سینماسینما، شهرام اشرف ابیانه
گاهی به خودمان میگویم همین که فیلمی را دیدیم و خوشمان آمد و به دلمان نشست و همه چیزش درست بود تمام است. ممکن است کسی هم سلیقه اش با ما نخواند. حداکثر بحث میکنیم و تمام. اما داستان به این سادگی ها هم نیست. از سالن که بیرون میاییم عده ای انتظارمان را میکشند. قیافه شان به شکارگرهای عهد غارنشینی میماند. عاشق بحث و جدلند. میخواهند ثابت کنند آنچه دیده ای آن قدر ها هم چنگی به دل نزده. بعد که پیشتر میروند به این نتیجه میرسند آنچه دیده ای اصلا فیلم نبوده.
عده ای شاید دست به نقد آمار و دستکی هم دربیاورند و ثابت کنند بنا به این دلایل و قرائن چیزهایی در فیلم هست که برای تو مضر است. اینکه آنچه دیده ای و تصور کرده ای خوشت آمده یک توهم محض است. این افلاطون های زمانه در پی خلق اوتوپیای خیالی خود هر آنچه در ذهن بافته ای را میکوشند پنبه کنند. تو را به وادی ای میکشانند پر از تردید و سردرگمی. حس میکنی شبیه شاهزاده هملت شده ای نمیتوانی تصمیم بگیری. به خودت و حست شک میکنی.
همیشه جماعتی اند که هر چیزی را وارونه جلوه میدهند. راه ارتزاق وجودی شان همین است. در سری داستان های هری پاتر موجوداتی اند شبح گونه که نگهبانان زندان آزکابان اند. حضورشان سردی و یخ زدگی به وجود آدم میدمد. نامشان دیمنتور است یا دیوانه ساز. وقتی چنین حسی بعد از بیرون آمدن از سالن سینما داشتید بدانید یک نگهبان زندان آزکابان به سراغتان آمده. راه خلاصی از او آسان نیست.
در فضای نقد نویسی ما این افراد کم نیستند. بین شان آدم دوست داشتنی و باسواد کم نیست اما از بخت بد خوی و ذات شان شبیه همان نگهبان های شبح گونه داستان های هری پاتر شده. این مصیبتی شده که در فضای سینمایی نویسی به کسانی برخورد کنی که کارشان وارونه جلوه دادن واقعیت سینمایی موجود است. آدم را یاد بحث های بیهوده روشنفکری میاندازد؛ یاد ماریوس انقلابی کتاب بینوایان هوگو میافتی و حرف های دهن پرکن عدالت خواهانه که راه به جایی هم نمیبرد.
اینان تو را از فضای صمیمی بین حس خوب فیلمی که دیده ای دور میکنند. راهش این نیست با آنها مجادله کنی. چون خودت را در سطح شان پایین آورده ای. به حال خودشان هم نمیتوانی بگذاری شان. چون فضا را مسموم میکنند و این حس را بوجود میاورند که انگار حق با آنان است. راهش پس چیست؟
این موضوع یادداشت ما است. به زعم نگارنده بالا بردن سواد سینمایی شاید. از چه راه؟ تشویق اهالی فیلم بین و فیلم نویس یا منتقد به خواندن. این هم شاید راه چاره نیست. جماعتی از اینان واقعا باسوادند. زیاد کتاب میخوانند و ذهن روشنی دارند. از چه رو پس در این تاریکخانه افتاده اند؟ معلوم نیست. طاعونی است که گریبانگیر فضای سینمایی نویسی ما شده. از بحث های کافه نشینی بعد دیدن فیلم شروع میشود.
کار خلاقه شاید راه چاره باشد. اینکه فرصتی فراهم شود برای کاری هنری که ذهن را مشغول کند. چیز دیگری که به نظرم میرسد اینست که سرت به کار خودت باشد. فیلمت را که دیدی . خوشت آمد بیرون بیا. کلاهت را سرت بکش و آرام دور شو . نگذار دیوانه سازهای زندان آزکابان پیدایت کنند. گیرشان بیفتی خلاص نداری. این جور وقت ها شبیه کارآگاهای رمان ریموند چندلر و داشیل همتای. کار خودت را میکنی . به سر و صدای دنیا کاری نداری. اوضاع خودش به سامان میشود. مهم چیز خوبی است که چند لحظه پیش روی پرده سینما دیده ای. رویایت را بچسب و مراقب باش کلاهت را باد نبرد. همین.
عنوان ستون: برگرفته از رمان مشهور گونتر گراس