سینماسینما، ساسان گلفر
«زندگی تخیلی را دوست دارم. مثل همان که قبلاً داشتم. از واقعیت خوشم نمیآید. واقعیت افتضاح است. برای همین میخواهم فیلم بسازم.» انتظار میرود شخصیت اصلی فیلم «دست خدا» (The Hand of God/ È stata la mano di Dio) پائولو سورنتینو (محصول ۲۰۲۱ ایتالیا-ایالات متحده) که این جملهها را بر زبان میآورد، نظر فیلمساز را دربارهی واقعیت زندگی و نسبت آن با فیلمسازی بازگو کند؛ اما مسئله فراتر از اینهاست. فابیو نه فقط نظر فیلمساز را میگوید، بلکه دقیقاً خود پائولو سورنتینو است که گفته «در این فیلم تقریباً همهچیز عین واقعیت است» و این نکتهی غمانگیز مخصوصاً در نیمهی دوم فیلم بازتاب دردناکی پیدا میکند.
فابیو اسکیزا (فیلیپو اسکاتی) هفده ساله که همه برای تصغیر و تحبیب او را فابیِتّو صدا میزنند و با پدر و مادر و برادر بزرگترش در شهر ناپل ایتالیا در دهه ۱۹۸۰ زندگی کمابیش عادی و شادی را میگذراند، خبری شنیده که از شنیدنش در پوست نمیگنجد: دیهگو مارادونا قرار است به شهر آنها بیاید. تا فوتبالیست آرژانتینی افسانهای به آنجا برسد و با باشگاه ناپولی قرارداد ببندد، شایعهها و یک کلاغ چهل کلاغهای متعددی مطرح میشود و بر تب و تاب فابیتو که با دغدغههای دیگر دوران بلوغ نیز دستوپنجه نرم میکند، میافزاید؛ اما ابرهایی تیره از راه میرسد و تراژدی بر زندگی نوجوان سایه میاندازد…
عنوان فیلم «دست خدا» از لقب دیهگو مارادونا گرفته شده؛ عنوانی به افتخار آنکه «پسر طلایی» فوتبال با زدن «گل قرن» عامل پیروزی آرژانتین بر انگلستان در جام جهانی ۱۹۸۶ و گیرندهی انتقام شکست نظامی سنگین آرژانتین از انگلستان در جنگ فالکلند/مالویناس و نمادی برای استعمارستیزان بوده است. مارادونا به گفتهی فیلمساز در شهر ناپل جایگاهی در حد قدیسین داشته و جانِ پائولوی نوجوان را کمابیش به همان شکل که در فیلم نمایش داده شده، نجات داده و حتی سورنتینو در نطق دریافت جایزهی اسکار «زیبایی بزرگ» (۲۰۱۲) از او تشکر کرده است. اما فوتبالیست بزرگ در این فیلم «با آن قد کوتاهش» شانه به شانهی قهرمان نمادینی گام برداشته که در زندگی فیلمساز/قهرمان جوان تمام آثار حدیتنفسگونهی فیلمسازان بزرگ از دوران کودکی و جوانی خودشان –از «سینما پارادیزو» جوزپه تورناتوره تا «روما» آلفونسو کوارون (که سورنتینو بر الهام گرفتن از آن تأکید کرده) و «بلفاست» کنت برانا- حضور داشته است: سینما.
سینما در فیلم «دست خدا» حتی واقعیتر از تمام آثار مشابه عرضه شده است. شخصیت سینماگران واقعی با همان نام و به همان شکل که در واقعیت خاطرات سورنتینو بودهاند، در این فیلم نقش دارند و حضورشان در فرم و لحن فیلم طنینی دوچندان پیدا کرده است. فدریکو فلینی (۱۹۹۳-۱۹۲۰) کبیر حاکم بلامنازع لحن و فضای نیمهی نخست فیلم است که دقیقاً تا نقطهی وسط زمان ۱۳۰ دقیقهای فیلم ادامه دارد؛ بارها نام او و نقل قولهایی از او به گوش میرسد، برادرِ فابیو مانند برادر پائولو سورنتینو امیدوارانه در تست بازیگری این فیلمساز (که چهرهاش را نمیبینیم) شرکت میکند و فابیو نیز مشتاقانه همراه برادر به محل آزمون میرود و بعد هم مدام سراغ این کارگردان را میگیرد. رئالیسم جادویی خاص فلینی و بهویژه آثار اتوبیوگرافیک او «رم» (۱۹۷۲) و «آمارکورد» (۱۹۷۳) در این نیمه به وضوح احساس میشود و فضای روشن و شاد آن، شخصیتهای دیونیزوسی سرزنده و اندکی غیرمتعارف و با رفتارهایی عجیبوغریب و البته واقعی، دیالوگهای طنزآمیز و موقعیتهای خندهآور بر سرتاسر این نیمه سیطره دارند، انتظار برای آمدن و نیامدن مارادونا یا شخصیتی که بعداً ناامیدکننده ظاهر میشود، به ابزوردیسم «در انتظار گودو» شبیه میشود و حتی تعقیبوگریز پلیسها و قاچاقچیها شکل بازی خندهدار و سرگرمکنندهای به خود میگیرد. این همان فضای تخیلی نزدیک به واقعیتی است که فابیو میخواهد به آن بازگردد تا از «واقعیت افتضاح» فرار کند.
درست از جایی که فابیو در گالری مرکز خرید «اُمبرتو اوّل» به خیال حضور سر صحنهی فیلمی از فلینی با فیلمساز دیگری به نام آنتونیو کاپوانو (متولد ۱۹۴۰ و سازندهی «سکوت مقدس» و «عشق تاریک») آشنا میشود که نقش او را چیرو کاپانو بازی میکند (و این نحوهی آشنایی قطعاً تخیلی است چون کاپوانو اولین فیلمش «ویتو و دیگران» را پنج سال بعد از ماجراهای فیلم در سال ۱۹۹۱ کارگردانی کرده است) لحن و فضای فیلم عوض میشود. از این نقطهی عطف میانی به بعد، نور صحنه به تیرگی و مایهی تاریک گرایش پیدا میکند، شخصیتها لحنی عبوس به خود میگیرند و واقعیتی خشک و خشن (در عین شاعرانگی) بر فضا سایه میافکند که یادآور آثار والریو زورلینی (نام فیلم «صحرای تاتارها»ی او در کنار «روزی، روزگاری آمریکا» سرجو لئونه بر زبان شخصیتها میآید) و لوکینو ویسکونتی است. کاپوانو در زندگی حرفهای سورنتینو نقشی کمابیش مشابه آنکه در فیلم زندگی دیده میشود ایفا کرد. سورنتینو در سالهای بعد همکار او شد و این دو در سال ۱۹۹۸ فیلمنامهی «غبار ناپل» را با هم نوشتند. اما نمونه و نماد زیبا و معنادار تقارن رئالیسم جادویی و واقعیت شاعرانهی تلخ فیلم «دست خدا» در شخصیتی افسانهای به نام «راهب کوچولو» برگرفته از فولکلور ساکنان ناپل متبلور است. در دقایق اول فیلم، پس از نمای هلیشات خیرهکنندهی ورود به شهر ناپل و منظرهی چشمنواز شهر و دیدن عنوان «دست خدا» بر فراز جزیرهی کاپری و نمایی از ورود شخصیتی عجیب و ساحرمانند و شبیه پیشگوی معبد دلفی با اتومبیل رولزرویس کلاسیک به صف زنان خیره مانده و چشمانتظار رسیدن اتوبوس، راهب کوچولوی مرموز جادویی را در ردایی سیاه میبینیم و در قرینهی زمانی همین سکانس در زمان نمایش فیلم، هنگام خروج قطار از ایستگاهی معمولی و واقعی همین راهب کوچولو را میبینیم که باشلق سیاه از سر میبردارد تا واقعیتش را نمایان کند. گویی فیلمساز از او به عنوان نقطهای سیاه و بعداً سفید استفاده کرده است تا تقارنی چون دایرهی یین-یانگ بسازد.
سورنتینو در یازدهمین فیلم بلندی که کارگردانی کرده، برای اولین بار پس از دومین فیلمش «پیامدهای عشق» (۲۰۰۴) لوکا بیگاتزی مدیر فیلمبرداری را در کنار خود نداشته و به جای او با داریو دانتونیو ساکن ناپل کار کرده، چون به گفتهی خودش رویکردی سرراستتر و بدون پیچیدگیها و ظرافتهای نورپردازی و حرکت و نظایر آن میخواسته و در این فیلم «زیباییشناسی دغدغهی اصلی نبوده»؛ با این حال نتوانسته است از بازیگر همیشگی خود، تونی سرویلو چشم بپوشد و معلوم بوده که شخصیتپردازی را نمیتوانسته نادیده بگیرد. سرویلو به نقش ساوریو اسکیزا -پدرِ فابیو- گرما و صمیمیت و جذابیتی بسیار دوستداشتنی بخشیده است که هماهنگی کاملی با ترزا ساپونانجلو در نقش همسرش، ماریا دارد. این دو در نقش زوج پیر عاشقی که -کمابیش مانند بقیه افراد خانوادهی بزرگشان- عجیبترین رفتارها و شوخیهای عملی خطرناک و حتی خانمانبرانداز از آنها بعید نیست (از یک شخصیت فیلم نقل میشود که آخرین جملهاش در لحظهی مرگ این بوده: «شوخی و مسخرهبازی دیگه بسه»!) و بهترین شیوهی برقراری ارتباط میان آنها، سوت زدن است، فوقالعاده ظاهر شده و یکی از بهترین زوجهای سینمایی سالهای اخیر را ساختهاند. بازیگران نقشهای دیگر نیز فضای فلینیوار نیمهی اول فیلم را بسیار پررنگ کردهاند، به ویژه لوییزا رانیری در نقش خاله پاتریسیا، رناتو کارپنتیری در نقش آلفردو و آلساندرو برسانلو در نقش آلدو.
سورنتینو در ابتدای فیلمش به نقل از دیهگو مارادونا نوشته «هر کاری میتوانستم، کردم. فکر نمیکنم بد کار کرده باشم.» و وقتی از او پرسیدهاند آیا خودش هم چنین عمل کرده، گفته است: «بله. بله. فکر میکنم همینطور باشد.» به نظر میرسد در مورد مجموعهی آثارش و مخصوصاً فیلم اخیرش خیلی شکستهنفسی کرده است.