سینماسینما، ابراهیم عمران
دو قسمت از سریال «رهایم کن» پخش شد. حین نوشتن نام سریال ناخودآگاه خواستم بنویسم «میخواهم زنده بمانم». آری این نگاه جز با خاطره خوب نسبی از شهرام شاه حسینی با سریال قبلیاش میسر نمیشد. کارگردانی که از سینمای بدنه خود را در پلتفرم خانگی بازیابی کرد، اینبار شاید آنچه بیشتر بدان مومن بود؛ سراغش را گرفت. تاریخ و آن هم تاریخ معاصر. و نگاه به آدم های دوره ای خاص. هر چند نویسنده اثر جدیدش نیست ولی نوع دلبستگیاش در بیشتر پلان ها، قابل لمس است. آنچنان کار تازهاش شخصیت های تقریبا زیادی دارد که قهرمان داستان (اگر فی نفسه قهرمانی وجود داشته باشد) شاید برای هر مخاطب فردی خاص باشد. از یک سوی محسن تنابنده(حاتم) از طرفی بابک کریمی، از نگاهی مهدی حسینی نیا، از دوربینی دیگر هوتن شکیبا(هاتف) و حتی شاید یوسف تیموری(یونس) و با تاکید موکدانه حسن معجونی؛ همه و همه میتوانند شخصیت های دلخواه مخاطب گریز پای از سریال ایرانی باشند. دست های کمی بازتر در پلتفرم و آزادی عمل کمی بیشتر به نسبت تلویزیون و سینما، کارگردان و نویسنده را برای خلق سکانس هایی جاندار در مسیری بهتری قرار میدهد. در دو قسمت پخش شده کم نبود لحظاتی که مخاطب باور کرد میتوان به اکت بازیگر ایرانی ایمان آورد. سکانس بزم و می خوری و دودآلود بابک کریمی با حسن معجونی با اضافه شدن مهدی حسینی نیا، نمونه ای از این باور پذیری محض است. نوع میزانسن و دکوپاژ صحنه موید معرفی بیشتر کاراکتر است؛ هر چند با ابهامات خودخواسته نویسنده و کارگردان. صحنه شوخی حسن معجونی با مهدی حسینی نیا آنچنان رئال است که برای پا بساطی های حرفه ای شاید باورپذیرتر باشد. حال که صحبت از حسینی نیا شد بد نیست یادی از سکانس کتک خوردنش از محسن تنابنده داشته باشیم. کمتر زیر دست و به اصطلاح خانهزاد و نوکری چنین بازی زیر پوستیای ارائه میدهد. حسینی نیا که در میخواهم زنده بمانم، به نوعی عصای دست شاه حسینی در سکانس های دو به دو و خلافکاری بود، اینجا نیز وجه دیگری از توانایی ذاتیاش را بروز میدهد. انصاف نیست از کاراکتر تنابنده به راحتی عبور کنیم. شاید و به جرات دست کم برای نگارنده از محدود و معدود نقش هایی است که «نقی معمولی» را به خاطر نمی آورم! بسیار کنترل و حساب شده در برابر دوربین ظاهر شده است. نوع راه رفتناش نیز کار شده به نظر میآید. و حتی پک زدن هایش به سیگار و یا پایین آمدن از پله های دفتر معدن. هر چند برای مخاطب حرفه ای تا حدودی تم اصلی داستان با توجه به تیتراژ آخر سریال و خوانندگی زنده یاد تورج شعبان خانی مشخص میشود ولی خرده روایت های داستان(البته اگر بشود آن را خرده روایت نامید تا اینجای کار)نشان از ادامهای جذاب از داستان میدهد. قصه ای که میتوان آن را درامی عاشقانه با پس زمینه های سیاسی اجتماعی دوره ای خاص دانست. هر چند قضاوت برای ادامه کار زود است. آنسان که مخاطب همذات پنداری خوبی با یوسف تیموری پیدا میکند بازیگری که بیشتر در نقش های کمیک موفق بود. ولی بناگاه شاید از داستان کنار(حذف) گذاشته شود. پلان های تاثیر گذار در این دو قسمت کم نبود. فیلمبرداری و موسیقی هم به کمک کارگردان آمد. میماند بازیگران زن داستان که تا اینجا پارتنر خوبی در سکانس های دو به دو بوده اند. از آزاده صمدی در پلان اول سریال تا مونا احمدی و هدی زینالعابدین. کمتر خرده ای میتوان در این دو قسمت گرفت. آنچنان طراحی صحنه و جلوه های میدانی اش درست است که تصویر سازی ذهنی از دوره ای خاص را به فکر راحت تر متبادر میکند. سکانس رفتن هوتن شکیبا به کتاب فروشی و خیابان شلوغش(به غیر از آمدن آن دو دختر برای خرید کتاب به داخل) و یا طراحی صحنه خیابان منشعب به هتلی که افسانه به دیدار دانیال (سام نوری) میرود و یا نوشتن نام افرادی که برای بولینگ رزرو کرده اند از میزانسن های خوب این سریال است. لوکیشن انتخابی هم که گویا شاید در حوالی جاجرود باشد برای خانه اربابی و روح حاکم بر آن نیز تاثیر مثبتی بر دیدگان مخاطب میگذارد. با بضاعت اندک سینما و تلویزیون و پلتفرم، همین اندازه که مخاطب کمی باور کند اثر برای دوره ای مشخص است کافی است. نه اینکه بسان برخی کارها پلاک ماشین یا خانه برای یک سال پیش است و اثر برای نیم قرن قبل! کمی مزاح کنیم، تنها چیزی که در این دو قسمت کمی برای من توانست جای پرسش باشد(از بس همه امور به درستی چیده شده بود) آن اسباب بازی پسر تنابنده است که میکسر و سیمان سازی بود که اخیرا وارد بازار شده است. نمیدانم شاید آن دوران هم وجود داشت و ما و نویسنده سریال نمی دانستیم! بهر حال منتظر می مانیم تا ببینیم تیم شاه حسینی در ادامه چگونه اجازه نمیدهد که رهایش نکنیم…!