سینماسینما، سحاب قریشی
مجموعه پایتخت در دهه اخیر طرفداران پر و پا قرص خود را پیدا کرده و موفقیتی انکارنشدنی در مجموعه های تلویزیونی به حساب می آید. شخصیتهایش طی پنج فصلی قبلی به خوبی توانسته اند با مخاطبان بیشمار خود ارتباط برقرار کرده و آنها را با خود همراه سازند. موقعیت مکانی، زمانی، نوع گویش و ارتباط کاراکترها با هم لحظات شیرینی رقم زده تا بیننده برای تماشای فصل جدید لحظه شماری کند.
تا بدین جا که ده قسمت از نمایش آن میگذرد فارغ از استقبال مردم، عدهای با ذرهبین بدبینی به جان آن افتاده و آن را محکوم میکنند. محکوم به طرز رفتار نادرست و دیالوگهایی که نتیجه اش هتک حرمتهای سیاسی مذهبی و حتی تربیتی را به دنبال دارد. نکته اینجاست که باید بپذیریم پایتخت روایت واقعیت موجود در جامعه فارغ از طبقه اجتماعی و یا اقلیمی خاص است. نوجوان پایتخت وقیح است و حرمت بزرگترها را نگه نمیدارد اما این شخصیت نمونه بارز بسیاری از نوجوانانی است که به عینه در جامعه دیده میشوند. نوجوانانی که چون سابق نیستند و به دلایل مختلف خود را صاحب نظر و صاحب اختیار میدانند. سارا و نیکای پایتخت سرخود سفارش نصب ماهواره میدهند چون آن را یک ضرورت میدانند و میخواهند آنچه را که اطرافیانشان دارند را هر چند ممنوعه، داشته باشند. در صفحه مجازیشان عکسهایی میگذارند که هما مادر خانواده، نماینده نسل قبل، رو در روی آنها میایستد و مخالفت خود را سفت و سخت اعلام میکند. مگر غیر از این در صفحات مجازی نوجوانان اتفاق می افتد؟! بهروز پسر بچه ده دوازده ساله آمار داشتن مواد مخدر از اطرافیان را میداند و بازگو میکند و در مورد اعتیاد اظهار نظر میکند. مگر غیر از این است که در جامعه، مدرسه و حتی رسانه ملی مسئله اعتیاد و مصرف کننده و عواقب آن گفته شده که حالا توقع داشته باشیم بهروز الگویی از ذهن سالم و پاک باشد برای دیگر نوجوانان همسن و سال خود که هیچ دانشی در این زمینه ندارند و حال این شخصیت خدای ناکرده خللی در تربیت و رفتار ناهنجار مخاطب ایجاد کند؟! کسانی که قلم نقد به دست گرفته اند و پایتخت را به چالش میکشند یادشان رفته که دوره پا دراز نکردن جلوی بزرگترها گذشته، هرچند حقیقت باید این باشد و باید حرمتها را نگاه داشت اما امروزه فاصله بین حقیقت و واقعیت بسیار است. واقعیت همانیست که در این مجموعه توسط سازندگانش به تصویر کشیده شده تا بلکه لحظاتی خود واقعی مان را به تماشا بنشینیم. کاراکتر بهتاش نماینده نسل جوان است نسلی که به علت نداشتن شغل مناسب، نداشتن تکیه گاه محکم و صد دلیل معقول و غیر معقول دیگر مجبور به رو انداختن و فریب اطرافیان برای گرفتن پول و رسیدن به آنچه که در ذهن دارد، است. بهتاش جوان این جامعه است که توسط نسل قبلی سرکوب شده و زمانی که در آستانه موفقیت قرار میگیرد حرفهای دلش را میگوید (تماس تلفنی با نقی از فرودگاه) و عقده گشایی میکند اما حرمت نگه داشته، هر چند با لحن تند و موفقیت امروز خود را مدیون یک عمر توسری خوردن از دایی اش میداند! نقی از اهدای عضو پدرش به مقامی که حق خود میداند رسیده تا جایگاه اجتماعی خود را تثبیت کند و موقعیتی دهن پرکن داشته باشد. تقی برای رفاه بیشتر همچنان مدعی ارث پدر است و رو در روی برادر خود میایستد. ارسطو که عمری کار کرده و صرفا بخاطر چک بی محل یک سال از عمرش را پشت میله های زندان بوده و همه ماحصل سالها تلاشش دود شده از سر ناچاری تن به جابجایی مواد مخدر میدهد تا بتواند صورت خود را با سیلی سرخ نگه دارد. کدام از این نمونه ها را در اطراف خود ندیده ایم؟ حق مطلب را رحمت زمانی که از ازدواج با فهیمه ناامید میشود ادا میکند. آن چه که حق طبیعی خود میدانسته و حال با یک اتفاق عجیب آینده و گذشته اش را بر باد رفته میبیند، جمله ای میگوید که عینیت آن برای همگان در موقعیتهای متفاوت آشناست «دیگی که واسه من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه». آیا این طرز رفتار و گفتار از شخصیتهای پایتخت تا این حد ناآشناست که رو در رویش بایستیم و اعتراض کنیم؟ از طرفی گله های سیاسی و منش و روشهای سیاست مقوله ایست در حدی که صدا سیما تیغ سانسور بدست گرفته و قلع و قمع کند که چرا حرف سیاسی زده شده؟ سیاستی که امروزه با زندگی مردم و جامعه عجین شده و جزء جدانشدنی از روزمرگیست.صدا سیما بهتر است بپذیرد که به حرمت این سریال و یکی دو برنامه دیگر است که هنوز مخاطب دارد.
بهتر است واقعیت جامعه را با خیالی آسوده با مجموعه پایتخت به نظاره بنشینیم. گاه پا به پای موقعیتهای پیش آمده همراه با کاراکترهایش بغض کنیم و گاه همچون شخصیتهایش زندگی را ساده و زیبا ببینیم و به طنز موجود در آن لبخند بزنیم هر چند طنزی تلخ و سیاه باشد و آرزو کنیم فاصله بین واقعیت و حقیقت روز به روز کمتر شود.