سینماسینما، آرش عنایتی
فیلم زیبای مورفین به کارگردانی الکسی بالابانوف روایت پزشکی جوان به نام میخائیل آلکسیویچ پولیاکوف است که در آغاز سال ۱۹۱۷ در روسیهی در آستانهی انقلاب، به دهکدهای در حاشیهی کشورش میرود تا جانشین پزشکی اصیل و غایبی شود که توانایی خوبی در شفای بیماران داشته. پولیاکوف جوان (با آن پیشینهی شکست، شمایلِ بانوی جوانی که با خودش به همراه آورده و تاکیدش بر مورد خطاب قرار نگرفتن با لفظ ارباب) پس از شکست در مواجهه با نخستین بیمارش، چاره را در مصرف مورفین مییابد و هر چند مصرفش در آغاز سبب انقلابی در رفتارش و یافتنِ راهی برای شفای بیمارانش میشود اما به مرور، اثرات مخرب و مهلکش نمایان میشوند. (مسیری که از به دنیا آمدن کودک تا مرگ پدر و دختری در اثر سوختگی طی میشود) بالابانوف در سیری اپیزودیک و مشتمل بر میاننویسهایی مبتنی بر آنچه در آن سالها در فیلمهای سینمایی مرسوم بوده داستان نمادینش را پیش میبرد و اینچنین، بیش از هر چیز پادزهری بر زهری که بر جان مخاطبش نشانده تزریق میکند. بالابانوف آن پایانهای خوش هالیوودی و تفرعن اروپائیان را که در روایتهایی مشابه شاهدش بودهایم کناری مینهد و با گرمای بازی بازیگرانش (سرخوشیِ واسیلیِ بورژوا و حرکات دستانش/ نوسان پولیاکوف در نمایشِ دو وجه از شخصیتش و سکندری خوردنش در راه رفتن / و حیرانی آنا و…)، فیلمبرداری متناسب با لحن، زمانه و ژانر فیلم (برای نمونه، نمای تعقیب کالسکه توسط گرگها) و قابهایی به یادماندنی (برای نمونه، فضای داخل خانهی واسیلی و چینش کاراکترها بر اساس جایگاهشان و یا نمایی که در آن پولیاکوف در گوشهی کلیسا نشسته است) سرمای استخوانسوز سیبری را که هیچ، پیامِ خردسوزش را هم دلنشین میکند. (حرکت پولیاکوف از معشوق به کلیسا و در آخر به سالن سینما و آن کنش بحثبرانگیزش)