سینماسینما، سحر عصر آزاد
در روز پایانی جشنواره فجر نمایش فیلمی نوستالژیک درباره سینمای قبل و بعد از انقلاب ایران، خاطره هایی را احیا کرد که رنجنامه کودکان کار و خوانشی سطحی از موضوع ملتهب کودک کشی نتوانست آن را کمرنگ کند.
“سینما شهرقصه” پنجمین فیلم کیوان علیمحمدی پس از نویسندگی و کارگردانی مشترک “شبانه”، “شبانه روز”، “ارغوان” و “گیلدا” در کنار امید بنکدار است که این بار با علی اکبر حیدری همکاری داشته است. فیلمی که تاریخ معاصر ۴۰ سال اخیر ایران را از ورای دنبال کردن زندگی یک آپاراتچی سینما پی می گیرد. همچنین فیلم نگاهی نوستالژیک وار به روند سینمای ایران از قبل از انقلاب تا امروز دارد و به نوعی دیدگاه های دیروز و امروز را درباره زندگی، ایدئولوژی، سینما و … به چالش می کشد. فرم خطی روایت با جهش های زمانی این امکان را به وجود آورده که بتوان تغییرات زمانه، آدمها و رفتارشناسی آنها را به شکل فشرده و در روندی دراماتیک دنبال کرد که منجر به تحلیل های زیرپوستی می شود. همچنین لحن طنازانه و استفاده فیلمساز از تضادهایی که طنز و کمدی بر آن سوار است و بسط آن در دیدگاه های ایدئولوژیک کاراکترها و بخصوص نگاهشان به سینما، به خلق فیلمی گرم و پویا و در عین حال عمیق و لایه دار انجامیده که بدون شعار از سینمای ایران در قبل و بعد از انقلاب و تضاد دیدگاه ها دفاع می کند.
“خورشید” دهمین فیلم سینمایی مجید مجیدی است که بر اساس فیلمنامه ای مشترک با نیما جاویدی ساخته شده است. فیلمی که با محور قرار دادن مدرسه خورشید که به کودکان کار امکان تحصیل و … می دهد، به مولفه های آشنا و تکرارشونده سینمای او امکان حضور می دهد. طبقه فرودست، کودک-نوجوانی که درگیر معاش خانواده است و خانواده های آسیب دیده ای که از معضلات اجتماعی رنج می برند و البته آسیب شناسی زندگی افغان ها در ایران. این مولفه های آشنا با مرکزیت ماجرای گنجی که در آب انبار مدرسه جاسازی شده و اتفاقا از همان ابتدا می توان حدس زد که بی سرانجام و سرکاری باشد، کلیت فیلم را شکل می دهد. اما فیلم دوساعت و ربع برای رسیدن به این پایان محتوم و مشخص زمان صرف می کند که بخشی از این درام به واسطه حضور گرم بازیگران نوجوان و اتمسفر رئال و جذاب شکل گرفته بین آنها، همراهی برانگیز است و بخشی به واسطه کشدار شدن این جستجو در دالان های تو در توی آب انبار و قصه فرعی های ناکارآمد و خسته کننده می شود. میشد فیلم را با ایجاز و حفظ بزنگاه های اصلی که روابط بچه های گروه و معلم مدرسه را حفظ کند، تبدیل به اثری پویا و تاثیرگذارتر کرد که لزوما اهمیتش را از مدفون کردن مداوم نوجوان اصلی در آب انبار و رسیدن به بن بست های متوالی نمی گیرد. اگرهم قرار باشد تعابیر فرامتنی از این مدفون شدن و جنگیدن برای هیچ را اولویت فیلمساز بدانیم که باید گفت همراستا با خوانش رئال از قصه این کودکان نشده است.
“پسرکشی” ششمین فیلم سینمایی محمدهادی کریمی است که فیلمنامه های متعددی برای کارگردانان مختلف به نگارش درآورده است. فیلم همچون دیگر آثار فیلمساز گوشه چشمی به طرح مضامین گوناگون دارد و در واقع از تعدد مضمون رنج می برد. خط اصلی که از گذشته تا حال با چند شکست زمانی روایت می شود، درباره زنی است که پس از تولد چهار دختر مجبور می شود به حضور هوو در زندگیش برای پسردار شدن شوهر رضایت بدهد. این رنجنامه که رنگآمیزی اغراق شده ای هم دارد به تراژدی رقم می خورد که فیلمساز آن را به عنوان یک راز تا انتها نگه می دارد و به بدترین شکل ممکن یعنی در دیالوگ آن را افشا می کند. جز اینکه این راز سر به مهر (ماجرای سوزن) در کدهای ارائه شده خیلی زودتر لو می رود، وقتی بخواهیم قصه را خطی روایت می کنیم، پیش های داستانی هم اغلب ناکارآمد و غیر منطقی جلوه می کنند. ایکاش فیلمساز با تمرکز بر یک محور همچون عشق جاودان که در زمان حال به واسطه کشف دو اسکلت به چالش کشیده می شود، تمرکز خود را بر بسط این ایده یا مضامین منشعب از آن قرار می داد تا اثرش به درامی رسا و تاثیرگذار تبدیل می شد و در پیچ و خم این پراکندگی از دست نمی رفت.