سینماسینما، حمید باباوند
«شناى پروانه» داستان موقعیت هایى است که شخصیت ها از فضاى خواسته توى شرایط ناخواسته مى افتند، درست مثل موقعیت پروانه اى که توى آب افتاده است.
«هاشم» گنده لات محله است؛ پخش فیلمى از زندگی او چه آشوبى درست خواهد کرد اما نمى شود تصور کرد چه کسانى دامن شان در این آشوب تر خواهد شد و چه کسانى مى توانند از آن جان سالم به در ببرند.
«حجت» محور اتکاى خانواده ى هاشمى و مرکز ثقل اتفاقات است. درگیرى هاى او داستان را شکل مى دهند و جلو مى برند و شخصیت او خیلى زود توجه ها از هاشم به سمت خودش مى کشاند. تغییر شخصیت حجت داستان را به سمت شرایط جدیدى مى برد و باز خود حجت است که مى تواند داستان را بنا به سبک و سلیقه ى خودش به پایان ببرد. شاید یکى از اشکالات داستان آن است که ما حجت را خیلى خوب نمى شناسیم. داستان اصلى زیاده از حد خشک و خالى روایت مى شود و جاى خالى خرده داستان ها در آن به سیاهچاله اى تبدیل مى شود که همه ى شخصیت را در خود به کام مرگ مى کشد. نه داستان و نه شخصیت ها عمق پیدا نمى کنند؛ چند لایه بودن آنها مورد انتظار نیست و در نهایت نبض داستان در دقایق آخر تا مرز سکته تند مى زند و همه ى قصه را یک جا تمام مى کند.
«شناى پروانه» به عنوان اولین تجربه ى بلند سینمایى «محمد کارت» نه تنها از مرز قبولى عبور مى کند که خود را در حد یک اثر قابل تقدیر بالا مى کشد؛ بازى ها، فیلم بردارى، طراحى صحنه و لباس و گریم و هر آن چه از دید فنى مى توان به آن دقت کرد خوب و حتى دوست داشتنى از کار درآمده است-مانند بازى کوتاه و درخشان «على رضا داودنژاد»-؛ اما نمى توان بر ضعف هاى نه ساختارى، که پرداختى فیلم نامه چشم پوشید. انتظار ندارم که این فیلم در گیشه هم موفق باشد اما فروش موفق آن مى تواند یکى از شگفتى هاى اکران ٩٩ باشد.