سینماسینما، ساسان گلفر
فیلمها مانند آدمها هستند. بعضیهایشان سرراست و بیشیلهپیله، بعضیها مرموز و پر از نیرنگ و حیله، بعضی جذاب و خوش قیافه و مبادی آداب، بعضی جلب و جنس خراب، برخی نچسب و نتراشیده نخراشیده، تک و توکی هم تودار و عمیق و پیچیده. بعضیها از دور دل میبرند و از نزدیک زهرهترک میکنند، بعضیها چنان بیسر و صدا از کنارت میگذرند که متوجه نمیشوی تا سالها بعد که یادت میآید و انگشت به دهان میمانی که چرا همان موقع متوجه نشدی، بعضی دیگر پر سر و صدا و مهیب ظاهر میشوند اما طولی نمیکشد که از یادت میروند. خلاصه؛ سینما هم دنیایی دارد مثل دنیای ما آدمها و یک نکتهی مهم که در مواجهه با این دنیا نباید از یاد برد، این است که فیلم کامل و بینقص هم مثل آدم بیعیب، نایاب است و به دنبال آن گشتن فایدهای ندارد.
یکی از آثار اخیر این دنیای بزرگ سینما که این روزها بی سر و صدا و بی ادعا و برای ما تنها از طریق شبکههای اجتماعی مقابل چشمها آمده، فیلمی است به نام «خرس نیست» محصول ۱۴۰۱ ایران، اثر جعفر پناهی. این فیلم جمعوجور ۱۰۶ دقیقهای داستان فیلمسازی را میگوید که در یک روستای مرزی مخفیانه تلاش میکند فیلمی را در طرف دیگر مرز کارگردانی کند و به نوعی درگیر دو داستان عشقی غمانگیز در دو سوی مرز میشود.
شاید اولین نکتهای که موقع تماشای فیلم «خرس نیست» به چشم بیاید، حضور یک نابازیگر در نقش اصلی و محوری فیلمی است که بیشتر شخصیتمحور به نظر میرسد تا ماجرامحور. اما شاید همین به ظاهر نقطه ضعف فیلم، نقطه قوتی هم باشد و لایهی معنایی پنهانی به معانی آشکار و نهان دیگر فیلم اضافه کند. نابازیگری که نقش اصلی فیلم را بازی میکند خود فیلمساز است -فیلمساز برندهی جوایزی چون خرس طلایی جشنواره برلین ۲۰۱۵ برای «تاکسی»، شیر طلایی جشنواره ونیز سال ۲۰۰۰ برای «دایره» و بهترین فیلمنامه جشنواره کن ۲۰۱۸ برای «سه چهره» و البته پنجاه جایزه دیگر و بیش از پنجاه نامزدی در جشنوارههای معتبر. عجب! آدمی با این همه توانایی؛ یعنی یک بازیگر حرفهای دم دستش ندارد که نقش او را بازی کند؟ این از همان سؤالهایی است که بعضیها اسمش را «سؤال میلیون دلاری» گذاشتهاند ولی با در نظر گرفتن اینکه الان بودجهی یک میلیون دلار برای ساختن یک فیلم معمولی، عددی محسوب نمیشود و طرح همین پرسش در ذهن تماشاگر کاری را میکند که از چندین فیلم بیبو و بیخاصیت سفارشی برنمیآید، بهنظرم میشود آن را سؤال چندین میلیون دلاری نامید. واقعاً چرا؟ چرا یکی از مشهورترین نامهای سینمای ایران باید نقش خودش را بازی کند که دارد قاچاقی فیلم میسازد و بعضیها آنقدر او را نمیشناسند که با قاچاقچیها اشتباه میگیرند؟ این حضور سینماگر در تقریباً تمام نماهای اینطرف مرز فیلم خودش، از نوع دلهرهآور هیچکاکی نیست، از نوع مستندگونه و شاعرانهی کیارستمی هم نیست، دقیقاً از نوع پرسشبرانگیز و کنایهآمیز جعفر پناهی است.
اما اگر نگاه عیبجویانه را کنار بگذاریم و بیدلیل دنبال عیب و ایرادهایی نگردیم که در هر فیلمی -یا در هر آدمی- پیدا میشود، «خرس نیست» نکات مثبت و جذابیتهای بسیاری دارد. یکی از جذابترین لحظههای فیلم را در مقدمهی آن باید جستوجو کرد؛ درون سینما در سینما در سینمایی که تا دل واقعیتهای روزمره امتداد مییابد. پلان/سکانس در فیلمها و مخصوصاً در سینمای چند دههی اخیر زیاد دیدهایم –از آثار کوارون و اینیاریتو و اسکورسیزی و دیپالما تا جوانان جویای نام و بااستعداد سراسر دنیا- اما این یکی واقعاً نوبر است. پلان/سکانسها معمولاً و اساساً برای نمایش تسلط فیلمساز بر شرایط و ابزار کارش طراحی میشوند؛ ولی این پلان/سکانس خاص، در ظاهر، برای نمایش تسلط نداشتن فیلمساز بر شرایط و ابزار کار او طراحی شده و در واقع تسلط کامل او را –با وجود همهی موانع- به نمایش میگذارد. پلان/سکانس آغازگر «خرس نیست» در همان ابتدا تماشاگر را میان واقعیت چهار دنیا سرگردان میکند؛ اول یک فیلم متعارف در مکانی نه چندان دور را پیش چشم او میآورد، بعد نشان میدهد که این صحنهی فیلم است –ظاهراً یک فیلم در فیلم متعارف مثل همهی فیلم در فیلمهای همهجای دنیا- و بعد، ناگهان تماشاگر را از مانیتور به بیرون پرتاب میکند و به جایی که ظاهراً دفتر کار یک فیلمساز در فاصلهای دور از صحنهی فیلمبرداری است و بالاخره پای او را به روستایی دورافتاده در لب مرز میکشاند. نکتهی جالبتر اینکه حرکتهای ظاهراً طبیعی اما قطعاً طراحی شدهی رفت و برگشتی مرحلهی آخر این پلان/سکانس تداعیکنندهی حرکتهای بهوضوح طراحیشدهی ابتدای آن است تا بر شباهت دو موقعیت تأکید کند. اما ضرباهنگ تدوین و شتاب نماها نیز مانند ضرباهنگ درون این نما/سکانس چشمگیر است. امیر اطمینان تدوینگر بعد از نمای هفت دقیقهای داخلی-روز آغازین که حدود پنج دقیقهاش داخل مانیتور میگذرد، به یک نمای پنجونیم دقیقهای خارجی میرسد که دوربین امین جعفری به دنبال حرکتهای طبیعی کاراکترها پن و گاهی تصحیح کادر میکند. نمای بعدی سه دقیقه طول دارد که از یک فولشات/مدیوم شات داخلی/خارجی به دقت نورپردازی شده به فولشات دو نفرهی میانجامد که به زیبایی قاب بندی شده و بعد، نماهای داخلی-شب تقریباً یک دقیقهای و پس از آن نماهای کوتاهتر را میبینیم که ما را شتابان به دل درام میکشاند. در این تداوم و شتاب گویی روح خستگیناپذیر فیلمسازی را احساس میکنیم که سرِ باز ایستادن ندارد.
قهرمانان «خرس نیست» به دنبال جایی هستند که در آن ترس نیست. وقتی یکی از شخصیتهای فیلم در دل شب تاریک روستا به فیلمساز تذکر میدهد که «خرس نیست» -یا به قول خودمان «ای بابا، خرس کجا بود!»- به ما تلنگری میزند که به خودمان دروغ نگوییم و با ساختن یک خرس پوشالی و خیالی که شب هنگام در کوچهها جولان میدهد، ترس و دلهرهی بیهوده به جان خودمان و دیگر مردم نیندازیم. جایی که میدانیم «خرس نیست»، در واقع یعنی ترس نیست –لااقل از لولوهایی که بعضیها بنا به مصلحت خودشان برای مردم میسازند، خبری نیست- همان واهمههایی که آدمهای اصلی داستان، آدمهای عاشق را به مخفی شدن واداشته؛ همان واهمههایی که فاجعه به بار میآورد. در جایی که ترس و دروغ سلطه دارد، ثبت یک واقعیت ساده مایهی هراس همه میشود و راه نجات از این فضای پر از ترس و سوءتفاهم، پایبندی به واقعیت و صداقت است. همین نکتهی رهاییبخش که اواخر فیلم به زبان نمیآید اما میشود آن را در فضا استشمام کرد، به یکی از جذابیتهای فیلم بدل میشود. «خرس نیست» برندهی جایزهی ویژهی هیئت داوران جشنوارهی ونیز ۲۰۲۲، برندهی جایزهی شجاعت سینمایی جشنوارهی شیکاگو، برندهی جایزهی آینهی نقرهای جشنواره اسلو و نیز بهترین فیلم جشنواره تریست یکی از آثار رک و راست، ساده و صمیمی سینمای ایران است، درست مثل سازندهاش.