سینماسینما، پدرام عبهر:
فیلم: بُمب: یک عاشقانه/ نویسنده و کارگردان: پیمان معادی/ تهیهکننده: پیمان معادی، احسان رسولاف/ فیلمبرداری: محمود کلاری/ موسیقی: النی کاریندرو/ طرّاح صحنه: محسن شاهابراهیمی/ طرّاح لباس: سارا خالدیزاده/ بازیگران: لیلا حاتمی، پیمان معادی، ارشیا عبداللهی، حبیب رضایی، سیامک انصاری، سیامک صفری و محمود کلاری
«بمب: یک عاشقانه» همانطور که از اسمش پیداست یک عاشقانهی نوستالژیک سیاسی-اجتماعی در بستر جنگ است. بمب از لحاظ دیداری و شنیداری حقیقتاً زیباست و داستان لطیفی را هم دنبال میکند و لحظات کمیک و تراژیک را در کنار هم قرار میدهد (درست مثل زندگی) و میتوان با خیال راحت در صندلی سینما لم داد و از تماشای فیلم لذّت برد. امّا اگر به دنبال قصّهای پر فراز و نشیب و هیجان و پیچیدگی باشید، از تماشای بمب ناامید میشوید.
دومین ساختهی پیمان معادی، بعد از فیلم خوب «برف روی کاجها»، دو قصّهی موازی را در سالهای آخر جنگ در طهران روایت میکند. قصّهی اصلی، قصّهی ایرج و میتراست (پیمان معادی و لیلا حاتمی) که به دلیلی نامعلوم با هم حرف نمیزنند و در یک اتاق نمیخوابند و حتّی هنگام بمباران به پناهگاه نمیروند «زیرا دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد!» البتّه دلیل سردی این دو با ورود پدر میترا با بازی محمود کلاری که از پشت دوربین به جلوی آن آمده و اتّفاقا خوب هم بازی کرده آشکار میشود. امّا تا پیش از آشکار شدن مشکل این زوج، در سکانسهای خانهشان بیشتر شاهد سکوت هستیم و معادی با این کار دست به ریسک بزرگی زده؛ به تصویر کشیدن و کارگردانی سکوت و سکون کاری جسورانه و دشوار است که به اعتقاد نگارنده، کارگردان از پس این آزمون خودخواستهی سخت به خوبی برآمده است.
معادی با عقب انداختنِ آشکار کردنِ دلیلِ دوری ایرج و میترا، قصدش ایجاد تعلیق بیشتر نیست بلکه قصد دارد تماشاگرش سنگینی سکوت حاکم بر فضای خانه و رابطهی این دو را بهتر و عمیقتر حس کند. و امّا قصّهی دوم، روایت عاشقانهی فیلم است که در آن یک پسر نوجوان (ارشیا عبداللهی) در پناهگاه چشمش به دختر همسایه میافتد و در همان نگاه اوّل عاشق میشود و باقی ماجرا. وجه اشتراک این دو قصّه، دو وجه دارد. وجه بیرونی آن است که ایرج ذکایی ناظم مدرسهی راهنمایی نوجوان عاشقپیشهی فیلم است و هردو ساکن یک ساختماناند. امّا وجه درونی همان سکوت است. هر دو عاشقاند و هر دو برای رسیدن به عشقشان پشت دیوار سکوت گیر افتادهاند و نمیدانند چطور این سکوت را بشکنند (ایرج به همکارش که او را تشویق به حرف زدن با همسرش میکند در کمال صداقت میگوید که «خیلی سخته!») و هردو برای شکستن این سکوت نیاز دارند که شبهای بمباران و خاموشی و پناهگاه ادامه پیدا کند. نیاز و حتّی آرزویی که موقعیتی پارادوکسیکال و جذّاب ایجاد میکند.
«بمب: یک عاشقانه» در واقع نشانمان میدهد که گاهی تنها راه رسیدن، حرف زدن است. به جای سکوت، فریاد، توهین، مرگ بر…، و جنگ، میتوان گفتگو کرد. میترا، که معلّم خصوصی زبان انگلیسی است، وقتی درمییابد که والدینِ شاگردش اختلاف دارند و در آستانهی جدایی هستند، شاگردش را تشویق میکند که با پدر و مادرش حرف بزند. ایرج و میترا هم تا زمانی که سکوت را نمیشکنند و حرفهای دلشان را نمیزنند، روز به روز سردتر و دورتر میشوند. و نوجوان عاشقپیشهی فیلم نیز سکوتش را با یک نامهی عاشقانه میشکند. نامهای که ناخواسته تأثیرش از یک نامهی عاشقانهی نوجوانانه فراتر میرود.
تازهترین اثر پیمان معادی، فیلمی است امیدبخش. فیلمی که در میان بمباران و وحشت و مرگ و اختناق، عشق و شادی و همدلی و خنده و امید را به تصویر میکشد. در مدرسهای که نوار کاست و عکس مدونا داشتن جرم است، ناظم و معلّمها به دور از چشم مدیر سختگیر و بداخلاق (سیامک انصاری)، بزن و برقص راه میاندازند. وسط بمباران تصمیم میگیرند که مدرسه و امتحانات را تعطیل نکنند چرا که این دقیقاً همان چیزی است که دشمن میخواهد. درست در میان شبهای وحشتناک بمباران و خاموشی، دامادی را میبینیم که ماشین گلزدهاش را برای مراسم عروسیاش آماده میکند و از رهگذران برای بستن گره کراواتش کمک میخواهد. و امیدبخشترین نماد فیلم، همان موقعیت پارادوکسیکالی است که صحبتش را کردیم. صدای آژیر قرمز و فرار به پناهگاه که برای همه کابوس است، برای نوجوان عاشقپیشهی فیلم فرصتی است جهت دیدار دختر همسایه و برای ایرج مهلتی است برای شکستن سکوت و نزدیک شدن دوباره به همسرش.
«بمب: یک عاشقانه» فضاسازی فوقالعادهای دارد. چه در مدرسه، چه در کوچه و خیابان، و چه در خانهها. و فیلم این فضاسازی را مدیون طرّاحی صحنه و لباس فوقالعاده دقیقِ محسن شاهابراهیمی و سارا خالدیزاده، فیلمبرداری هنرمندانهی کلاری، و البتّه کارگردانی کم نقص پیمان معادی است. نکتهی جالبی که در مورد فیلم قابل ذکر است، قاب منحنی تصویر است. در گوشههای فیلم زاویهدار نیستند و درست مثل عکسهای قدیمی گرد هستند. و این قضیه در کنار قابهای زیبا و چشمنواز کلاری که در بسیاری از صحنهها ایستا هستند یا با حرکتِ آرامِ دوربین همراهند، به تقویت حسّ و حال نوستالژیک فیلم انجامیده است. موسیقی بینظیر النی کاریندرو هم بهخوبی روی فیلم نشسته و در فضاسازی و نیز پیشبرد قصّه، کمک شایانی به فیلم میکند.
«بمب: یک عاشقانه» همچون فیلم قبلی معادی، ریتم کندی دارد. ریتمی که به اعتقاد نگارنده، کاملاً با شاعرانگی جاری در فیلم همخوانی دارد و البتّه موقعیتها و دیالوگهای کمیک، در کنار سکانسهای ملتهب آژیر قرمز و فریاد و فرار و بمباران، اجازه نمیدهد که این ریتم کند، مخاطب را دلزده و خسته کند. البتّه که آخرین ساخته ی معادی یکی دیگر از آن فیلمهایی است که امسال مورد غضب بسیاری از منتقدان قرار گرفته و بالطبع خیلی از مخاطبین هم فیلم را دوست نداشتند. امّا شخصاً از تماشای آن بسیار لذّت بردم و پیمان معادی را برای ساختن چنین فیلم انسانی و لذّتبخشی تحسین میکنم.