سینماسینما، ذبیحالله رحمانی
سلام سید جان. خیلی وقت بود که میخواستم با تو درد دل کنم.
آخر آن موقعها که فیلمهای مستند روایت فتح را میساختید و شنبه شبها از شبکه یک پخش میشد، وقتی که فیلم تمام میشد، تازه یادم میآمد که آن سالها چه بر سر ما آمده بود. یک جوری نگاهت متفاوت بود و شبیه مستندهای جنگی دنیا نبود. مثل دریایی بود که آدم را نم نم در خودش از سرمستی، غرق میکرد. زمان یادت میرفت. انگاری دوست نداشتی بخوابی و دوست داشتی نیمه شب در خیابان نیمه روشن، قدم بزنی و یاد دوستان ناب و یکرنگ خود در منطقه شلمچه بیفتی و با آن صدای آسمانی تو راه شیری را گم نکنی و چه شبهایی که با تمام وجودت میجنگیدی و «ترس» را در گوشه رینگ انداخته بودی و تا میتوانست از تو مشت و لگد میخورد.
سید جان وقتی مجله خواندنی «سوره»ات به دستم میرسید، مثل گنگ خواب دیده میشدم و تحلیلهای شخصی و ایدهپردازیهای متهورانه درباره سینمای اسلامی مینوشتی و خیلیها درباره نوشتههایت موضعگیری میکردند.
فرقی نداشت؛ چپ و راست به تو حمله میکردند. ولی از پا نمیافتادی و باز هم مینوشتی و میساختی.
سالها بعد از رفتنت که گفته بودی که آتشتان میزنم و زدی. تعدادی هم رفتارهای متین و سنجیدهات را تقلید کردند و در هر کوی و برزن، صدایت شدند، اما بدون عمق و وسعت. کم کم از مد افتادی؛ یعنی آنها از فیگور تو خسته شدند و رفتند به سراغ آدمهای دیگر. به قول دخترت «آوینی خوب، آوینی مرده است».
به نامت موسسه فرهنگی هنری دایر کردند و اصرار داشتند که راه تو را ادامه میدهند و فیلمهای سینمایی و داستانی و مستندهای زیادی ساختند و بدبختانه و یا خوشبختانه، فیلمهای ساخته شده آنقدر بد ساخته شده بودند که الان در آرشیو خاک میخورند. اما برایشان نان و آب داشت. همه آن رفوزههایی که به نامت، شمشیر را از رو بسته بودند و دیگران به گرد پایشان هم نمیرسیدند، دکتر و مهندس و استاد دانشگاه و تحلیلگر و حقیقتا هم بندباز معروفی شدند.
سالها در موسسه روایت فتح که بعدها، برادرت عهدهدار مسئولیت شد، حضور دائمی داشتم.
دور از انصاف است که که بگویم رهروان واقعی نداشتی، داشتی، ولی آنقدر تاثیرگذار ظاهر نشدند.
سید جان، بعد از رفتنت، خیلیها رنگ عوض کردند و همان کسانی که در ظاهر با تو همرای بودند، اما پشت سرت، بدگوی قهاری بودند.
الان دیگر هیچ حرف و حدیثی از تو نیست. چون دیگر کالای مرغوب آنها نیستی و هر سال هم که میگذرد، از تو دورتر میشوند.
سید جان، اگر این زمان هم میبودی، فکر نکنم که حتی میتوانستی، فیلم بسازی و یا مقاله و کتابی در ویترین کتاب فروشی از آثارت وجود میداشت.
در این جامعه وقتی زندهای، قلم و فکرت مرده محسوب میشود؛ وقتی مردهای، قلم و فکرت را به نیش نقد تلخ، میهمان میکنند.