سینماسینما، کیوان کثیریان
سینمای ایران سالهاست تحت قیمومیت و استیلای حاکمیت سیاسی به حیات خود ادامه داده است. جز در مقاطعی کوتاه، بخش خصوصی در آن نقش کلیدی ایفا نکرده و غالبا فرصت نفس کشیدن به سینمای مستقل داده نشده است.
حتی گاه اطلاقِ «بخش خصوصی» به پوششی ظاهری برای هزینه کردِ بودجههای دولتی بدل شده است.
ورود پولهایی با منابع نامشخص، غلبهی نگاه دولتی، وابسته نگاهداشتن سینما از حیث مادی و معنوی به حاکمیت، درگیر کردن سینما با مناسبات اقتصادی ناسالم و مشکلات پیچیده تولید و اکران، ناکارآمد کردن نهادهای صنفی و تهدیدِ همیشگی سانسور، از جمله آسیبهای عمدهای است که همواره گریبان سینمای ایران را گرفته است.
سینمای ایران همواره و تا حدود بسیاری بهاجبار به قواعد و قوانین موضوعهی حاکمیت تن داده، همواره چشمش به دست دولت بوده و به تعبیری در چهل و چند سالگی نیز با او چون موجودی نابالغ و حتی طفلی شیرخواره برخورد شده است. سایهی کنترلگریِ تئوریزهی حاکمیت در این چهل و چندسال لحظهای از سرِ سینما کنار نرفته است.
گرچه حاکمیت سینما همواره با بخش بازاری و سطحی سینما رواداری کرده، کمترین میزان سانسور را برای آنان اعمال کرده و تازه به انها میدان داده و حمایتشان کرده است.
تنها در مقاطعی که فضا کمی فراهمتر شد و آزادیهای اولیه کمی بیشتر وجود داشت، سینما از روزنههای به وجود آمده نفس کشید و بالید و در دنیا خودنمایی کرد.
در سالهای اخیر جریانی شدت یافت که طی آن سرمایههای هنگفتی در اختیار نهادهای ایدئولوژیک قرار گرفت که به موازات نهادهای رسمی و با ایدهی اشغال فضای سینما بیتوجه به مخاطبان سینما، با پول خود آنها انبوهی از فیلمهای سفارشی، پرهزینه و بیمصرف ساخته شود و در نتیجه سینما از همهی جهات شکست بخورد و به بنبست فعلی برسد. دیگر اثری از سینمای متفکر، انسانی و خلاق ایران به چشم نمیخورد و سینمای هیجان انگیز و طراز اول ایران به سینمایی متوسط و معمولی تبدیل شده است.
حاکمیت، سالهاست که دیگر سینما را نمیخواهد و این موضوع، بارها اثبات شده است. روشنتر بگویم؛ حاکمیت سینما را با شرایط مطلوب خودش میخواهد نه با این وضعیت. سینمایی را میخواهد که مستقیما و مشخصا ایدئولوژی رسمی را منتقل کند. حاکمیت بارها ثابت کرده که سینمای منتقد و واقعگرا نمیخواهد، پس از هیچ تحدید و کارشکنی و مانعتراشی بر سرِ راهِ سینمای مستقل فروگذار نمیکند. اما به دلایل بسیار این نخواستن، هرگز تحقق عملی پیدا نمیکند چون دست جناحِ حاکم بر سینما از نیروهای خلاق و صاحب ایده و تفکر به شدت خالی است.
حاکمیت مدتهاست به این نتیجه رسیده که برآیندِ حضور فعال هنرمندان در عرصههای مختلف اجتماعی و سیاسی به سودش نیست. در رویدادهای رسمی و راهپیماییها و انتخابات، معمولا همراهی آنها را ندارد. در عوض در تحرکات اعتراضی، هنرمندان کم و بیش خود را در سوی مقابل، تعریف میکنند.
حاکمیت سینما، در شرایط فعلی، بیش از همیشه سینما و اهالیاش را نمیخواهد. آنقدر نمیخواهد که رئیس سازمان سینمایی پس از استقبال بسیار سردِ سینماگران از جشنواره و اختتامیهاش مدعی میشود که از غیبت حداکثریِ سینماگران خوشحال است، چون سینما و جشنواره به دست صاحبان اصلیاش برگشت. ادعایی که مطمئنا از سرِ استیصال مطرح شده وگرنه بدیهی است که سینمای ایران بدون بدنهی اصلیاش، نخواهد توانست به حیات مفیدش ادامه دهد و از هویتش تهی خواهد شد. این را مدیران سینمایی هم خوب میدانند.
مشخصا حاکمیتِ سینما حالا دیگر نمیخواهد دردسرهای حضور بدنه فکری و هنری سینما را -که تاحدی میان مردم مقبولیت و مرجعیت دارند- تحمل کند. به واقع، حالا دیگر از همراهیهای حداقلی که تاکنون وجود داشت هم ناامید شده و چارهای ندارد جز آنکه مذبوحانه وانمود کند قید همه سینماگران غیرهمسو با خودش را زده است. طبعا اگر از این به بعد سینمایی هم وجود داشته باشد جای خیلیها در آن خالی خواهد بود و حاکمان سینما ناچار خواهند بود با عناصری غالبا کم کیفیت اما همسو با خودشان کار را پیش ببرند و طبیعی است که نتیجهی کار از همین حالا مشخص است.
شکاف میان سینماگران و حاکمیت، مختص امروز و دیروز نیست. مدتهاست که این دره هر روز عمیقتر شدهاست اما در چندماه اخیر به نقطهای تعیین کننده و به دقایقی تاریخی رسیدهایم.
اکنون و پس از تحولات ماههای اخیر کشور و همراهیِ بخش زیادی از هنرمندان و اهالی سینما با جنبش اعتراضی مردم، روشن شدنِ نسبت آدمها با حاکمیت لااقل در بخش فرهنگ و سینما، اجنتاب ناپذیر به نظر میرسد. حالا دیگر هرکس باید تکلیف خود را معلوم کند، سَمتاش را مشخص کند. دوطرفه بازی و عافیتطلبی دیگر جواب نمیدهد.
آنچه مسلم است سینمای ایران به شکل فعلی دیگر مرده است. ارزشهای حاکم تغییر کرده و اخلاق حرفهای تضعیف شدهاست. تبعیض و بیعدالتی در عرصههای مختلف، بیداد میکند. بالارفتن نجومیِ هزینههای تولید عملا منجر به حذف بخش زیادی از سینماگران خواهد شد. مردم، سینما را از سبد مصرفشان حذف کردهاند. این اتفاق تنها به دلیلِ فشارهای روزافزونِ اقتصادی نیفتاده است، بلکه مردم آگاهند که یک سینمای وابسته و غیرمستقل هرگز نخواهد توانست دغدغهها و دردها و غمها و خشمها و یاسها و شادیها و کابوسها و خاطرات جمعی و آرزوهای آنان را به پردهی سینما بکشاند. سینمای ایران با این وضعیت هرگز نخواهد توانست داستانهایی از ماجراهای دراماتیک ماههای اخیر بسازد، هرگز اجازه ندارد از هواپیمای اوکراینی چیزی بر پرده بیاورد، خیابانهای ماههای اخیر و قهرمانان ماههای اخیر را بسازد، هرگز نمیتواند و نمیخواهد از مسمومیت دانشآموزان چیزی بگوید، از ماجراهای واکسن و کرونا حرفی بزند و…
سینما میتوانست میانجی میان مردم و خواستههایشان با نظام حاکم باشد که نیست و هرگز نبودهاست.
دستکم سیزده سال اخیرِ تاریخ ما، پر است از ماجراها و اتفاقاتی که سینما هرگز نتوانسته نزدیکشان بشود. این سینمای بیهویت و عقیم و ناتوان و بیرمق دیگر بهدرد کسی نمیخورد. این سینما فرسنگها از مردم عقب مانده است. پس مردم هم آن را از برنامه زندگیشان کنار گذاشتهاند.
مخاطب امروز دیگر این سینما را نمیخواهد. فیلمهای بیخاصیت، ایدئولوژی زده، سفارشی، ندیدنی و بیکیفیت بیآنکه نسبتی با مردم داشته باشند و فهم درست و عمیقی از شرایط موجود به دست دهند چرا باید ساخته شوند؟ این سینما دیگر فقط به درد پر کردن بیلان کار نهادهای دولتی و حکومتی میخورَد و صرف کردن هزینههایی از جیب مردم و جایزه بردن در جشنوارهای که دیگر اعتباری برایش باقی نمانده است.
رفتار سینماگران از پسِ رخدادهای این چندماه، تعیین کننده خواهد بود. مجری مراسم اختتامیه فجر امسال در پیِ ابراز دلخوریِ دبیر جشنواره از غیبت عموم سینماگران، جملهای کلیدی بر زبان آورد؛ «آنها برمیگردند، خیلی زود هم برمیگردند، خم به ابرویتان نیاورید.» و رییس سازمان سینمایی هم به نکته مهمی اشاره کرد که نقل به مضمون میکنم؛ «از این به بعد هرکس فیلمی بسازد یا در فیلمی بازی کند یعنی با ماست، یعنی ما را قبول دارد، یعنی میگوید اشتباه کردم» آیندهی نزدیک نشان میدهد این جملات چقدر به واقعیت نزدیک است.
مخلص کلام اینکه در این لحظات تاریخی، فرهنگ و سینمای ایران دچار انسداد شدهاست و سینماگران و هنرمندان برای بقا و ادامهی حیات، به تبعییت از مردم، چارهای جز «خروج» ندارند.