهر توقیفی دارد. زن بلند میشود که برود و به همراه آقای اتفاق (همکار شوهرش) به ماموریتش ادامه دهد. خاتون نام زن را از او میپرسد و زن جواب میدهد: عالیه. سکانس جذابی است که اثری دلنشین و شیرین بر مخاطبی میگذارد که این ارجاع را دریافت میکند. و برای آن مخاطبی که این سکانس را درک میکند سازنده سریال خاتون نیز احترامی دو چندان پیدا میکند که از یاد استاد نکاهیده است. و جالب است که عالیه را خود خانم تینا پاکروان بازی میکند تا بر نزدیکیاش به استاد صحه بگذارد. احترام هایی از این دست، بیش باد.