سینماسینما، نغمه خدابخش
سخت میتوان از بین آثار استادی چون بهرام بیضایی یک سکانس طلایی انتخاب کرد. کارگردانی که با هر اثر نمایشی و سینمایی خود اثری هنری به معنای واقعی کلمه خلق میکند. از خاطرم نمیرود تک تک سکانسهای فیلم «مرگ یزدگرد»و نقد و بررسی آن در محضر استادم «سعید عقیقی»سال ۷۹ دانشگاه سوره. اما بی شک برای انتخاب سکانس طلایی از فیلم مورد علاقه ام «باشو غریبه کوچک» را یادآور خواهم شد هرچند لحظه به لحظه این فیلم دوست داشتنی است و مثال زدنی. از ورود«باشو»به خانه و سرزمین«نایی» گرفته تا ارتباط برقرار کردن این دو شخصیت بیگانه با یکدیگر. اما یکی از سکانسهای قابل تامل سکانس حمام کردن در رودخانه است. آنجا که نایی فرزندانش و باشو را در آب رودخانه میشوید و برای شستشوی باشو وقت بیشتری میگذارد و آخر سر ناامید شده و به زبان گیلکی میگوید: نخیر سفید نمیشه که نمیشه…
تلاش نایی برای سفید کردن پوست تیره باشو از عدم آگاهی او سرچشمه میگیرد. زنی که حتی تفاوت رنگ پوست و نژاد را نمیداند در ارتباط های انسانی، در ادامه فیلم، درست و به جا و موفق عمل کرده و بیننده را تحت تاثیر قرار میدهد و همانطور که هربار از این فیلم یاد میکنم لازم میدانم تاکید کنم که «باشو غریبه کوچک» فیلمی است که هر لحظه از تماشایش میتوان لذت برد زیرا نه تاریخ مصرف دارد نه مربوط به ملیت خاصی است فیلم صرفا حکایتی است از انسانیت و روابط لطیف بشریت و این شاهکاریست از بهرام بیضایی در ساخت اثری که نه به زمان خاصی ارتباط دارد و نه جغرافیای خاصی را شامل میشود. تصور کنید فیلمی از سینمای اروپا باشد با یک شخصیت زن اروپایی و برخورد او با یک بچه سیاهپوست آفریقایی.
بیضایی استاد مسلم هنر تصویر است از جزئیات و پیش پاافتاده ترین اتفاقها شگفتی می آفریند و زندگی را به تصویر میکشد و از ساده ترین تصاویر و دیالوگها، سخنان ماندگار به جای میگذارد و چقدر جای خالی آثارش در سینمای این روزها حس میشود.