سینماسینما، مسعود ارجمندفر
گاهی اوقات، یک فیلم، فراتر از قصه و شخصیتهایش، به آینهای تبدیل میشود که روح یک جامعه را بازتاب میدهد. «علت مرگ: نامعلوم» ساخته علی زرنگار، دقیقاً چنین اثری است. این فیلم، نه فقط یک داستان، بلکه یک سفر است؛ سفری جادهای که در تاریکی شب و در دل کویر، ما را به اعماق روح ایران میبرد. به عنوان کسی که این فیلم را نه فقط با چشم، که با جان و دل تماشا کردم، حالا میخواهم لایههای پنهانش را در قالب چند یادداشت برایتان بازگو کنم.
۱ -جادهای که میتوانست فریاد بزند، اما در حد یک نجوا ماند
در سینمای جاده ای، جاده همیشه بیش از یک مسیر بوده است. از «ایزی رایدر» که نماد آزادی شد تا «تلما و لوئیز» که جاده را به بستر رهایی زنان تبدیل کرد، جاده خودش یک شخصیت است؛ زنده، پویا و پر از رمز و راز. در «علت مرگ: نامعلوم»، جاده کویری و شبهای تاریک، حس تنهایی و ابهام را به زیبایی منتقل میکند. اما راستش را بخواهید، دلم میخواست این جاده بیشتر از اینها حرف بزند، بیشتر از اینها در سرنوشت آدمها دخیل باشد.
جاده در اینجا، بیشتر شبیه یک بوم نقاشی است که درام انسانی روی آن نقش میبندد. یک پسزمینه ثابت برای سکوت پرهیاهوی آدمها. شاید این انتخاب، عامدانه بوده تا تمرکز روی شخصیتها باشد، اما پتانسیل جاده به عنوان یک کاتالیزور برای تغییر و تحول، کمی نادیده گرفته شده است. گویی ون و مسافرانش در یک نقطه از زمان و مکان گیر افتادهاند و جاده، فقط شاهد این برزخ است. این سکون جادهای، شاید کمی از آن پویایی که از یک فیلم جادهای انتظار داریم، کم میکند، اما به فیلم فضایی منحصر به فرد میبخشد؛ فضایی برای تأمل در سکونهای پرمعنای زندگی.
۲ -آدمهای معمولی، در گرداب یک اتفاق غیرمعمول
همه چیز از یک اتفاق نه چندان ساده شروع میشود: مرگ یک مسافر و پیدا شدن پولهایش در یک ون. اما همین جرقه کوچک، زندگی چند آدم معمولی را زیر و رو میکند. شخصیتها از دل همین جامعهاند؛ نه قهرمانان افسانهای، نه شروران مطلق. رانندهای که چشمش به پول است، زن و شوهری که آیندهای مبهم دارند، و مردانی که هر کدام درگیر روزمرگیهای خود هستند.
اینجا خبری از سیاه و سفید نیست؛ همه خاکستریاند. هر کس لایههای پنهان خودش را دارد که در این سفر اجباری، یکییکی رو میشوند. ارتباطشان پر از کشمکش است و پر از دیالوگهای تند و تیز. از بیاعتمادی شروع میشود، به همدستی اجباری میرسد و گاهی به خیانت یا حتی یک همدلی ناخواسته ختم میشود. در «علت مرگ: نامعلوم» این دینامیک روابط انسانی است که گرههای داستان را باز میکنند، نه اکشنهای بیرونی، این فروپاشیهای درونی و افشای ذات واقعی آدمهاست که بیننده را در طول داستان همراه میکند. این فیلم، یک درس بزرگ روانشناسی است؛ اینکه در شرایط بحرانی، نقابها کنار میروند و انسان، با تمام پیچیدگیهایش، آشکار میشود.
۳– ریتم توقف در زمان: نفسی عمیق در برزخ اخلاق
ریتم فیلم، آرام است، حتی کند. اما این کندی، نه از سر ضعف، که از سر آگاهی است. «علت مرگ: نامعلوم» یک معمای پلیسی پرسرعت نیست؛ یک کاوش روانشناختی در اخلاق انسانی است. این ریتم آرام، به ما فرصت میدهد تا در هر دیالوگ، در هر نگاه، و در هر واکنش شخصیتها غرق شویم. گویی زمان در آن ون متوقف شده و ما هم همراه با آنها، در این برزخ اخلاقی گیر افتادهایم.
شاید برای کسانی که به فیلمهای پرسرعت عادت دارند، این ریتم کمی خستهکننده به نظر برسد. اما از دید من، این کندی عامدانه، به فیلم فضایی تأملبرانگیز و نفسگیر میبخشد. این مکثها، نه فقط برای نفس کشیدن، بلکه برای بازتاب درونی مخاطب است. اینجا، سینما به یک مدیوم برای خودشناسی تبدیل میشود؛ جایی که میتوانیم در آینه شخصیتها، خودمان را ببینیم و به پرسشهای اخلاقی خودمان پاسخ دهیم.
۴– وسترن ایرانی: نبرد وجدان در بیابانی بیقانون
شاید عجیب به نظر برسد، اما «علت مرگ: نامعلوم» شباهتهای زیادی به سینمای وسترن دارد. بیابانهای خلوت، جادههای بیانتها و حس رهاشدگی در طبیعتی خشن، یادآور مناظر وسترنهای کلاسیک است. در وسترنها، قهرمانان و ضد قهرمانان در سرزمینی بیقانون، مجبور به تصمیمگیریهای اخلاقی میشوند.
در اینجا، خبری از هفتتیرکشها نیست، اما قانون درونی شخصیتها در غیاب قانون بیرونی، به چالش کشیده میشود. پیدا شدن پول، مثل کشف طلا در یک وسترن است؛ محرکی که طمع و خشونت را بیدار میکند. این یک وسترن اخلاقی است که میدان نبردش، نه در دوئلهای بیرونی، که در وجدان انسانهاست. هر شخصیت، به نوعی، نماینده قانونشکن یا حافظ قانون در این غرب وحشی درون ون است. فیلمساز با انتخاب این رویکرد، لایهای عمیقتر به فیلم میافزاید و آن را از یک درام ساده فراتر میبرد. این فیلم، معماریِ روح انسان را در مواجهه با بیقانونی و وسوسه به تصویر میکشد؛ اینکه چگونه ساختارهای اخلاقی درونی ما، در غیاب چارچوبهای بیرونی، فرو میریزند یا استحکام مییابند.
۵– سبز، رنگی از تاریخ و دردی بیپایان
یکی از جسورانهترین و هوشمندانهترین انتخابهای فیلم، استفاده پررنگ از رنگ سبز است؛ در نورپردازی، در صحنه پردازی، حتی در لباسها. این فقط یک انتخاب زیباییشناختی نیست؛ یک نماد پردازی آشکار است. نمادی از جنبش سبز ایران و اتفاقات سال ۸۸. فیلمساز، با این رمزگذاری بصری، در فراموش کردن رمز کیف و باز کردن آن با عدد ۸۸ تلویحاً میگوید که سال ۸۸، بسیاری از گرههای جامعه ایران و زخمهایی را درون خود دارد که هنوز التیام نیافتهاند و نیازمند رمزگشایی هستند.
این سبز، نه فقط نماد امید، بلکه نماد دردی مشترک، ابهام و سؤالات بیپاسخی است که هنوز جامعه را درگیر کرده است. این رنگ، به نوعی رمزگشایی از وضعیت اجتماعی و سیاسی است که شخصیتها در آن نفس میکشند؛ وضعیتی که در آن، خطوط اخلاقی، مالی و اجتماعی با یکدیگر درهم آمیختهاند. از لحاظ فرم نیز این استفاده از رنگ، یک درس بزرگ در معماری بصری فیلم است؛ اینکه چگونه یک رنگ ساده میتواند بار معنایی و تاریخی عظیمی را حمل کند و به عنصری کلیدی در روایت تبدیل شود.
۶– قهرمانان روزمرگی، شخصیتهای واکنشی
در «علت مرگ نامعلوم» اکثر شخصیتهای فیلم، خاکستری و غرق در روزمرگی و بدبختیهای گذشته و حال هستند. آنها نه قهرماناند و نه کاملاً شرور. فقط به اتفاقی که ناگهان رخ میدهد، واکنش نشان میدهند. اما در میان این جمع، تنها دو نفرند که در مقابل شرایطی که بر آنها تحمیل شده کنش نشان میدهند، یکی که از زندان خارج میشود تا شاید بتواند یک نفر را از اعدام نجات دهد و دیگری که سعی دارد خود را نجات دهد و کسی را همراه خود میکند که رویا دارد و برای آن رویا عمل میکند؛ دیگران صرفاً به وقایع واکنش نشان میدهند. این تفاوت، نشاندهنده دو نوع انسان است: آنهایی که به دنبال نجات خود از مرداب روزمرگی هستند، و آنهایی که تنها به حفظ وضع موجود یا به دست آوردن سهمی ناچیز از یک اتفاق ناخواسته فکر میکنند.
۷– خانواده، دغدغه مشترک جمعی
در نگاه من یک دغدغه مشترک و عمیق که در تار و پود فیلم تنیده شده، خانواده است. از رانندهای که نگران تشکیل خانوادهاش است تا زوج جوانی که آیندهشان به هم گره خورده، مردی که نگران جان همسرش است و حتی کسی که علت مرگش نامعلوم است دلیل حمل پولش معلوم است و آن خانواده منتظرش است. در این فیلم، کاراکترها همه تحت تأثیر مسئولیتها و نیازهای خانوادگیشان قرار دارند. این دغدغه انسانی، به اعمال آنها معنا میبخشد و گاهی آنها را به سمت تصمیمات دشوار سوق میدهد. پایان فیلم، با نمایش خانوادهای جدید با زن حامله که در تاریکی منتظر ون هستند، بسیار تلخ و تأملبرانگیز است. این صحنه، مهر تاییدی است بر این ایده که چرخه این درد، این وسوسهها و این درگیریهای اخلاقی، بیپایان است و نسل به نسل ادامه پیدا خواهد کرد. گویی این همان «علت مرگ: نامعلوم» است که هر روز در زندگیهای ما تکرار میشود؛ دردی که از روان جامعه نشأت میگیرد و در معماری زندگیهایمان بازتاب مییابد.
در انتها
زرنگار در «علت مرگ: نامعلوم» با جسارت، ژانر جادهای را به ابزاری برای کاوش در اعماق اخلاقی انسان تبدیل میکند. این فیلم، با وجود چالشهای خود، اثری است که نه تنها دغدغههای جامعه فعلی ایران ما را بازتاب میدهد، بلکه به ما یادآور میشود که جادههای زندگی، پر از آزمونهای اخلاقی هستند که علت مرگ یا زندگی واقعی ما را رقم میزنند.