سینماسینما: علیرضا نراقی در مجله نماوا نوشت:
هر اثری درباره مرگ، که به نحوی اصیل با نبودن مواجه میشود، ناگزیر و به ضرورت به بودن هم میپردازد و چشم در چشم و همآورد با مرگ، معنای زندگی را به ظهور میرساند. این بدان علت است که هر پاسخی به چیستی و چرایی زیستن، برای موجود فانی و محدود، بدون توجه به مرگ قابل اعتنا و حقیقی نیست. نمایش زندگی چیزی جز نمایش ضمنی مرگ نیست؛ چرا که مرگ – تابه امروز- حقیقتی خدشهناپذیر در رخداد زندگی بوده است. اگرچه علم سودای نامیرا ساختن انسان را دارد- وگزارشهایی مبنی بر نزدیک بودن واقعیت یافتن این رؤیا یا شاید هم کابوس به گوش میرسد- اما این سودای افسانهای و اسطورهوار، پرسشی بوده است که بشر در اعصار گوناگون، متکی بر خرافه، شبه علم و یا استوار بر تخیل، نظریه و تأملات فلسفی و دینی آن را مراد کرده است، ولی تا امروز هیچ موجودی از چنگ مرگ رها نشده و زندگی را در تجربه جاودانگی معنا نساخته است.
فیلم «توتم» به نویسندگی و کارگردانی لیلا آویلز به عنوان اولین اثر بلند سینمایی این بازیگر و فیلمساز مکزیکی، فیلمی است درباره یک مرگ، اما به دلیل مواجهه اصیل و متأملانه با این پدیده- به نحوی که در بند پیش توضیح داده شد- تبدیل به چکامهای پر احساس و برانگیزاننده شده است درباب زندگی. پدری جوان، به شدت بیمار و رو به مرگ است. حال در روز تولد او دوربین فیلمساز با دختر خردسال او سول، همراه شده است تا روند آماده ساختن و سپس مراسم جشن تولد او را نمایش دهد. مراسمی که به شکلی دوپهلو و با ایهامی هنرمندانه، شباهت یافته است با آمادهسازی برای مراسم مرگ و یادبود مرد؛ چیزی شبیه به جشن مرگ؛ که زیباست، شاد است و در عین حال محزون و سرشار از دلتنگی است. اما نکته جالب توجه، اکتشافی شدن این مسیر و مواجهه با میلاد و میرایی، به واسطه روایتش از زاویه دید یک کودک است. سول هفت ساله به خانه پدربزرگ رفته است تا پدر را ببیند، اما ساعتها موفق به این دیدار نمیشود چرا که پدر تلاش دارد برای دیدار با دخترش و جشن میلاد خود سرحال باشد و آماده، تا بتواند درد را به لبخند پل بزند و عذاب را به مهر بدل کند.
به جای این دیدار، در طول این ساعات انتظار، سول با عمهها و پدربزرگ همراه است، با پرستار پدرش و البته با موجوداتی چون حشرات، چیزها و فضای آشفته خانهای پیش از یک جشن بزرگ. سول گاه در خود فرو میرود؛ در تأملی اندوهناک برای پدرش و خواهش و دعایی برای اینکه پدر شفا یابد و گاه همچون هر کودک دیگری در جهان شیرین غفلت و بازی و کشف غرق میشود. کودکان متوقف نمیشوند و ساحات درونی آنها، همان چیزی است در ساحات بیرون وجودشان نمایان میشود و این ابنالوقتی همان زیبایی غبطهبرانگیز کودکی است. سول در مرگ نمیماند، همانطور که دلبسته زندگی نیست، او کودک است و از همه چیز عبور میکند، اما رو به مرگ بودن پدر، نحیف شدنش بر اثر سلطه بیماری و درد و در نهایت مرگ ناگزیرش، سیلی سهمگین واقعیت است بر صورت لطیف کودک و به این ترتیب پایان فیلم آغاز یک زندگی تازه است. کودک سرشار از زندگی است و این زندگی را نه فقط در درون خود و در زندگی جاری و گرم اعضای خانواده، بلکه در چیزها میبیند، در موجودات، گیاهان پدربزرگ و جانوران و… فیلم با طمأنینگی در نمایش این آنات، حالات زندگی را در اجزایش به تصویر میکشد و به آنها معنا میبخشد. اصلاً نام فیلم «توتم» در واقع به همین مسئله اشاره دارد؛ توتم به اجسامی گفته میشود که به آیین، حفاظت از زندگان و یادبود مردگان را برعهده دارند و ما در فیلم با چنین معنای رازآمیز و نهفتهای در تصاویر روبروییم. پدربزرگ به تناوب در این روز شلوغ و پر اضطراب برای دیگر اعضای خانواده، مشغول رسیدگیِ با حوصله به یک گلدان بونسای است، او که این گلدان را برای هدیه دادن به فرزند رو به رو با مرگش آماده مینماید، در پی هدیه کردن زندگی است به فرزند، در سکوت و سرما، اما لبریز از عاطفه و عشقِ ناب. تمام این فضای دلپذیر، غمگین، گرم و آرام و دشوار، سبب شده است که فیلم در زاویه دید سول منحصر نماند و با استعلا گرفتن از شخصیت مرکزی(سول) و دیگر شخصیتها، با کمگویی و اجتناب از خودنمایی، خود به تأملی کلی و فلسفی درباب موضوعش تبدیل شود. دوربین لیلا آویلز در عین اینکه به شکلی زنده و سیال، همچون روح زندگی، در میان شخصیتها و فضای خانه در حرکت است، دوربینی است که به واسطه لنزهای بلند و بسته(Telephoto) در جزئیات خیره میماند و همچون نگاه شاعری در حال تأمل که در پی سرودن هستی چیزهایی است که میبیند، گاه در عین غرق شدن در واقعیت، به شدت شاعرانه و خیالانگیز میشود. اینجاست که گیاه، شئ، جانور، انسان و هر چیز که در آن زندگی و فناپذیری مستور است، روح پیدا میکند، اهمیتی یکپارچه پیدا میکند و تبدیل به مایهی غنیِ تأمل و تأنی میشود. این بدان معناست که هر جزء در فیلم، همان معنای کل اثر را حمل میکند. این یکپارچگی و شاید فراتر از آن، یگانگی جاری در فیلم که بر آمده از همان استعلا یافتناش از تعقیب صرف داستان و شخصیتها در درون محدوده آن است – در عین عدم تحمیل خود به مخاطب و دوری از تظاهر در ساختار فیلم- فضا و حس و حال اثر را منحصر به فرد میگرداند و تأثیر آن را متفاوت از نمونههای مشابه مینماید. بسیاری از فیلمها با نمایان ساختن مرگ و زندگی در پی بیان قصهای با این دو مضمون اصیل بهم پیوسته هستند، اما همه آنها موفق نمیشوند که از این موضوع مکرر، حدیثی نامکرر پدید آورند. اهمیت «توتم» و شاید همان چیزی که سبب شده است این فیلم فروتن و اثر هنری متواضع، در جشنوارههای متعدد دیده و تحسین شود، در همین نکته نهفته باشد که فیلمی اثرگذار درباره موضوع خود است و این اثرگذاری را از رهگذر منحصر به فرد بودن و عمقی به دست میآورد که در دل داستان ساده و روان خود ایجاد کرده است؛ آنهم به شکلی خودانگیخته، بداههنما، زنده و پویا که لحظهای باور را خدشهدار نمیکند. فیلم بدون هیچ افراطی در روزمرگی غرق میشود و داستان پیچیده و پر فراز و فرودی ندارد، اما آنقدر خوش ریتم و گرم است و روح زندگی در آن جاری است و در عین حال نگاه و رویکرد دارد که تماشاگرش ناگزیر از آن است که در روند مواجهه با آن در زندگی، در مرگ و نسبت این دو با هم بازاندیشی کند و این اثر را به گنجینه بزرگ آثاری که در ذهنش این تأمل و تعمق را ممکن ساختهاند اضافه کند.