سینماسینما، آرش عنایتی
با نمایی مشابه نمای آغازین فیلم گلادیاتور، پروانهای معرفی میشود که عطار است. در پی مقدمهای کشدار و با منطقی که در هیچ قوطی عطاری پیدا نمیشود یکباره متقلب، عاشق و خلافکار(به گفتهی فرهاد) از کار در میآید؛ و از جاییکه تدوینگر درمییابد که داستان بیشاز این توان کش آمدن را ندارد، روندِ رخداد وقایع سریعتر و شخصیتها غیب میشوند (کامران و…). گیجی پلیس هم (که تفاوت خواهر و همسر را تنها به شناسنامه میفهمد) با بگیر و ببندها، توجیه میشود و چون فیلمساز نمیداند، ته فیلمش را چگونه ببندد، همهی پایانهای ممکن را میبینیم تا بالاخره همگام با سیاست جشنواره، به آن نمای هپیاند پایانی برسیم. مشکل اصلی فیلم، ذبحِ بی دلیل منطق در پای احساس در داستان و اجراست. جایی که اگر کمی بیش از سپهر فیلم بیاندیشیم و ترتیب وقایع را به یاد آوریم چیزی از فیلم نمیماند جز نوای خوش موسیقی.