سینماسینما، ساسان گلفر
اینجا شهری مرزی است از مستعمرهی فرضی یک امپراتوری فرضی. فضای شهر و جغرافیای محیط به شمال آفریقا -مراکش، الجزایر یا لیبی- شباهت دارد، یا شاید مکزیک باشد، لباس نظامیان به ایتالیای ابتدای قرن نوزدهم شباهت دارد، زبان مستعمرهنشینان انگلیسی است و زبان و چهرهی بومیان/بربرها مغولی. اینجا ممکن است کنگو تحت استعمار بلژیک باشد یا لیبی تحت سلطه ایتالیا، الجزایر فرانسه، هند تحت حاکمیت بریتانیا، مکزیک در دست اسپانیا، چین در اشغال ژاپن یا منچوری تحت سلطه چین.
موضوع این داستان و این فیلم البته فراتر از اشغال یک کشور توسط کشوری دیگر است یا سلطه قومی بر قوم دیگر. مسئله این است که گروهی از انسانها یا حتی یک نفر، خود را مرکزیت عالم هستی میداند و دیگران را «دیگری». و در دیگری پنداشتن دیگری تا آنجا پیش میرود که خود را محق میداند آن دیگری را خرد و نیست و نابود کند و سرانجام فقط خود او نیست که برای دیگران دوزخ میآفریند، آن زمان است که گفتهی سارتر محقق میشود و دیگران دوزخ انسانی میشوند که بر دیگری بودن دیگری اصرار دارد.
فیلم «چشمانتظار بربرها» (Waiting for the Barbarians) را سیرو گوئرا، فیلمنامه نویس و کارگردان کلمبیایی از رمانی به همین نام به قلم جان مکسول کاتزی، زبانشناس و نویسنده زاده آفریقای جنوبی و مقیم استرالیا، اقتباس کرده است. او این فیلم را به چهار فصل تقسیم کرده که نام فصلهای سال را، البته بدون ترتیب زمانی دنیای واقعی بر خود دارد. فصلبندی فیلم به آن نوعی شکل پردهبندی صحنه تئاتر میدهد و این نکته در ترکیب با صحنهپردازی -بهویژه تأکید بر نماهای داخلی- و تدوین فیلم و بازیهای استیلیزه و مینیمال، مخصوصاً بازی جانی دپ در نقش سرهنگ جول به کلیت فیلم حالوهوایی تئاتری میبخشد که احتمالاً سبب شده تماشاگران بعد از اولین نمایش فیلم در جشنواره ونیز ۲۰۱۹ واکنشی مردد به این فیلم ۱۱۲ دقیقهای محصول مشترک آمریکا و ایتالیا نشان بدهند و منتقدان آن را متوسط ارزیابی کنند.
فرماندار (مارک رایلنس) شهر کوچک مرزی را در حالت صلح و همزیستی با بربرها نگهداشته -بومیانی که بیرون از دروازههای بسته شهر منتظرند تا این بیگانههای اشغالگر، خود از آن سرزمین بروند- و بر اساس منش و سرشت انساندوست خود سعی کرده روابطی دوستانه میان مستعمرهنشینان و مردم بومی برقرار باشد. ورود سرهنگ (جانی دپ) این تعادل را برهم میزند. سرهنگ اصرار دارد که با توسل به «فشار» امور امپراتوری را پیش ببرد و در واقع با شکنجه و کشتار و تحقیر بومیهای بیآزار که به اعتقاد فرماندار هیچ نفعی برای امپراتوری ندارد، عملاً زمینه انتقامجویی و جنگ و کشتار را فراهم میآورد و با ورود یکی از افسران زیردست او به نام مندل (رابرت پتینسن) به شهر، مسیر جنگ هموار میشود و جنایت و خشونت بیدلیل به فروپاشی اخلاق و انسانیت در میان مستعمرهنشینان و در نهایت غارت خود آنان و بیپناه و بیدفاع رها شدن در دست سرنوشت و بیابان میانجامد.
علاوه بر بازیهای درخشان رایلنس و دپ در «چشمانتظار بربرها»، حضور یک مدل اهل مغولستان به نام گانا بایراسایخان در نقش دختر شکنجه شده بر بار بازیهای مینیمال فیلم افزوده است. فیلمساز نامزد جایزه بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان اسکار ۲۰۱۵ (برای «آغوش مار») در اولین فیلمی که به زبان انگلیسی کارگردانی کرده، با در پیش گرفتن رویکرد حذف نقاط اوج روایت- از یک سو شیوهای ازویی و از سوی دیگر احتمالاً به علت کمبود بودجه و امکانات- فیلمی در ظاهر آرام اما پرتنش ساخته که با فضای کلی حاکم بر آن شهر مستعمرهنشین هماهنگ است اما برای تماشاگر عام ممکن است تا اندازهای کشدار به نظر برسد. در عین حال فیلمبرداری چشمنواز کریس منجس چه در نماهای داخلی و اغلب تاریک و چه در چشماندازهای بیابان پهناور، فضای بصری خیرهکنندهای پدید آورده است.
سرهنگ فیلم، با آن عینک آفتابی که به او ظاهری ماشینوار و غیرانسانی میدهد و خودش آن را وسیلهای میداند برای آنکه «بالا رفتن سن و سالش را نشان ندهد» به دنیا به چشم خصم نگاه میکند و خودبهخود همه را -از جمله بومیانی بیآزار که فقط برای دیگری بودن انگ بربر بودن میخورند- دیگرانی میبیند که با او دشمن هستند و مخالفانی بالقوه که باید پیش از بروز دشمنی در نطفه خفه کرد. او نمیداند که هر چیزی، از جمله خشونت، بالاخره نقطه مقابلی دارد و از آنجایی که خشونت است که خشونت میآورد، زمینه نابودی خود و امپراتوری خود را فراهم میآورد. نمیداند که اعمال خشونت بیدلیل و علیه افراد بیدفاع، به خشونت متقابل مشروعیت میبخشد و این مسئله پاشنه آشیل تمام خودکامگیهاست.