سینماسینما، وحید مباشری
مستند «سرکوهی» ساخته محمد ناصریراد تلاشی است برای احیا؛ کوششی که با ترسیم لحظاتی صمیمی و بیپیرایه، مخاطب را بیواسطه با رنجِ نبودن روبهرو میکند. فیلم به جای توسل به شعارهای رایج دربارهی حفظ میراث فرهنگی، از نیستی سخن میگوید و غیاب را به تصویر میکشد.
زاویهی دیدی که کارگردان برای پرداخت موضوع برمیگزیند، بر خلاف بسیاری از آثار مدعیِ احیای فرهنگهای در حال فراموشی، حرکتی است از درون به بیرون؛ از قلب زیست روزمرهی تا گسترهی فرهنگیای که در حال محو شدن است.
در این مسیر، نیستی خود به عنصری بیدارگر بدل میشود؛ عنصری که مخاطب را به قدرشناسی از آنچه در حال زوال است فرامیخواند و از مرگ به سوی معنا و حیات گام برمیدارد.
در «سرکوهی»، ضبط صوت نقشی فراتر از یک ابزار ساده مییابد و به شخصیتی محوری در روایت بدل میشود؛ همان وسیلهای که گویی در دل خود گنجینهای از صدا، خاطره و حیات نهفته دارد.
فیلمساز با هوشمندی از این عنصر بهره میگیرد، بیآنکه حضورش تصنعی یا نمادپردازانه جلوه کند. ضبط، در عین آنکه حامل صدا و زندگی است، به سوی نیستی نیز پیش میرود؛ گنجینهای که در مرز میان بودن و نابودی معلق مانده است.
در لحظاتی، صدای اخبار جنگ و ویرانی از دل همین دستگاه پخش میشود؛ جای که از آن آوازی شنیده میشود که روزگاری نشانهی حیات، دوستی و پیوند مردم با خاک و فرهنگشان بوده است.
سکانس تولد، برخلاف انتظار، نه نوید تولدی دوباره که یادآور وداعی باشکوه است؛ بدرود با بخش عظیمی از آوازی که روزگاری در بطن جامعه نفس میکشید. در اوج شکوهِ تصویر، گویی نسلی کهن با نسلهای آینده وداع میکند.
فیلمساز با انتخاب هوشمندانهی موسیقی، حرکت آهستهی و نمایش چهره ی با صلابت و در عین حال مغمومِ شخصیت، تراژدیای عمیق را در دلِ لحظهای ظاهراً شاد میآفریند.
تراژدی در دل بزم و رقص؛ گویی همه در غفلتی جمعی به سر میبرند و عزیزشان را بدرقه میکنند، بیآنکه بدانند چه گوهرِ گرانبهایی در آستانهی نابودی است.
شخصیت اصلی شبهای خود را در پشهبندی در فضای باز میگذراند؛ تصویری که گویی نمادی از انزوا و بازگشت به خویشتن است. او در پیلهای خودساخته به انتظار پروانه شدن نشسته، اما پرسش بنیادین فیلم همینجاست: آیا صبحِ پروانگی فرا خواهد رسید، یا این صدا در سکوتِ پیله خاموش میشود؟
در نهایت، «سرکوهی» مستندی دغدغهمند ست؛ اثری که با نگاهی متفاوت و تأثیرگذار، کوشیده دغدغهی فراموششدنِ ریشههای فرهنگی را به زبانی صمیمی و انسانی بیان کند.
فیلم در اوج سادگی، به حماسهای خودمانی بدل میشود؛ حماسهای با پایانی تلخ، اما تلخی و ناکامیِ اثر، از آن جنس است که به پالایش میرسد؛ کاتارسیسی آرام و پرورشدهنده، در دلِ سوگی فرهنگی.