سینماسینما، سپیده ابرآویز
نمیشود زیاد از «کیک محبوب من» ساخته بهتاش صناعیها حرف زد، نمیشود جزییاتش را تحلیل و تعریف کرد، چون قرار نیست بگذاریم فیلم اسپویل شود. چون تماشاگر هنوز فرصت دارد برود فرامرز و مهین را ببیند که روی پرده سینما عاشقی میکنند، مینوشند، می رقصند، کیک میخورند و در را هم برای هیچکس باز نمیکنند. نه برای همسایه شان خانم شکوری، نه برای مامور اورژانس که میتوانست بیاید و نه برای تنهایی.
تنهایی اصلیترین مضمون فیلم است.از همان سکانس اول مخاطب را گیر می اندازد. اگر در جهان فرضی سید فیلد را بیاوریم و قرار شود در ده دقیقه اول یادمان بدهد چطور مفهوم فیلمی درباره تنهایی را بنویسیم بیشک «کیک محبوب من» را مثال می زند. شروع با زنی تنها که شب ها تا صبح خوابش نمی برد روی تخت دو نفره تا ظهر ولو می شود، سردرد می گیرد و چشم بند می بندد تا خیلی چیزها را نبیند. خیلی چیزها، مثل نور روز و مهم تر از آن زندگی خالی و تنهایی وسیعش را.
فیلم به شدت برای کسانی جذاب است که از میانسالی گذشته باشند، در تابوهای جامعه سردرگممانده باشند و سالهای سال با تنهایی زندگی کرده باشند. شاید بیشتر از هر کس همذات پنداری زنان بالای پنجاه سال را برانگیزاند که از لحاظ فرهنگ و تعریف جهان سوم رسما مرده اند و حق هیچ کاری ندارند. نه کسی لباس رنگی را بر تن شان می پسندد نه خندهی بلند و نه داشتن یک همراه از جنس مخالف.
در جایی از فیلم می بینیم که حتی دختر جوانی که با گشت ارشاد درگیر شده و نمونهی نسل تابوشکن امروز است به مهین میگوید: «دیگه برای شما تو این سن…» از همین مثال می شود گفت تابوها حتی در ذهن یک دخترجوان هم زندگی میکنند.
تابوشکن اصلی در فیلم «کیک محبوب من» مهین است. او تصمیم می گیرد برای تنهایی خودش راه چاره ای پیدا کند. دلش را به دریا می زند و راه می افتد تا زندگی تازه ای دست و پا کند. زندگی فارغ از تعاریف بد و خوب و درست و غلط در جامعه ای بسته.
انگار مهم ترین حرف فیلم و فیلم ساز حالا از تنهایی تغییر می کند و تبدیل می شود به جسارت. جسارتی که با نشان دادن گشت ارشاد یا برخورد مامور یا نوشیدن و مستی چندان کار نمی کند، چه بسا که قبلا هم از هر کدام مضامین چندین بار در سینما استفاده شده است.
آنچه حرف تازه و موضوعی جدید را در «کیک محبوب من» به رخ می کشد جسارت است، جسارت یک زن و به دنبال آن یک مرد هفتاد ساله برای عشقورزی.
مهین در نانوایی،در هتل هایت و در رستوران ارتش شانسش را امتحان می کند. وقتی نشانه ی کمرنگی از امکان پیدا کردن یک دوست می بیند پا پس نمی کشد و دنبال فرامرز راه می افتد. کاری که شاید هیچ زن هفتاد ساله ای در فرهنگ شرقی نکند.
مهین به فرامرز پیشنهاد می دهد که به خانه اش برود، کله شان را گرم کنند، کیک بخورند و برقصند.
سکانس رقص مهین و فرامرز مرز تنهایی این دو را می شکند. یکی از زیباترین سکانس های فیلم می شود. بماند که به دلیل اکران فیلم در خارج از کشور ذوق نوستالوژیک تماشاگران را هم سرحال می آورد و سالن سینما را پر می کند از همخوانی گروهی با فریدون فرخزاد و ترانهی «در را وا نمی کنم نه در را وا نمی کنم».
فضای خانه ی مهین با آمدن فرامرز از نورپردازی تاریک و بسته ی خفقان آور به باغچه ی روشن تغییر می کند. فرامرز چراغ ها را درست می کند چراغ هایی که مثل شعر فروغ در باغچه داد می زنند: «چراغ های رابطه تاریکند». چراغ هایی که سال هاست تاریکند.
مهین و فرامرز بی آنکه حرفی بزنند تصمیم می گیرند همین فرصت به دست آمده یک شبه را غنیمت بدانند و هر کاری که سال هاست نکرده اند بکنند. هر کاری مانند پوشیدن لباس های رنگ و وارنگ برای مهین. از دلبری های دخترانه و حسادت های کودکانه برای مهین تا غیرتی بازی و تعریف و تمجیدهای پسرانه برای فرامرز.
اینکه فرامرز و مهین می توانستند حرف های بهتری بزنند، دیالوگ های جاندارتری بگویند و تمام صحنه ها را با جمله های به یاد ماندنی پر کنند را می شود گذاشت به پای انتخاب فیلم نامه نویس یا شاید تصور ناخودآگاه ذهن تابوزده خود او که لحظات زیادی از این فرصت محدود دیدار مهین و فرامرز را به سکوت می گذراند. می شود هم فکر کرد از نگاه فیلم نامه نویس یک زن و مرد هفتاد ساله بیشتر از این حرفی برای گفتن ندارند و باید بیشتر به جبران تمام لحظه های از دست رفته مشغول باشند.
«کیک محبوب من» قطعا برای تماشاگرانی که دنبال شکل تازه ای از یک داستان عاشقانه هستند فیلم دیدنی است. همین طور برای کسانی که همه ی عمر فرصت ها را از خودشان دریغ می کنند و پشت تنهایی ها و ترس هایشان پنهان می شوند.
«کیک محبوب من» اگرچه با پایانی قابل حدس و قدری کش دار تمام می شود، اما می تواند جزو فیلم های دوستداشتنی در ذهن تماشاگر علاقهمند به سینما بماند.