سینماسینما، ایلیا محمدینیا
سینمای مستند چند سالی هست که دچار رکود (رکود در مضامین و ساختار و نه در تولید)و سو تفاهم شده است. دیگر برای مخاطب تمیز اثر مستند با مستندسازی سخت شده است. گویی دیگر رفته رفته نسل کارگردانان سینمای مستند رو به زوال است. البته که فیلم مستند هست و جشنواره فیلم حقیقت هم هست و جایزه می دهد اما کیست که نداند.به لطف دستگاه های عریض و طویل حوزه تولید مستند،اثر مستند کمتر امکان حیات و بروز و ظهور مییابد .
آن هم وقتی ایدوئولوژی زدگی تبدیل به امری روزمره در حوزه تولید اثر مستند شده است.
بسیاری ازکارگردانان جوان دیگر شبیه به هم فیلم می سازند هم در سوژه و مضمون و هم در ساختار تا بلکه حقیقت نامی اثرشان ببیند و جایزه اش دهد اینکه در ساختار شاهد فراوانی و تکرار باشیم چندان محل ایراد نیست اما شباهت مضامین را کجای دل مان بگذاریم.
با این مقدمه می خواهم به فیلم «این بامداد خسته»به کارگردانی فرشادفداییان بپردازم که چندی پیش به همت بنیاد حریری بابل در قالب برنامه یکسال با آثار این کارگردان، فیلم هایش نخستین سه شنبه های اول و سوم هرماه به نمایش گذاشته شده است و البته هنوز هم ادامه دارد.
فیلم “این بامداد خسته” به کارگردانی فرشاد فداییان بی شک یکی از مهم ترین مستند پرتره هایی است که از شاعران معاصر تهیه شده است. بدیهی است آنان که در حوزه تحلیل و نقد و البته سینمای مستند پیگیر مستند پرتره ها هستند احتمالا چندان با این نظر موافق نباشند. چرا که آنها فیلم را از منظر ساختاری حائز بهترین و مهم ترین نمی دانند و این البته این امرشاید چندان دور از انصاف نباشد.چرا که فیلم به زعم آنها به ویژه از منظر تدوین و کارگردانی امتیاز ویژه ای نداشته و حتی می توان آن را چندان جدی نگرفت.
اما پیش از آنکه قضاوت ما به حکم و رای نهایی برسد کمی به گذشته سینمای مستند و مشخصا مستند پرتره درباره شاعران معاصران که نگاه کنیم متوجه می شویم بضاعت سینمای مستند در این عرصه بضاعت زیادی نیست. در واقع چیزی نیست که بتوان عنوان حتی بضاعت اندک را بر آن متصور شد.
ما چه اندازه ویدئو وتصویر از زندگی روزمره شاعران نامی و نامدار داریم؟ که بماند که هیچ نداریم، از حضورشان در محافل و انجمن ها رسمی وغیر رسمی آنها چه چیزی وجود دارد؟ باز هم تقریبا هیچ.
از نیمای بزرگ که به جز چند عکس هیچ نداریم.از فروغ فرخزاد هم چند ویدئو کوتاه که آن هم مرهون حضورکوتاهش در مقام بازیگر در فیلم های ابراهیم گلستان است و البته گفت و گوی او با برناردو برتولوچی کارگردان ایتالیایی ،از سهراب سپهری به جز چند برش کوتاه رنگ و رو رفته و از مهدی اخوان ثالث چند جلسه کوتاه شعر خوانی در دسترس است و باز هم که خوب نگاه می کنیم دست هایمان در این عرصه خالیست.
فیلم با این اوصافی که بر شمردم یک اتفاق ناب و شورانگیز است. فیلم امتیازی دارد که می توان گفت هیچ فیلم و یا فیلمسازی در حوزه سینمای مستند پرتره به آن نزدیک هم نیست. فیلم را نمی توان با متر و اندازه های مرسوم دید. باید به قول سهراب سپهری چشم ها را شست و جور دیگر دید. بر خلاف بسیاری از منتقدان باید گفت فیلم در پاره ای اوقات آنچنان پر است از ظرافت ها و نکته بینی های کارگردان که گاه از کثرت و فراوانی به چشم نمی آید. ازگنجاندن هوشمندانه شعر خوانی های شاملو و فرزندش و شعر خوانی آیدا، تا ثبت تصاویر ناب و صد البته آگاهانه جسد شاملو که با دهان باز جهان را به درود گفته است. که یاد آور شعری از شمس لنگرودی است که در فقدان استاد شجریان گفته بود:
«مرگ از رنگ صداهاست که
زنده و مرده را باز می شناسد
و تو باز ایستاده ای با دهانی
که از او
جاودانگی می تراود »
در این نوشته قصدی برای تحلیل فیلم ندارم بلکه هدف آن است که مخاطب را دعوت کنم که برای درک و فهم فیلمی چون این بامداد خسته فارغ از کلیشه های رایج با کمی مکث و البته تغییر زاویه دید که در نهایت از دیدن چنین اثری حظ وافر ببرند.
بیش ازدو ساعت فیلم از شاعر پرآوازه معاصر احمد شاملو (تا آنجا که می دانم بیش از ۶ ساعت راش از شاملو فیلمبرداری شده است که کارگردان بنابر دلایلی فعلا قصدی برای به سرانجام رساندش ندارد این یعنی یک گنجینه سترگ و دست نیافتنی در محاق)که در آن شاعر درباب همه چیزی حرف می زند. از زندگی و شعربگیرید تا سینما بی آنکه کارگردان از فیلم ها و تصاویر آرشیوی استفاده کرده باشد.
فیلم اما مهجور ماند دیده نشد(البته نمایش در یک نشست و جلسه نقد و بررسی دیده شدن محسوب نمی شود) شاید بخش عمده ای ازاین مساله ناشی از کاراکتر اصلی فیلم یعنی شاملو و نگرش های منفی که نسبت به او ازجانب مسئولان و مدیران حوزه سینمای مستند وجود داشته بر می گردد. اما فارغ از این امرباید گفت فیلم قربانی تعاریف و تعابیر گاه شخصی از مفهوم سینمای مستند در یکی دو دهه اخیر دچار کج فهمی شده است. همان تعابیری که فیلم مستند را در غالب های مشخص و استانداردشان قابل تفسیر و دیدن می دانند. در نتیجه مخاطب ماند و تعبیر اثر مستند و مستند سازی، مخاطب ماند و دروغی به نام مستند داستانی ومستند سینمایی که تمام قد بر گرفته از الگوی سینما داستانی بود و هست. در این میان مجلات تخصصی سینمای داستانی با دامن زدن به نوعی از سینمای مستند که فیلم نامه ودکوپاژی سینمایی داشته و چشم نواز و جذاب هم هستند اما به حتم همچون آثار شاخص سینمای مستند ماندگاری نخواهند داشت بر آتش این اعوجاع و هرج و مرج تعاریف سینمای مستند افزوده اند.
در این آشفته بازار که تمیز سره از ناسره درسینمای مستند در هیاهوی رسانه هایی که قلب حقیقت می کنند سخت شده است.فیلم این بامداد خسته یک اتفاق ارزشمند است. فیلم اگر چه درباره احمد شاملو شاعر پرآوازه روزگار ماست اما در واقع سندی است ماندگار از کارگردانی که سینمای مستند خاصه مستند پرتره بسیار مدیون اوست.