محمدعلی عرفینژاد:
تازه ۲۳سالگی را رد کرده بودم و نخستین سناریوی زندگیام در وزارت فرهنگ و هنر تصویب شده بود. در همان هفته اول علی عباسی که در ساخت فیلمهای معروف به غیر«فارسی» شهرت درکرده بود طالب شد و نخستین کسی که تبریک گفت عباس کیارستمی بود؛ آن روزگار داشت برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، فیلمهایی با مضمون کودکان میساخت. فیلمی به نام «مسافر» عشق اول من قصهنویسی و گزارشنویسی برای روزنامه و مجلههای آن روزها بود. وقتی همه کارهای ساخت فیلم انجام شد، من هم بهعنوان دستیار اول کارگردان قرارداد بستم. مجموع دریافتیهایم ۸هزار تومان برای فیلمنامه بود و ۴هزار تومان برای دستیاری و برنامهریزی که رویهم شد ۱۲هزار تومان و دریافتی دو ماه «رپرتاژ»نویسی و هفتهای یک قصه وسط سپید و سیاه و یک پاورقی و… شد ۳هزار تومان که توانستم یک خودروی «ژیان» سرمهای سفارشی هم بخرم. تشویقکننده اصلی هم کیارستمی بود که در این دوستی جدید کار تیتراژسازی فیلم را انجام داد، دست او برایم خوب بود و گفتوگوهای مطبوعاتی و حرفهایی درباره «مسافر» برای او بد نبود، کمک آخریش هم این بود که از من خواست در تیتراژ فیلم فقط عنوان «سناریست» را استفاده کنم و دستیاری… نه… یادم هست که دلیل آورد.
– یادت باشد قلم و نویسندگی ارزش بالاتری دارد، به تایید دوست تازه از راه رسیدهمان، سعید راد که داشت نخستین بازیاش را به کارگردانی، امیر نادری تجربه میکرد.
دفتر علی عباسی شده بود محل حضور مسعود کیمیایی، کیارستمی پرکار و پرآرزو، منفردزاده، امیر نادری که خداحافظ رفیق را میساخت، پرویز نوری که نخستین فیلم جدیاش را جلوی دوربین میبرد به نام «رشید»، فیلم قیصر کیمیایی سینما را ترکانده بود.
کیارستمی که هنوز هم دلم نمیآید نبودش را باور کنم هم فیلمهای مربوط به کانون را میساخت و در ضمن تیتراژ بعضی تولیدات دفتر عباسی را با نگاهی کاملا جدید به عهده گرفته بود، تیتراژهای او یک فیلم کوتاه بود بدون حرفهای گندهگویی معمول سینمای «فارسی» و در این میان علی حاتمی از تئاتر به سینما آمد و نخستین فیلم رنگی را به نام «حسن کچل» برای دفتر علی عباسی کلید زد.
دارد کمکم دلم میگیرد، برای حاتمی که یک فیلمنامهنویس مقتدر بود و یک کارگردان پیوسته در حال پیشرفت، حالا حاتمی را از دست دادهایم و کیارستمی در اوج موفقیت نزد او رفته است، عزتا… انتظامی، یکی از چند بزرگ بازیگری همه سالهای بازیگریش در یکی از فیلمهای «جوزانی» دیالوگی داشت که سخت دل تماشاگر را لرزاید… در فیلمی سیاسی اجتماعی که خوب فروخت.
– تا کی بمیرند و خاک کنیم؟ تا کی!
و در این یکی دو سال چند ذخیره از هنر نمایش و… در ایران، دلخسته و دلشکسته به خاک سپردیم! با تقدیر الهی کاری نمیتوان کرد. همین دو سال قبل بود که «محمود استاد محمد» را از دست دادیم با سرطان کبد… همین چند ماه قبل اینانلوی پرتلاش و عاشق محیطزیست را به خاک سپردند؛ آدمی که جز به خاک و گیاه و حیوانات سرزمین خود نمیاندیشید، قبل از این دو بازیگر تئاتر و تلویزیون و سینما را حیرتزده تشییع کردیم، سمندریان بزرگ و همسرش هماروستا که رفتند «خسرو شکیبایی» با دستهای خالی رفت!
این آخرینها، حبیب خواننده ایرانی خودخوانده به ایران آمد و به خلوت شمال رفت و رفت…
به هر حال این عباس کیارستمی جواهر سینمای ایران که در جهان شهرت داشت، ناغافل راهی بیمارستان در تهران شد و با بهتر شدن تدریجی حالش به فرانسه رفت و یکراست زیر نظر پزشکان قرار گرفت. هیچکس کوچکترین ظنی نمیبرد که چند روز بیشتر به پایان راهش نمانده، این در حالی بود که به قول مسعود کیمیایی رفیق سالهای دورش که همیشه او را به نام کوچکش «عباس» صدا میکرد و روزی در دفتر شایسته میگفت…
– فکر میکنید عباس بلد نیست فیلم کمدی و پرسروصدای پرفروش بسازد! خیلی هم میتواند، اما او عاشق این قصههای ساده است.
عباس، بزرگترین جوایز سینمای جهانی را درو کرد و همیشه هم افتخار میکرد که یک کارگردان ایرانی است در همین ماههای اخیر با همه خستگیهایش داشت روی یک فیلمنامه دیگر جهانی کار میکرد، روزگار همین است دیگر… او حتی جدا از به بازی گرفتن چهرههای تازه شناخته، چند فیلم هم با بازیگران سرشناس جلوی دوربین برد، مثل استفاده از بازی استاد بازیگری سینما «محمدعلی کشاورز». دارم درباره کیارستمی مینویسم و یک دوران را به تماشا نشستهام که زیرنویس شبکه خبر تکانم میدهد. بهمن زرینپور هم رفت، و باز میشنوم نیکجومند بازیگر نقش مادرها در سریالها و فیلمها نیز در همین چند روز رفته است.
نوبتم را به کسی مسپار… و بقیه ماجرا، چقدر باید به خاک رفت و چرا همه سرطان! محموداستاد محمد سرطان گرفت و بعدیها و آخرین کلام:
بدی ما اهل آبادی ایرانزمین، اول مردهپرستی است و بعد فراموش کردن قول و قرارهایمان… خانه «جلال آلاحمد» که قرار بود موزه شود… شد؟
کیارستمی را تا بود فیلمهایش را نمایش ندادیم… حالا پیکرش را با احترام به ایران آوردیم… با نخل طلا، با فیلمهایی که هی توی بوق کردند جشنواره است! فعلا تماشا کنیم، خانه دوست کجاست!؟