سینماسینما، یزدان سلحشور
برای مطلب روز قبل نوشته بودم: «خوشبختانه در روزِ دوم هم انتخابهای گزینشگرانِ جشنواره، اذیتکننده نبود تا اینجا! [میزنم به تخته که دچار مصیبت نشویم در روزهای آینده!]» ظاهراً خوب به تخته نزده بودم! این هم البته تجربهایست! امروز، دو فیلم دیدیم: «برف آخر» به نویسندگی و کارگردانی امیرحسین عسگری و «لایههای دروغ» به نویسندگی و کارگردانی و بازی رامین سهراب که محصول مشترک ایران و فنلاند است.
اول از «برف آخر» شروع کنم که گرچه فیلم موفقی نیست اما به هر حال، برای خودش حال و هوایی دارد و گرچه به Wind River تیلور شریدان [که خودش چند ترم دانشگاهیِ فیلمنامهنویسی و کارگردانیست] نظرِ سوئی دارد (!) اما به هر حال خواسته، قصه و فضا را بومی کند و اگر ریتم کُندِ بیدلیلِ فیلم را در نظر نگیریم و «عدمِ گسترشِ درستِ روایت» را، در مجموع فیلمِ قابلِ تحملیست که باید زماناش کوتاهتر شود تا این «اطناب مُمِلّ» [به معنای طولانی کردن کلام است تا جایی که تعداد واژگان بیشتر از مفهوم پیام اصلی باشد و با بیحوصلگی شنونده یا خواننده همراه شود و گاه باعث پیچیدگی سخن می شود. (چیزی شبیه حشو قبیح)] در گیشه، کار دستِ فیلم و تهیهکننده ندهد. من شخصاً مشکلی با شباهتهای «برف آخر» با فیلم شریدان ندارم بحثم فقط سرِ چند نکته است: اول. فیلم، بیشتر از خردهروایاتش تصویر دارد یا به سخن بهتر، آب بسته شده به فیلمنامه! دوم. آدمی که یخ زده باشد به شکل نشسته و با زانوهای جمع شده، نمیشود به حالتِ عادی روی صندلی عقب گذاشتاش و بعد مثل یک مردهای که تازه به رحمت خدا رفته، روی دست این طرف و آن طرفاش برد. [کاش نویسنده و کارگردان عزیز، در این مورد کمی هم اطلاعاتِ جنبی کسب میکرد یا لااقل به فیلمی چون «روزی روزگاری در آناتولی» نوری بیلگه جیلان توجه میکرد.] سوم. حتی اگر منظور از دفن کردن جسد در برف و پای پرچمِ جستجو، یافته شدن جسد باشد در جایی که گرگها حرف اول را میزنند، این کار جز خورده شدن جسد توسط گرگها چه فایدهای دارد؟ یعنی این همه صغرا و کبرا چیدن فیلم سرِ تنفر از گرگها و حملهی آنها به اهالی و دامها، باید نتیجهاش چنین سهلانگاریِ عجیبی باشد که پاسخی برای احساساتگرایی معقولانهی شخصیتِ دامپزشک نیست؟ چهارم. کاش، آن گرگِ تنهای آخر فیلم نقشِ سگی را بازی میکرد که دامپزشک را به جای آبادی به شخصیتِ زنِ فیلم که گرفتار در برف بود، میرساند. البته، کارگردان-نویسنده حق دارد بگوید: «من فیلم خودم را نوشتم و ساختم تو هم برو فیلم خودت را بنویس و بساز!» اما غرض از همهی ایرادها این بود که پاشنهی آشیل فیلم، فقدانِ رابطهی علت و معلولی قوی و رواییست که حتی بازیهای خوبِ فیلم را تحت تأثیر خود قرار داده. بازیگر، هر چقدر هم از خودش مایه بگذارد، تواناییِ بافتن زنجیری از رویدادهای دراماتیک و پشتِ کوه انداختنِ ایرادهای مخاطبانِ فیلم را که ندارد!
«لایههای دروغ» متعلق به جشنواره نبود و نیست؛ یعنی جایش نه در این جشنواره که در هر جشنوارهای نیست. من مشکلی با فیلم اکشن ندارم؛ فیلم اکشنِ خوب و خوشریتم و با فیلمنامهی دقیق و طراحیِ بالهوارِ صحنههای «زد و خورد» را هم دوست دارم با این همه، بخشِ اعظمِ ساختههای سینمای موفقِ اکشن هم راهی جشنوارهها نمیشوند اینها برای جذبِ مخاطب و چرخشِ صنعتِ سینماست. این حرف، به آن معناست که حتی اگر فیلم رامین سهراب، «جان ویک۲» هم بود جایش در این جشنواره نبود چه رسد به الان که نه طراحی صحنههای اکشناش، چشمگیر است و نه بازیهای خوبی دارد و نه اصلاً چیزی به اسم فیلمنامه. کاری به این هم ندارم که وامگیریهایش از Taken پیر مورل، احتمالاً در گینس رکورد زده، اصلاً مهم نیست! فدای سرِ رامین سهراب و امیدوارم که در گیشه هم بفروشد؛ چه عیبی دارد؟ فیلمهایی ضعیفتر از «لایههای دروغ» هم، در گیشهی سینمای ایران رکورد زدهاند، حالا این یکی لااقل بدلکاریهایش چشمگیر است. من با رامین سهراب، مشکلی ندارم فقط دنبالِ کسی هستم که فکر کرده چون قرار است امسال، فیلمهای جشنواره، در چارچوب ژانر باشند پس باید چنین اکشنی را هم راه بدهد به جشنوارهی فیلم فجر. هر کسی هست با من تماس بگیرد تا به قولِ بهروز وثوقی در «گوزنها»، من بمانم و او بماند و این قدر تیزی!