سینماسینما، جابر تواضعی
یکی از فرضیهها در زمینه مرگ آزاده نامداری تاثیر حاشیههای زندگی شخصی و به دنبال آن ممنوعالتصویری او است. این دیدگاه میگوید مقصران اصلی این اتفاق، کسانی هستند که در آن مقطع او را قضاوت کردند.
این بازی «قضاوت نکن» را نمیفهمم. فارغ از جنبههای عوامانه ماجرا، قضاوت عنصر جداییناپذیر زندگی ما است و همین قضاوت است که شخصیت ما را شکل میدهد. ما با هر کنش و واکنشی که انجام میدهیم، چیزی را تأیید یا رد میکنیم. واکنش عمومی جامعه در آن مقطع، واکنش طبیعی یک شخص به سایه یا بخشی از وجودش بود که آن را دوست ندارد. نامداری ناخواسته نقش آن بخش تناقضات دورو محور ما را بر عهده گرفت و با نمایش تناقض درونیمان نیشتری زد که در کوتاهمدت حالمان را بد کرد. گرچه سیر وقایع این سالها نشان داد که چهقدر به این درد و امثال آن نیاز داشتیم.
با اغماض از انطباق تمام تعاریف و ویژگیهای سلبریتی با آزاده نامداری، به نظرم هر سلبریتی یا چهره، آگاهانه خودش را در معرض قضاوت مردم قرار میدهد. اما میگوید من را فقط جلوی دوربین و با لبخند ببین و تا جایی ببین که من میخواهم. با بیرون قابی که برایت چیدهام کاری نداشته باش، اما اگر احیاناً چیزی از بیرون کادر دانستی، همیشه حق را به من بده و با من باش. اما مخاطب دوست دارد تا هر جا که میخواهد پیشروی کند و بیرون قاب را هم ببیند. فضای مجازی این میل مخاطب را شعلهور میکند. این پیشروی، زندگی عادی سلبریتی را مختل میکند. وقتی نمیتواند جوری که میخواهد در انظار ظاهر شود، خانهنشین میشود یا اگر ظاهر شود، حرف و حدیثها ادامه پیدا میکند. ربطی به ایران و خارج ندارد. پاپاراتزیها همیشه بودهاند و حالا هم که با وجود شبکههای مجازی همهمان پاپاراتزی سَرِخود شدهایم.
راه مخاطب و سلبریتی از مرز باریک و نامعلومی از محبوبیت، نفرت یا حداقل فراموشی از هم جدا میشود. مخاطب به طرفهالعینی با سلبریتی صمیمی میشود و با اسم کوچک – آزاده، عادل یا هر چی- صدایش میکند. اما بعد از این مرز باریک هیچی نمیبیند. توجه و تأیید بهعنوان مهمترین منبع تغذیه سلبریتی قطع میشود. همه ما به سطحی از دیده شدن نیاز داریم. اما جلب انرژی ستایشی برای ستاره، مثل آب است برای ماهی. مهمترین چیزی که حالش را خوب میکند، توجه عمومی است. علی انصاریان شاید آنقدرها محبوب نبود که بعد از مرگاش. آزاده نامداری در مقطع رشد و بالیدن حرفهایاش آنقدر دیده نشد که در این چند روز بمب خبر فقداناش ترکید.
نگاه سلبریتی به مردم و رسانه ابزاری است، همچنان که نگاه رسانه به او و مردم ابزاری است. غافل از اینکه نگاه مردم به هر دوی آنها ابزاریتر است. مردم به انواع و اقسام آدامسهای فکری، ذهنی و چشمی نیاز دارند و وقتی رسانه و قهرمانان برساختهاش این نیاز را برآورده نکنند، بهآسانی و با بیرحمی تمام آنها را کنار میگذارند.
در انیمیشن «عصر یخبندان» جایی هست که سید و دوستانش به یک گله خیلی بزرگ موش میرسند که به سید احترام میگذارند و او را بهعنوان خدای خودشان انتخاب میکنند. سید که در تمام عمرش اینقدر عزت و احترام ندیده، خوشحال میشود. اما مدت کوتاهی نمیگذرد که موشها قصد جاناش را میکنند. چرا؟ چون رسم دارند خدایشان را قربانی کنند و بخورند. این حکایت جامعه است با سلبریتیها یا قهرمانان برساختهاش.
سلبریتیهای عصر حاضر، بدل قهرمانان و اسطورههای قدیماند. جامعه/مردم آرزوها و نیازهایشان را روی آنها پروجکت یا فرافکنی میکنند، به روند قهرمانی و اسطورگیشان کمک میکنند و از آنها اسطوره/قهرمان/خدا میسازند. اما بعد از مصرف، دیر یا زود، با بهانه یا بیبهانه، آنها را قربانی میکنند. به عبارتی سلبریتی بعد از مصرف دور انداخته میشود و در خوشبینانهترین حالت برای ورود به باشگاه نوستالژیکها مجوز میگیرد. نامداری این پروسه را خیلی زود طی کرد. در ۲۸ سالگی آنتناش را از دست داد و وقت رفتن فقط ۳۶ سال داشت.
هر که از این نردبان بالاتر رود، لاجرم به قول مولوی «استخوان او بَتَر خواهد شکست». این نردبان همیشگی نیست. شاید درست زمانی پشتش خالی میشود که به کمک نیاز دارد. با دریغ کمک و همراهی مالی یا حتی عاطفی و روانی، ستاره از افلاک به خاک فرو میافتد. نشانهاش فوج هنرمندانی است که در اوج فقر و فلاکت جان سپردهاند و نمونه سینمایی کلاسیکاش «سانست بلوار» بیلی وایلدر است درباره یک ستاره سابق هالیوود.
دلهره عدم پذیرش رسانه و اجتماع هول کمی نیست و بیراه نیست اگر بگوییم مدیریت افسردگیِ این سرنوشت محتوم، بسیار بیش از ماندن مداوم در صحنه انرژی میبرد. در روزگار مسابقه دیوانهوار دیده شدن و انحصار رسانههای رسمی، قبل از هر چیز باید قواعد دیده نشدن را بلد بود.