سینماسینما، شهرام اشرف ابیانه
جذاب، فریبنده، یک فم فاتال سرخورده که همیشه رو دست می خورد. یک قربانی. زیبایی اش باعث دردسر است. این ها شمایل های پیدا و پنهان اسکارلت جوهانسون است. وقتی در فیلم های وودی آلن ظاهر شد تشدید هم شد. حضور جوهانسون در فیلم های وودی آلن مصادف شد با پوست انداختن جدی استاد. اتفاق بزرگی داشت شکل می گرفت. نیویورک، شهر ابدی و ازلی و میعادگاه همیشگی فیلم های آلن مکان فیلم تازه نبود. داستان این بار در لندن می گذشت. شهری غریب که همچون یک معما تصویر خواهد شد. درست مانند فضای رمان جنایت و مکافات داستایفسکی که فیلم تازه آلن اقتباسی آزاد از آن بود.
جوهانسون قرار بود وجهی تازه از فیلم های آلن را رونمایی کند که پیش از این تا این اندازه پررنگ نبود. جوهانسون با آن چهره و چشم های در خود فرو رفته انگار نسخه بدل زنانه راسکلنیکف داستان جنایت و مکافات داستایوفسکی باشد. شخصیت او در فیلم (match point 2005) تلفیقی بود از سونیا جنایت و مکافات که راسکلنیکف عاشقش بود و خواهر پیرزن ربا خوار که ناخواسته توسط راسکلنیکف به قتل می رسد.
نولا ریس نقشی که جوهانسون در این فیلم بازی می کند هیچ سنخیتی با دیگر شخصیت های زن فیلم های وودی آلن نداشت. شاید کمی ما را یاد دلورس با بازی آنجلیکا هیوستون فیلم جنایت و جنحه ( ۱۹۸۹) می اندازد. طبیعی هم بود چون کهmatch point نسخه بسط یافته شده تر آن فیلم بود. چیزی بود کامل تر که جنایت و جنحه شاید به علت تلفیق بافت کمدی و تراژدی وارش نمی توانست به آن برسد.
جوهانسون داشت ما را به لایه های عمیق تر سینمای وودی آلن می برد. لایه هایی که پیش از آن هرگز تصور دیدنش را هم نمی کردیم. در match point این اولین درام جدی موفق وودی آلن ( پیش از آن، داخلی ها (۱۹۷۷) با بخت بد آلن با اقبال منتقدان روبرو نشده بود) با شخصیت زنی با بازی جوهانسون روبروییم که به تدریج در قد و قامت قربانی جا می افتد. زنان فیلم های آلن پیش از این نیز قربانی بودند اما تقدیر و سرنوشت تعیین شده را با نوعی معصومیت و گیجی آدمیانی ساده که مشخصه آثار کمدی است گویی به بازی می گرفتند.
در جنایت و جنحه، آنجلیکا هیوستون اصولا کاراکتری نبود که در مشخصه های شناخته شده دنیای آلن جا داشته باشد. او بخشی بود انگار از یک درام جدی غیر وودی آلنی که به این فیلم سنجاق شده . جوهانسون فیلم اما شخصیتی تاثیر گذار است. یکی از ستون هایی است که پایه درام روی شخصیت او بنا شده. او حاصل جهان بینی تازه وودی آلن به دنیا و روابط انسانی است.
با جوهانسون شمایل زنانه جدیدی پا به دنیای وودی آلن می گذارد. فم فاتال قربانی شاید بهترین توصیف باشد. او فریبنده است . هوش از سر مردان می برد اما همین به دامی برای خودش بدل می شود. او به آرامی پا به باتلاقی می گذارد که او را به کام خود می کشد. کلافه گی و دلمردگی نمود یافته در بازی جوهانسون به چنین و حال و فضایی برمی گردد.
جوهانسون گیجی و عدم تمرکز دیگر شخصیت های زن فیلم های آلن را دارد اما در این فیلم خصوصیت دیگری هم به اضافه شده؛ آسیب پذیری اش. او کاراکتری است که بیش از هر شخصیت زنانه دنیای آلن حال و هوای زمینی بودن را دارد. از آن صورت شیدایی و خیالی گونه شخصیت های دیگر در این یکی اثری نیست. همین او را بیش از هر شخصیت دیگری در برابر حوادث ناایمن کرده. با جوهانسون، آلن انگار دری را باز کرده تا شخصیت های زنش کمی خود را با دنیای بی رحم بیرون هماهنگ کنند. او یکی از خود ما است. یکی از تماشاگرانی که به تماشای فیلمی از وودی آلن نشسته اند.
به تعبیر فم فاتال قربانی بازگردیم. جوهانسون با آن موهای طلایی و جذابیت و زیبایی ذاتی اش انگار از دل فیلم نوآر بیرون آمده. او میتواند قهرمان مرد داستان را مجذوب زیبایی خود کند اما بیش از آن درگیر خود است که بخواهد یا بتواند کسی را با طرح و توطئه به دامی مرگبار بکشاند. چنین زنانی به راحتی خود به طعمه بدل می شوند. زیبایی شان آن ها را به ورطه ای می کشاند که به نابودی شان ختم می شود.
پیش از این، قالب کمدی حریم امنی بود برای خلق شمایل های زنانه ای که کسانی چون دایان کیتون، میا فارو، دایان ویست یا جودی دیویس روی پرده به آن جان دادند. با match point وودی آلن پا به حیطه درام های اخلاقی گذاشت. درام هایی که وجدان زخم خورده بشری را به پرسش می گرفت. آلن شمایل زنانه ای تازه ای می خواست که هماهنگ با این دنیای بیرحم باشد چه چیزی بهتر از شمایل یک قربانی؛ زنی شکننده، آسان در تند باد حوادث ضربه پذیر.
جوهانسون چنین چیزی است. دور از بی شمار فم فاتال فیلم نوآرهایی که دیده ایم. زنی خلع سلاح شده. با زیبایی ای مرگبار که اولین قربانی اش خود اوست. با اضطرابی آشکار در چهره. گویی در انتظار حادثه شومی که خواهد آمد. دور از حال و هوای این دنیا. یک مطرود. تنها و جدا افتاده از دیگران. الهه ای هبوط کرده پشیمان از این نزول آسمانی.
در فیلم بعدی، وودی آلن کوشید میان پرسونای تازه کشف شده با دنیای کمدی های قبلی اش گونه ای همسان سازی به وجود آورد . در (scoop 2006) به جوهانسون نقش خبرنگاری را داد که وظیفه تهیه رپرتاژ را دارد از یک سری قتل های زنجیره ای که توسط اشراف زاده ای ظاهرا با وقار و متین انجام می شود. نتیجه اما چیزی شده شبیه یک کاترین هپبورن در فیلم بزرگ کردن بیبی ( ۱۹۳۸) هوارد هاوکس. دختری شیطان ، شلوغ کن و کمی با اداهای مردانه.
آلن کهنه کار آن قدر هوشمندی داشت پی ببرد در کار با این پرسونای تازه باید جانب احتیاط را نگه دارد. پس در ویکی کریستینا بارسلونا، به جوهانسون همان شکل و قالب قبلی را بخشید؛ گیج ، سرخورده، در اضطرابی همیشگی، این بار گیر کرده در دنیای دو هنرمند نقاش زن و شوهری غیر متعارف که ما را یاد رابطه فریدا کالو و شوهرش دیه گو ریورا می انداخت. یک رابطه عاشقانه سه نفره غریب که جوهانسون در نقش کریستینا در آن فقط سوژه و منبع الهام دو هنرمند است.
ویکی کریستینا بارسلونا ( ۲۰۰۸) پرده از یک راز مهمتر هم بر می دارد. اسکارلت جوهانسون زیبا از همان ابتدا هم قرار نبوده جای شمایل های همیشگی وودی آلن را بگیرد. آلن حس و حالی در این بازیگر جوان و خوش آتیه دیده که موجب الهام و خلاقیت اثر تازه اش می شده. دستاویزی معجزه وار که می شد بدان آویخت و چیزی آفرید که از ژرفای پنهان در خلق یک اثر هنری پرده برمی دارد. چیزی که جوهره اثر هنری را تشکیل می دهد ولی از فرآیند اثر هنری ظاهرا غائب است.
آلن به این منبع الهام و خلاقیت عینیت داد و آن را در قالب کریستینا بازآفرینی کرد. جوهانسون انگار این حس و حال شکل گرفته میان خود با خالق اثر را حس کرده. از آن پس دیگر در فیلمی از وودی آلن اثری از جوهانسون نبود. شاید باز ببینیمش در شکل شمایلی تازه یا در همان قالب همیشگی زنی که در انتظار زمانی است که به مسلخ برده شود. همچون یک قربانی.
وودی آلن درباره او گفته: جذاب است. چهره ای با شخصیت عالی و البته خوشگل دارد، و بدنی فوق العاده، و سرجمع تمام این ها چیزی است که نمی توانی ارزش گذاری یا مشخص کنی. می توانی فقط درباره اش حرف بزنی. ولی به دستش نمی آوری. همه چیز با هم جمع است: شخصیتش، صدایش، قیافه اش، چشم هایش و… .