سینماسینما، زهرا مشتاق
صادقانه بگویم انتظار دیدن سریال خوبی مثل «می خواهم زنده بمانم» به کارگردانی شهرام شاه حسینی را نداشتم. در میان مجموعه های شبکه خانگی که برخی کمتر رغبتی برای دیدن ایجاد میکنند، این مجموعه یک اتفاق بود. در ابتدا شاید باید یادآور شد که یک سریال ایرانی را فقط باید با یک نمونه ایرانی مقایسه کرد. چون نوع روایت قصه و بخصوص شکل ریتم در سریال ها و فیلم های ایرانی متفاوت از گونه های خارجی است. تعدد و سرعت در تغییر پلان ها در فیلم های خارجی، در کارهای ایرانی یا نیست یا کمتر دیده می شود.
از قضا یکی از ویژگی های می خواهم زنده بمانم، همین ریتم است که به رغم ایجاد تامل در سکانس ها و غوطه ور شدن در عمق قصه، اما کشدار و خسته کننده نیست و قدرت قصه و درستی روایت، بیننده را به شکل موثری با خود همراه می سازد.
بله هیچ قصه گفته نشده ای در جهان وجود ندارد. اما مهم آن است که این قصه های مکرر گفته شده، این بار چگونه روایت شود. می خواهم زنده بمانم این خصیصه را دارد. قلم نویسندگانش نرم است. کلمات را خوب بلد بوده اند کنار هم بچینند. شخصیت ها عرض و طول دارند. کاغذ یک لا نیستند. با یک فوت نمی افتند. پایین و بالا دارند، شناسنامه و پشت دارند. و خاص تر، زمانه اتفاق است. شتاب های اول تغییری مثل انقلاب. بگیر و بندها. ترس ها، افت و خیزها. افول و خاستن. و آدم هایی که بستری برای امیر شایگان شدنشان فراهم می شود. چه چیدمان ها و چه بست و بندهایی جمع می شود و فساد و تباهی چگونه سوراخ به سوراخ رخنه می کند تا بشود بارگاهی بشری ساخت از حساب و کتاب های بی دادرس. مردم تهی شده، رها شده، رو به آزردگی. می خواهم زنده بمانم چینش همین ترس هاست. دزدیده شدن آدم ها و حس هایشان. و ظلم هایی که ذره ذره مهیب می شود و همه چیز را توفانی می کند.
می خواهم زنده بمانم را نمی توان فارغ از بازی درخشان حامد بهداد و البته متانت سنگ گونه سحر دولتشاهی نادیده گرفت. بازیگری که نقش به نقش دارد قوام می یابد. حامد بهداد که بی نهایت مسلط ظاهر شده است. طمانینه، تشخص و کنترل آشکار نقش، او را به شدت متمایز از سایر نقش هایی که تاکنون بازی کرده می کند. نقش را به کمند کشیده و از امیر شایگان منفور، موجودی قابل اعتنا برای دیده شدن ساخته است. بازی خطرناکی که در چنته نرم شده بهداد مثل موم نشسته است. از خدای قدرتش، بازی آمرانه نساخته. توپ و تشر نمی زند. لات بازی و قلدری نمی کند. با سکوت و نگاه داستان و خواسته اش را پیش می برد. و چشم های نافذ و زبان قدرتمند که سخن آخر را بر کرسی می نشاند. حامداد بهداد در می خواهم زنده بمانم به رغم توانمندی در چگونگی ارائه گفت و گوهایش، با مهارتی تحسین برانگیز از زبان بدن بهره گرفته است. فرم راه رفتن، نشستن، حالت چشم ها و کنترل احساس و فرو نشاندن فوران خواسته اش یک حامد بهداد تازه متولد کرده که نوید پختگی بیشتر و در چنته داشتن المان های بسیار دیگر است. و البته که بازیگری بده بستان و دلبری نقش و کلمه است. نمی شود یکی فقط خودش خوب باشد و بقیه را به حساب نیاورد که به جهنم آنها خوب نیستند، من خوب باشم. سینما کاری جمعی است. مهران احمدی و بابک کریمی و افسانه چهره آزاد و نوروزی و پدرام شریفی و همه همه خوبند. درست بازی می کنند. درست دیالوگ ادا می کنند. علی شادمان و آناهیتا درگاهی تا بهرام ابراهیمی و دربان کارخانه. این ها را کنار هم بچینید و راست بیایید سر فیلم های هفتگی دیگر فقط همین بازی ها را مقایسه کنید تا متوجه شوید نقش کارگردان در هدایت بازیگران چه عنصر مهمی است. که بازیگر اغراق شده بازی نکند و الکی دست و مشت به دیوار و میز نکوبد و حنجره جر ندهد که مثلا نقش بازی کند. و درست همین جاست که می شود متن مقایسه کرد، فیلم نامه از هم تمیز داد و قدرت نوشتن و قلم کسی یا گروهی را از هم تمایز بخشید. بچه قصه نوشتن و پروراندنش در دل قصه بزرگتر. اشک و آه الکی نگرفتن. فیلم فارسی و فیلم هندی درست نکردن. این ها همه فکر می خواهد. حساب و کتاب لازم است. باید پشتوانه داشته باشی. چنته ات پر باشد که چهل تا بازیگر را بیاوری داخل دایره و کلاکت منشی صحنه را کات و حرکت بدهی. سینما حساب و کتاب دارد. درست است که خیلی ها پلان ردیف می کنند و سکانس می سازند اما در نهایت یک مجموعه خوب است که می تواند به رشد بیننده اش کمک کند. شاید بشود پیشنهاد داد یا آرزو کرد که عزیز یا فیلم نساز یا اگر می سازی درست و خوب بساز. بی تردید از میان مجموعه های فعلی در شبکه نمایش خانگی، می خواهم زنده بمانم جزو سریال هایی است که ارزش دیدن دارد. بخصوص لا به لای قصه و پایان بندی اش که همراه با صدای جادویی همایون آواز ایران باشد. تبریک به گروه سازنده.