سینماسینما، جمال رهنمایی*
رویای شیرینی که سمیرا در قسمت آخر سریال زخم کاری میبیند، تمام هدفی است که او در قسمت دوم سریال آن را دنبال کرده و در آن ناکام مانده است. وقتی او با جنازه میثم در ویلای طلوعی مواجه میشود از حال میرود، بعد از دیدن این رویا که در واقع برابر شدن آرزوی او در خواب است روی تخت بیمارستان به هوش میآید ، رویایی که در آن جنازه طلوعی را در جنگل گم و گور می کند.
در فصل دوم سریال زخم کاری خان عمو، مالک و چند مرد دیگر سریال مانند فرنهاد ناصر و… از داستان خارج میشوند و گردانندگی ماجرا به سیما، شیدا، کیمیا و سمیرا سپرده میشود.
به چنگ آوردن قرارداد احداث پالایشگاه در سواحل دریای خزر چنان لقمه اشتها آوریست که هلدینگهای بزرگ برای به دست آوردن آن حاضرند دست به انفجار و قتل بزنند و از همه اعتبار، اعضای خانواده و احساسات فردی آنها برای به دست آوردن این لقمه چرب هزینه کنند. اما هرچه داستان جلوتر میرود فاصله آدمها از پول بیشتر میشود و به جای آن تعداد جنازهها بیشتر میشود. حالا دیگر تلاش برای کسب پول کلان پیمانکاری این پالایشگاه به تلاش برای زنده ماندن خود و حذف رقیب تبدیل شده و شعلههای انتقام که از میان نقشههای فریبکارانه طرفهای ماجرا زبانه کشیده یکی یکی حاصل زندگی آنها یعنی فرزندانشان را به کام مرگ میفرستد.
پایان فصل دوم در جایی میایستد که هیچکس در برآورده شدن آرزوهای خود کامیاب نشده است. شرکت رقیب با مرگ نفر اصلی و به تخت نشستن فرزندی بیکفایت در واقع فروپاشیده است. شفاعت و فرزندانش زیر خاک مدفون شدهاند و سمیرا در شوک مرگ فرزند بسترنشین شده است.
چرا تکرار این همه داستان شبیه هم انسانها را از تکرار این رفتارها باز نمیدارد؟ همانگونه که میدانیم فصل اول و دوم این سریال با الهام از تراژدی مشهور هملت نوشته ویلیام شکسپیر نوشته شده است. این افسانه قدیمی به دلیل توصیف دقیق و موشکافانه چگونگی لانه گزینی جنایت در روح آدمی شهرت یافته است.
یکی از مقبولترین تئوریهای روانشناختی که درباره دلایل ناخودآگاه به دام افتادن آدمی در این چرخه معیوب و توضیح درباره چگونگی انحراف امیال انسان در اثر محرومیت هیجانی و عاطفی در زمانیست که انسان به آنها نیاز دارد.
همه ما آدمیان برای رضایت مندی و بهرهمندی از یک زندگی نیاز به برآورده شدن امیال خودمان داریم. امیالی مانند مورد توجه بودن، دوست داشته شدن، دوست داشتن دیگری، کامروایی جنسی و تامین نیازهای اساسی ارگانیزم. هنگامی که این نیازهای اساسی از منبعی که انتظارش را داریم نصیب ما نمیشود، روان انسان در اثر این تنش دچار انحراف در برآورده سازی این میلها میشود و وارد چرخه معیوبی میشود که میتوان دلایل این تکرار تراژیک را در آنها یافت. هنگامی که نیازهای عاطفی یک زن در زندگی خردسالی، نوجوانی و جوانی در حد مطلوب و از منبعی که انتظار آن را دارد برآورده نمیشود، این ناکامی باعث میشود تا زنانگی مثبت، مادرانگی، تدبیرها و علایق زنانه به مسیر توطئه چینی، بدخواهی، آسیب رسانی و دسیسه منحرف شود. او در مسیر جدید به دست آوردن این نیازهای برآورده نشده از چاهی به چاه دیگر سقوط میکند و هر بار با خشمی بیشتر از گذشته این سقوط را تجربه میکند تا آنجا که این خشم به حدی قدرتمند و تخریبگر میشود که آهسته آهسته آن نیاز اصلی جای خودش را به کینه توزی و انتقام به هر قیمت میدهد و این کینه توزی و انتقام هر بار خشمی بیشتر تولید میکند و مرگهای بیشتری را با خود به همراه میآورد. روابط او با دیگران آکنده از سلطه طلبی، بیاعتمادی، ناامنی و خشونت میشود و آهسته آهسته روح لطیف و خالقانه زن در او جایش را به نفرتی عمیق از همه اطرافیان خود میدهد.
در قسمت آخر سریال به نظر میرسد مالک و طلوعی هم قسم شدهاند تا همسر سابق او را از بین ببرند و مالک که گویی سرشار از کینه نقشهای است که سمیرا در آن خان عمو را توسط او به قتل رسانده، در صدد انتقام از سمیراست؛ او پسر خود را نیز در این خون بازی از دست داده است و به قول خودش دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. هر بار که درمانگر سمیرا میخواهد ذهن او را به محل بروز مشکلات فعلی او راهنمایی کند، سمیرا با عصبانیت حرف او را قطع میکند و به سرش داد میزند که : چرا نمیفهمی؟ مسئله من رابطه با پسرم نیست!
از یک جایی به بعد همه متوجه هستند که این خشم چه بلایی بر سر سمیرا آورده به جز خودش. این مرحله همان موقعیت خطرناکی است که خشم چشمان آدمی را نسبت به واقعیت بیرونی کور میکند و مغز همه تحلیلها را به گونهای انجام میدهد که در آن فرشته مرگ دست برنده را داشته باشد.
*روانشناس تحلیلی