سینماسینما، حسین سلطان محمدی
«سینما آینه اجتماع است»، گزارهای معروف نزد دست اندرکاران سینما و کارشناسان فرهنگی است. معمولا در پاسخ به اعتراض نسبت به تلخی آثار سینمایی و گاه تلویزیونی، گفته می شود که ما داستان یا کاراکترها را در جامعه می بینیم و اصولا، ما بازتاب دهنده واقعیات جامعه هستیم و سینما از مردم جدا نیست. این نکته صرفا برای آثار منتسب به گونه اجتماعی مطرح نمی شود و هر گونه تصویر داستانی یا غیرداستانی که منتشر شده و مخاطب آن را میبیند، دستاورد این نگرش برشمرده میشود. یعنی کمدیهای سال های اخیر هم از این منظر، بازتاب جامعه دانسته می شود. با فرض پذیرفته بودن این گزاره یا رایج بودن این نگرش، آن گاه این پرسش طرح میشود که در برابر این همه تلخی، امید چگونه در تصاویر باید متجلی شود. به سخن دیگر، صرفا تلخی باید بازنمایی شده و مرتب تکرار شود یا با عبور از این تلخی، تماشاگر به امید راهنمایی می شود. موضوعی که در سینمای ایران، مورد انتقاد است، بازنمایی صرف پلشتی های جامعه است. البته به یاد دارم که در یکی از مراسم های جشن منتقدان سینمایی، در نقطه مقابل این نگره، پیمان معادی گفت که، ما در فیلم های مان به مخاطب می گوییم که این مسیری که تو داری حرکت می کنی، تو را به جایی خواهد رساند که در فیلم آمده است. یعنی نوعی آگاهی نسبت به موقعیت به بیینده داده می شود تا خودش بعد از دیدن فیلم به آن بیندیشد. این توصیف، اقدام آگاهانه است ولی بازتاب صرف، فقط تکرار است. با این مقدمه به مستندی بپردازم که شامگاه ۷ تیرماه از شبکه مستند تلویزیون پخش شد با نام «کاپرا کجاست؟»
این مستند با آماری از میزان افسردگی در میان زنان و مردان در ایران آغاز شد و سپس به سینما رویکرد داشت تا ببیند در بروز این وضعیت، سهم سینمای ایران چقدر است. راوی اصلی به تجربه خودش اشاره کرد که هنگام تدوین، حس امید خودش را در اثر جاری می کند. یعنی این را رساند که در بروز امید در آثار، خود فیلمساز و دست اندرکاران اثر، سهم جدی دارند. سپس با نشاند دادن سخنان چند نفر از فعالان سینمای ایران، همان «سینما آینه اجتماع است» را طرح کرد و افزود که خیلی از سینماگران به این جمله اعتقاد دارند. نمایش نمونههای چند فیلم ایرانی برای تأیید این نگرش، ادامه مستند بود. راوی با توجه یه این نمونه ها اظهار داشت که ما میرویم سینما تا حالمان خوب شود اما چنین چیزی را در فیلمهایمان نداریم. و برای بهتر رساندن محور بحث، به سینمای امریکا ارجاع داد که، حال آدم را خوب می کند، قهرمان دارد، اتفاق خوب می افتد و از هیچ به همه چیز می رسد. و بی درنگ پخش گفتار یک تهیه کننده ایرانی که، چرا باید فیلمهای امیدبخش بسازیم در حالی که جامعه در تنگنای اقتصادی و … است.
نکته جالب این مستند، ارجاع به شرایط اقتصادی دهه ۱۹۳۰ میلادی در امریکا و دهه ۱۳۸۰ ایران بود و به قولی، به «الی» ما و «الی» آنها پرداخت و از مقایسه «درباره الی» اصغر فرهادی با «در یک شب اتفاق افتاد» فرانک کاپرا گفت، مقایسه تصویری و برابر و البته جالب. پژوهشگران این مستند، این را بیان داشتند که اثر امریکایی، پاسخی به امریکای غرق شده در رکود اقتصادی بود و راه حلی داده است و حتی در بخش دیگری، این را برآمده از نگاه مذهبی فیلمساز بر می شمرد، در حالی که اثر ایرانی در مسیر تلخ و بدون راه حل سیر کرد. یعنی مقایسه دو جهان بینی و مقایسه نگاه دو سینما به شرایط مختلف را نشان دادند. از این به بعد، این مستند به «فرانک کاپرا» می رسد؛ فیلمساز ایتالیایی که سالها در امریکا و هالیوود فیلم ساخت. این مستند میگوید؛ استراتژی سینمای امریکا این گونه است که به مردم چیزی را بده که دوست دارند ببینند و در عین نقد جدی، آینده قابل دسترس دارند، رؤیا می سازد و به جامعه امید می دهد. مثالهایی از آثار کاپرا میآورد و در مقابل به نمونههای ایرانی برش میزند که کاراکتر روایت از نامیدی حرف می زند و با استفاده از نظریه رسانهای دنیس مک کوئیل، می آورد که رسانه بینش مخاطب را ارتقا می دهد و جامعه نیاز به امید دارد و امید هم جایی است، که ناامیدی هست. یعنی آثار امریکایی در عین توصیف شرایط بد جامعه واجد امیدواری هستند و آثار ایرانی فقط در شرایط بد، متوقف میمانند. و به نظریه «نشخوار» هم اشاره دارد که در روانشناسی مطرح است و مثال میآورد که مردان اگر برای نمونه از کاری اخراج شوند، بیدرنگ به دنبال کار بعدی میروند در حالی که زنان اگر از کاری اخراج شوند، مرتب در حال مرور وقایع منجر به اخراج هستند و اصطلاحا در حال «نشخوار» هستند. کاری که سینمای ایران انجام میدهد و نوعی پردازش ذهن را بسط میدهد که تهش، نشخوار و افسردگی است. در حالی که تماشاگر باید در سالن چیزی را ببیند که وقتی تمام شد، حالش خوب باشد. «چه زندگی شگفت انگیزی است»، از فرانک کاپرا، یک مثال بسیار شاخص این مستند در بررسی گزاره مورد نظر است برای قیاس شرایط بد اقتصادی دهه ۱۹۳۰ با شرایط بد اقتصادی سال های اولیه قرن بیست و یکم در امریکا و اینکه آنچنان امیدی در این فیلم بود که در شرایط مشابه، راه حل آن، به کار آمد و آن هم حدود هفتاد، هشتاد سال بعد. همچنین به آثار علمی تخیلی امروزی ارجاع دارد که در آنها شر بر همه چیز غلبه کرده ولی همین فیلم ها را نیز سینمای امریکا به خوش بینی ختم می کند.
پرسش پایانی این مستند این است که، فیلم ها چقدر در زندگی مردم سهم دارند و سینماگر با روح و روان مخاطب چه می کند. و از کاپرا هم عبارتی می آورد که دو منظور جستجو میشد؛ تقویت افراد در باور به خودشان و مبارزه با گرایش به آتئیسم یا خداناباوری. و اینها را ریشه دار در باورهای مذهبی کاپرا بر میشمرد. و نتیجه نهایی تحلیل این اثر مستند این است که برخلاف گزاره معروف ابتدای فیلم، بهتر است بگوییم، «جامعه، آینه سینماست» و این جامعه است که از آثار هنرمند تأثیر می گیرد و شاید ما نباید این فیلم ها را ببینیم تا فیلمساز متوجه شود. و شاید باید فرانک کاپرایی هم در سینمای ایران پیدا شود و در کنار مردم بماند. نتیجهای بسیار قابل تأمل!