سینماسینما، افسون جاوید
داستان فیلم «علفزار» ساختهی کاظم دانشی، پیش از هر چیز دارای ساختاری آکاردئونی، موزاییکی یا قصه در قصه است. فیلمساز از پروندههای به شدت ملتهب و تکان دهندهی اجتماعی که معمولا کمتر راه به بیرون پیدا میکنند بهره برده تا صدای آدمهای بسیار، با امیال، اهداف و طبقات اجتماعی مختلف را چنانچه در ادبیات پولیفونیکی هم شاهدش هستیم به گوش مخاطب برساند. به همین علت هم هست که او در این فیلم از دل یک قصه به قصهی دیگر نفوذ میکند و این باعث میشود تکیه گاه درام مشخص نباشد.
فیلمساز با یک شروع طوفانی سعی در گسترش داستانش دارد اما در ادامه با پیچیدگیها و سردرگمیهایی در قصهگویی مواجه میشود. او با خرده قصهی ابتدایی فیلم سعی دارد تا کاراکتر اصلیاش را با بازی پژمان جمشیدی وارد قصه کرده و به عنوان بازپرسی که در زندگیاش تحت فشار است اما وقوع یک حادثه او را مجبور به مواجههی با خود، تضادها، تصمیمها و دوراهیها میکند به مخاطب معرفی کند اما در ادامه مخاطب نمیتواند چیز بیشتری از این بازپرس بداند و در نتیجه با عمق شخصیتش رو به رو نمیشود تنها در لایهی ابتدایی کاراکتر باقی میماند.
در واقع حضور داستانهای متعدد با درون مایههای قابل تأمل و شخصیتهای بسیار، تمرکز فیلمساز را هم از خط اصلی داستان به در برده است، هم پرداخت خرده قصهها موفق نبوده است و در نهایت هم منجر شده تا منطق بعضی سکانسها زیر سئوال برود. نمونهاش چرخش ناگهانی کاراکتر مادر شوهرِ سارا با بازی رویا جاویدنیا که تصمیمش را بی هیچ دلیل و به یکباره تغییر میدهد.
از سوی دیگر اگرچه فیلمساز سعی در روایت قصههای مختلف به صورت همزمان با هم داشته و نخ تسبیح را هم حفظ کرده است اما این ساختار قصه در قصه و پیچیدهی فیلم، منجر به عدم تمرکز بر روی همهی شخصیتها شده و تقریبا از نیمهی فیلم به بعد شخصیتهایی که در ابتدا حضور داشتند به حال خود رها شدهاند اما در مقابل سهم بیشتری به روایت قصهی خواهرِ سارا با بازی ستاره پسیانی داده شده است.
این در حالیست که با توجه به خط اصلی داستان که بر مبنای تضادها و تصمیمات قهرمان شکل گرفته، از ابتدا هم حضور آن همه شخصیت الزامی نداشت و خللی در روند قصه ایجاد نمیکرد جز اینکه فیلمساز را در دام سکانسهای زائد بیندازد. به عنوان نمونه سکانس مواجههی مائده طهماسبی با پسرانش در حیاط کلانتری و سیلیای که او به گوش یکی از پسرانش میزند.
با همهی اینها اما کاظم دانشی در نخستین ساختهی بلند سینمایی خود نشان میدهد حرفی برای گفتن و دغدغههای مهمی دارد. او در ساختار خوب عمل میکند و هماهنگی خوبی میان ابزاری که برای پیشبرد قصه در اختیارش قرار گرفته برقرار میکند. بازیها تمیزند و پژمان جمشیدی شمایل قابل قبولی از یک بازپرس ارائه داده و حتی نباید از حضور بازیگران مکمل به ویژه صدف اسپهبدی و متین حیدرینیا غافل شد.
«علفزار» نوید حضور یک کارگردان جوان و خوش فکر را به آیندهی سینمای ایران میدهد. که او هم مثل اغلب کارگردانان جشنوارهی چهلم باید در ادامه تمرکز بیشتری بر فیلمنامه، قصه و چگونگی روایت داشته باشد. امید که بعد از پایان جشنوارهی چهلم، ضرورت بررسی فیلمنامهی آثار در صدر اهداف متخصصین امر قرار بگیرد.