سینماسینما،علی اصغر کشانی
درباره سعدی افشار به مناسبت زاد روزش( ۲۴ مرداد ۱۳۱۳)
عروسی میوه فروش خیابان مخصوص، شبیه همه عروسی ها پر سر و صدا و پر ازدحام بود. اهالی محل مثل همیشه برای دیدن جدیدترین نمایش سیاه بازی روی دیوارها، بالای درختها و حتی پشت بام های اطراف نشسته بودند. جمعیت تا نیمه های شب همینطور اضافه می شد و جای سوزن انداختن نبود. اما آن شب نه تنها به مانند برخی عروسی های دیگر که انبوه جمعیت تا صبح از خنده روده بر می شد، انگار اتفاق دیگری هم داشت می افتاد؛ پسر نوجوان کنجکاوی، از لابه لای فشار انبوه تماشاچیان موفق شده بود خود را به جایی برساند تا بتواند از نزدیک بازی منحصر به فرد محمود یکتا و واکنشهای شاد و نامنقطع مردم برای تشویق او و گروهش را ببیند. و حالا در اوج قهقهه ها در همان نیمه های شب بود که پسر بچه، راه زندگی اش را انتخاب کرد و بی معطلی فردا صبح تصمیم گرفت، پادویی میوه فروشی را رها کند و همچون زائری جستجوگر و کنجکاو راهی تماشاخانه ها، مجالس، مهمانی ها و بنگاههای شادمانی شود. رفت تا جا پای محمود شیرین، نعمت گلزار، اسماعیل خیام و حسن شریفی بگذارد. همان شد که سالها بعد وقتی پیتر بروک بریتانیایی به عنوان بزرگترین کارگردان زنده تئاتر دنیا که خود جوایز بزرگ ایمپریاله، امی، لارنس اولیویه، تونی و پری اروپا را در دوران فعالیتش از آن خود کرده بود، او را نمونه هنر کمیاب تئاتر دنیا لقب داد. برای همین بود که خیلی راحت می شد حدس زد تک پسر فقیری که هیچگاه پدرش را ندید و مادرش را در ۱۲ سالگی و با یک بیماری ساده از دست داد، چگونه توانست روی صحنه، تاریخ هنر سنتی ایران را به قبل و بعد از خودش تقسیم کند. سعدی افشار شمایل محبوب و جاودانه تئاتر و واپسین میراث معنوی هنر نمایش، خیلی زودتر از آنکه فکرش را می کرد، شد مروارید سیاه قاره آسیا، طوری که در سالن “بوف دونق” پاریس که معمول بود پایان اجرا حداکثر یک یا دو بار یک هنرمند را روی صحنه تشویق کنند، او و همراهانش شش مرتبه به پشت صحنه رفتند و با قطع نشدن کف زدن ها، دوباره بازگشته و تعظیم کردند.
سعدی افشار، بچه جنوبی ترین و متراکم ترین منطقه تهران که خانه مادری اش کنار دروازه قزوین، نزدیک کارخانه کبریت سازی، صابون پز خانه، کلیسای مارگیورگیز، مسجد توتونچی و البته سینما ناتالی و شکوفه نو بود، خیلی زود شد یگانه ستاره تماشاخانه حافظ نو حوالی گمرک که خودش معروف به مرکز تیکه پرانی، متلک گویی، هزل و کنایه و لغز و دری وری گویی های ناب و افسارگسیخته در ارتباط تماشاچی با صحنه بود. و اینگونه جواهر سیاه بازی ایران، شد محبوب نمایش های بداهه پردازانه و راهی لاله زار و تئاتر نصر شد که مهدی مصری سالها پیش پای سیاه بازی را به آنجا باز کرده بود و با اعتمادی که رفیع حالتی به سعدی کرد و گروه درخشانی که مهدی صناعی(سید حسین یوسفی، ابراهیم شادی، حسن معمر، محمود نظری و…) همچون یک ارکستر زنده جمع و جور کرد، خالق شگفت انگیزترین، جذاب ترین و تکرارناپذیرترین نمایش های تاریخ تئاتر سنتی ایران شد. او به عنوان الماس بی قیمت هنر نمایش ایران، با سه دهه اجرای مداوم در لاله زار، بسیاری از عناصر سیاه بازی که پیش از او از آن مهدی مصری، ذبیح ماهری، حسن یوسفی و حسین موید بود را غنا بخشید، گسترش داد و با حرکات مینیاتوری منحصر به فرد و مهارت طنازانه و کمیابش که آنها را به بهترین شکل ممکن در بنگاههای شادمانی در خیابان سیروس تجربه کرده بود با پافشاری، پشتکار و اعتماد به نفسی کم نظیر به بالاترین سطح ممکن، به حد کمال رساند و به امضای خود درآورد. صدای زنگدار بانمکش، بداهه پردازی های حیرت آورش، شگردهای خلاقانه، بازی در بازی های گیج کننده، مهارت های آوازی، حرکات موزون، بیان بدنی هارمونیک، نرم و البته چرخشها و پیچشهای شگفت انگیزش او را به یک استثنای بلامنازع و به تکرار نشدنی ترین هنرمند تئآتر ایران تبدیل کرد. طوری که حرفهایش مثل توپ در میان مردمی که اجراهای شب گذشته اش را به هر دلیلی از دست داده بودند صدا می کرد. آکتور استخوان دار تئاتر ما از آن سیاه های دهان گرم سر ضرب گوی پر مایه ای بود که خیلی بکر و بدیع، فوت و فن های هوشمندانه و ماهرانه ای از کار مطربی رو کرد. فوت و فن هایی که حدود آکادمیک را در نوردید تا هر آنچه او می کند، بشود قوانین و قواعد برای تدریس هنر نمایش. بی جهت نبود که بهرام بیضایی برای نگارش متن درخشانش “جنگنامه غلامان” از او مشاوره گرفت و بی دلیل نبود پس از آنکه پیتر بروک که برای اجراهای خودش حداقل شش ماه زمان می گذاشت، برای امتحان او و گروهش یک ساعت قبل از اجرا با تلفیق متنهای عروسی فیگارو بومارشه و ریش تراش اشپیله، متن سه خطی را از طریق بیژن مفید به آنها داد تا ادعای بداهه پردازی شان به اثبات برسد و آنها با تمرینی یکساعته، برای انبوه تماشاچیان حاضر در باغ ارم، متن سه خطی را شش ساعت مداوم اجرا کردند و البته بی سبب نبود که آندره پروتو خبرنگار نیوزویک، اجرای آن شب در باغ ارم را کاری عجیب، سرگیجه آور و شگفت انگیز خواند که در آن ذوق و قریحه، حتی جای نویسنده و کارگردان نشسته است.
سعدی افشار هنرمند دوران طلایی تئاتر سنتی ایران که روزها سرش به کتاب و کسب خبر از روزنامه گرم بود تا شرایط اجتماعی و موضوعات روز برای طرح در نمایشهای شبانه از نظرش دور نماند، با زحمات پایان ناپذیری که برای زنده کردن هنر ریشه دار تئاتر سنتی کشید، با زجری که برای اثبات بداعت نمایش ایران به دنیا تحمل کرد و با سایه گسترده ای که بر هنر نمایش پس از خود افکند، آنقدر محبوبیت کسب کرد که بی برو برگرد و در پاسداشت هنر سیاه بازی با بیش از سه قرن قدمت، لقب پدر نمایش سنتی ایران و صاحب سبک ترین سیاه باز قرن، برازنده اش باشد. هنرمندی که آوازه اش آنقدر گسترده شد که اجراهایش، هم در جشن هنر با مخاطبان خارجی اش درخشید و هم تلویزیون ملی در جشنهای هر ساله و پربیننده نوروز و شب عید سراغ او و گروهش می رفت و هم اینکه سالها بعد با تعطیلی بار دوم تماشاخانه های لاله زار، تماشاچیان و مهمانان هتل های پنج ستاره هیلتون، هما و… خواهانش بودند. و انگار او با هر بار درخشش در هنر نمایش می خواست نشان دهد، هنر ریشه دار سنتی ایران با قرن ها پشتوانه ارزشمند و اصیل، هنوز حرفهای ناگفته، برگ های رو نکرده و قله های کشف نشده زیادی دارد.
بعد از ۴۸ سال درخشش روی صحنه، شب یکی از آخرین اجراهایش، وقتی آرام آرام از پله های سن تماشاخانه پایین آمد، نمی دانم، شاید برای اینکه حرمت پیشکسوتی را نشان نسل بعد خودش دهد، رفت پیش رضا عرب زاده ۸۲ ساله و پارتنر مهدی مصری، پای ویلچرش نشست، دستهایش را گرفت و با صدای حزن انگیزی به او گفت: آقا رضا، حالا اجازه هست ما سیاه بشیم؟
منبع: همشهری