«موبه‌مو»؛ خط به خط، نفس به نفس، چهره به چهره

سینماسینما، ندا قوسی؛

پرویز شهبازی از همان نخستین آثارش نشان داد که واجد نوعی توان پیش‌بینی و پیش‌گویی قابل‌تأمل درباره‌ی جهان مدرن‌شده‌ی سرزمین خود است. سینمای او همواره فراتر از ثبت یک روایت شخصی عمل کرده و بدل به آینه‌ای شده است که تحولات اجتماعی، روانی و نسلی را پیش از آن‌که به بحران عمومی بدل شوند، به تماشاگر گوشزد می‌کند. برای شهبازی، بافتاری که هویت انسان‌ها در آن شکل می‌گیرد اهمیتی محوری دارد؛ بافتاری که نه‌فقط فرد، بلکه نسبت او با خانواده، جامعه، اقتصاد و زمانه را تعیین می‌کند.

از همین رو، یکی از چالش‌های اساسی جامعه‌ی ما که اغلب نادیده گرفته می‌شود اما نقشی تعیین‌کننده دارد ـ یعنی تعامل نسل‌ها ـ در آثار او حضوری پررنگ و مداوم دارد؛ تعاملی که امروز، متأسفانه، بیش از آن‌که گفت‌وگو باشد، به تقابل بدل شده است. شهبازی آگاه می‌کند و انذار می‌دهد؛ اما نه از موضع پندگویانه‌ی نسل‌های مسن‌تر، بلکه به شکلی مطلوب، واقع‌گرایانه و تأثیرگذار. او نه حکم صادر می‌کند و نه نسخه می‌پیچد بلکه گویی نوری به چشم مخاطب می‌تاباند و می‌گوید: «ببینید چه در حال رخ دادن است!»

همین رویکرد است که روح و جان تماشاگر آثارش را تکان می‌دهد و مسیر اندیشه‌ی او را به پیش و پس از مواجهه با اثر تقسیم می‌کند. شهبازی قادر است در قاب‌های سینمایی‌اش بازنمایی‌هایی بسازد که از دل آن‌ها چالش‌هایی معنادار زاده می‌شوند؛ چالش‌هایی که اگر مخاطب خوش‌فکر و اندکی تدبیراندیش باشد، معنای متبلور در اثر را درمی‌یابد و از نمایشی که واقعیتی نمایشی را پیش رویش نهاده، محظوظ می‌شود.

فیلم‌ به فیلم

نگاهی به کارنامه‌ی شهبازی به‌خوبی نشان می‌دهد که این دغدغه‌ها چگونه به‌تدریج شکل گرفته و تداوم یافته‌اند:

«مسافر جنوب» (۱۳۷۵) تقابل سنت و مدرنیته را در سال‌هایی به تصویر کشید که سینمای ایران روند رشدی نسبتاً متوازن را تجربه می‌کرد. این فیلم نشان داد شهبازی چگونه با شکستن قالب‌های کهنه می‌تواند به بیداری و گشوده شدن پنجره‌های نو در روان تماشاگرش کمک کند. «نجوا» (۱۳۷۸) به تنهایی و سردرگمی انسان در زندگی روزمره پرداخت و پیوندهای عاطفی در جهان مدرن را به چالش کشید.

اما نقطه‌ی عطف این مسیر، بی‌تردید «نفس عمیق» (۱۳۸۱) است؛ فیلمی که می‌توان آن را یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین آثار سینمای ایران دانست. «نفس عمیق» از نخستین نمونه‌هایی بود که به‌طور مستقیم سراغ تعارض میان نسل‌ها رفت؛ نسل‌هایی گم‌شده که نمی‌دانستند کجای مسیر ایستاده‌اند و ناخواسته و بی‌هدف در تکرار سنت‌هایی غرق شده بودند که خود نیز در خواستن و نخواستن آن‌ها گیج و مبهوت بودند. این فیلم نشان داد سینما می‌تواند بستری باشد برای تصویر کردن این واقعیت که وارثان نوظهور، دیگر بسته بودن و صُلبیت سنت‌های پیشین را برنمی‌تابند. از این منظر، «نفس عمیق» الگویی کم‌نظیر بود که سینمای نوگرای ایران را به پیش و پس از خود تقسیم کرد.

پس از وقفه‌ای شش‌ساله، شهبازی در سال ۱۳۸۷ با «عیار ۱۴» بازگشت؛ روایتی از یک “ماجرای نیم‌روز” در شهری سرد و یخ‌زده. «دربند» (۱۳۹۱) بار دیگر هشداری بود به جوانانی که در جهانی بی‌رحم، ساده‌دل باقی مانده بودند؛ جهانی که با شتاب به سوی دغل‌کاری و زیر و رو شدن ارزش‌ها حرکت می‌کرد و شهبازی استادانه بلد بود این زیر و رو شدن آدم‌ها را تصویر کند. «مالاریا» (۱۳۹۴) اوج ناامیدی را به نمایش گذاشت؛ جایی که گویی همه‌چیز و همه‌کس فرو ریخته و حتی آن “خدای آسمون‌ها و خدای کهکشون‌ها” هم به فریاد دختر ـ یا زن ـ تنهایی که در جست‌وجوی زندگی و آزادی است، نمی‌رسد. «طلا» (۱۳۹۷) بار دیگر مکر، حیله و کنش‌های سبک‌سرانه‌ای را تصویر کرد که از دل گرفتاری‌هایی زاده شده بودند که جهان مدفون‌شده زیر منطق سرمایه‌داری برای بخشی از جوانان به ارمغان آورده است. «رکسانا» (۱۴۰۱) نیز، متناسب با زمانه‌ی خود و روحیه‌ی پیش‌گویانه‌ی شهبازی، فیلمی دشوار از کار درآمد؛ هم در مسیر تولید و دریافت مجوز و هم در مواجهه‌ی مخاطب با پیچیدگی‌های زیستن در جهان امروز.

و اکنون، صحنه به صحنه

«موبه‌مو» نخستین تجربه‌ی شهبازی در عرصه‌ی سریال‌سازی است؛ تجربه‌ای که از همان لحظات ابتدایی نشان می‌دهد با روایتی اجتماعی و کاملاً معاصر طرف هستیم. آنچه در قسمت اول، حتی پیش از تیتراژ آغازین، مخاطب را زود و سریع درگیر می‌کند، ورود ناگهانی به کابوسی آشناست: خوابی وهم‌آلود که با تعقیب‌وگریزی نفس‌گیر در راهروها و پلکان‌های تنگ و تاریک آغاز می‌شود. شخصیتی که هنوز نه دیده‌ایمش و نه می‌شناسیمش، در حال فرار است؛ حضوری غایب که تنها از خلال حرکت و جهش حس می‌شود. دوربین، شبیه به گیم ‌های کامپیوتری، او را همراهی می‌کند بی‌آن‌که چهره‌ای نشان‌مان دهد و تنها دستانش نیروی پیش‌برنده‌ی این گریز هستند. انتخابِ بازیگری مبتکر با صدایی روایتگر، بدون افتادن در دام لحن‌های کلیشه‌ای، باعث می‌شود این مقدمه حتی در غیاب تصویرِ مستقیم شخصیت، باورپذیر و زنده به نظر برسد.

پس از این کابوس ابتدایی، سریال در فضایی خیس و باران‌خورده آغاز می‌شود؛ جهانی مرطوب که تضادی معنادار با روزگار بی‌باران این روزهای ما دارد. به‌تدریج، مخاطب قدم به قلمرو منصور می‌گذارد و آرام‌آرام با جهان روایی اثر و مختصات آن آشنا می‌شود. حضور بازیگرانی چون میرسعید مولویان، هانیه توسلی و الیکا ناصری در همان دو قسمت ابتدایی، نوید روایتی شخصیت‌محور را می‌دهد؛ روایتی که در اکنونی ملتهب و پرفرازونشیب شکل می‌گیرد. جهانی که در آن بی‌ثباتی اقتصادی، جزءجزء و موبه‌موی زندگی آدم‌ها را تحت تأثیر قرار داده و هر روز بیش از پیش آن‌ها را به سراشیبی سقوط نزدیک می‌کند.

«موبه‌مو» از همان آغاز نشان می‌دهد که مسئله‌اش صرفاً روایت یک داستان نیست، بلکه واکاوی زیست روزمره‌ی انسان‌هایی است که در فشار مداوم این وضعیت فرساینده دست‌وپا می‌زنند.

در این میان، یکی از نخستین عناصر جلب‌توجه‌کننده، بازی میرسعید مولویان است؛ حضوری که در هیأت و شمایلی ظاهر می‌شود که به‌طرزی قابل‌تأمل شبیه خود پرویز شهبازی است. این شباهت صرفاً به چهره محدود نمی‌شود، بلکه در گریم، فرم ایستادن، راه رفتن، فیزیک بدن و کیفیت حضور امتداد پیدا می‌کند. گویی خود اوست که بار دیگر، مثل بیش از بیست سال پیش در «نفس عمیق»، هشدار می‌دهد: «جلوتر نروید، خطرناک است.» اما این‌بار دیگر وقت این حرف‌ها نیست، پس اینجا بازی به دست بازیگری است که آگاهانه بازی می‌کند و پیش می‌آید چراکه فیلمساز و بازیگر و… هم خوب می‌دانند که ما، خواسته یا ناخواسته، همه جلوتر آمده‌ایم تا امروز، تا نقطه‌ای که وضعیت اقتصادی و اجتماعی کشور به مهلکه‌ای پیچیده بدل شده و آدم‌های معمولی را هم به تقلایی کم‌سود و فرساینده واداشته است. فیلم‌ساز نیز در این مسیر از ما عقب نمانده؛ هم‌قدم با نسل‌هایی که آن هشدارها را شنیده بودند و نسل‌های تازه‌ای که وارد میدان شدند پیش آمده است.

وضعیت مورد بحث در شخصیت اصلی سریال به‌شکلی عینی و تکان‌دهنده متجلی می‌شود: شخصیتی که او را در ابتدای قسمت اول با ظاهری موجه، کت‌وشلواری مرتب و ساعتی شیک می‌بینیم خیلی زود، در اواخر قسمت دوم، چرک و لجن‌آلود از دل فاضلاب بیرون می‌آید و در پایان همان قسمت، در حالی‌که مواد زده و معلق در فضای نشئگی است، قصه موقتاً تمام می‌شود. و بدین سان ما باز وارد مسیری می‌شویم که شهبازی سال‌ها پیش مقابل چشم ما گذاشته بود، اما این‌بار صریح‌تر، بی‌رحمانه‌تر و بی‌پرده‌تر.

این‌گونه است که پرویز شهبازی در «موبه‌مو» بار دیگر همان جایگاهی را پیدا می‌کند که از نخستین آثارش برای خود ساخته بود؛ جایگاه فیلم‌سازی که نه صرفاً روایت می‌کند و نه قضاوت، بلکه با دقت و وسواس، بافتاری را پیش چشم ما می‌گذارد که هویت انسان معاصر در آن شکل می‌گیرد و فرسوده می‌شود. او همچنان واجد همان توان پیش‌بینی و پیش‌گویی است؛ با این تفاوت که اکنون دیگر پیش‌گویی به وقوع پیوسته و آنچه می‌بینیم، تحقق همان هشدارهای دیرینه است.

در نهایت، «موبه‌مو» نه فقط نخستین تجربه‌ی سریال‌سازی شهبازی، بلکه بازگشت او به همان نقطه‌ی مرکزی سینمایش است؛ جایی که آگاهی، جای نصیحت را می‌گیرد و هشدار، نه در کلام، که در تصویر و زیست شخصیت‌ها جاری می‌شود. اثری که اگر مخاطب اندکی خوش‌فکر و تأمل‌ورز باشد، می‌تواند بار دیگر مسیر اندیشه‌اش را به پیش و پس از مواجهه با آن تقسیم کند؛ درست همان‌گونه که شهبازی از ابتدا قصدش را داشته است.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 214603 و در روز شنبه ۶ دی ۱۴۰۴ ساعت 18:11:46
2025 copyright.