سینماسینما، محسن جعفری راد
وقتی قسمت سوم قورباغه پخش شد، نقدی نوشتم که در مطبوعات منتشر شد؛ با این مضمون که هر چند، نمره بسیار بالایی در مقایسه با دیگر سریال های چند سال اخیر می گیرد اما از لحاظ شخصیت پردازی و نوع اطلاع رسانی درباره موقعیت ها، بسیار کند عمل می کند.
برخی بر این باور بودند که شاید سیدی خواسته ساختار شکنی کند اما تا این حد خساست به خرج دادن در دادن اطلاعات، باعث سردرگمی مخاطب می شد و در نظرات و کامنتها هم درباره این ضعف می گفتند تا حدی که یک منتقد قدیمی هم نقدی نوشت با این کنایه که ما همچنان منتظر قورباغه هستیم! یا منتقدان جوان که مدام به نبود داستان و دیر شدن شروع داستان اصلی، تاکید می کردند.
تا قسمت هشتم هر چقدر در ساختار، چه در کمپوزیسیون بصری، ریتم، بازی ها، موسیقی هذیان آلود و کارگردانی، سیدی، همان جاه طلبی های سینمایی اش را ادامه می داد و نوآوری های خاصی داشت، اما هنوز فیلمنامه حفره های زیادی داشت تا اینکه در قسمت هشتم بالاخره توانستیم یک خط داستانی برای این سریال در نظر بگیریم! نوری با بازی نوید محمدزاده، ماده ای با عنوان قورباغه دارد که آدمها را هیپنوتیزم می کند و رامین که دوست دوران کودکی اش است می خواهد پا جا پای او بگذارد.
انگار موتور متحرکه درام روشن شد. شخصیت ها تعریف شدند، موقعیت ها باورپذیر شد اما همچنان حالا که سریال تمام شده با چند حفره رو به رو هستیم که سوال بی پاسخ می ماند و به خود بسندگی سریال و روایت لطمه می زند. در واقع هر چقدر از لحاظ کارگردانی، سریال قورباغه نمره خیلی خوبی می گیرد، اما ضعف ها در فیلمنامه باعث لطمه به آن می شود. مثلا غیر از نوری و رامین، بقیه آدمها تیپیکال تعریف شده اند و ما با انگیزه هایشان همدلی برقرار نمی کنیم. مثلا اصلا مشخص نمی شود علت تیپ سرد و بی روح لیلا چیست. یا مثلا نوری چطور یک تن مواد را از تهران به انزلی برده اما پلیس دستگیرشان نمی کند که نشان می دهد در این موقعیت ها برای رسیدن به نتیجه مد نظر سیدی، شعور مخاطب دست کم گرفته می شود و ناگهان حجم زیاد اطلاع رسانی در دو قسمت آخر که اصلا با قسمت های ابتدایی موازنه و تعادل ندارد. مخاطب ناگهان انگار با انباری از باروت اطلاعات مواجه می شود که می شد به طور قطره چکانی در طول سریال به آن پرداخت و نه در دو قسمت پایانی.
اما نقطه ضعف اصلی، بی منطق بودن حضور رامین و فرانک در تایلند است. آنها صرفا با وجود فقط یک آشنا، می خواهند به تایلند بروند و گیاه مورد نظر را دریافت کنند و به مرادشان برسند! که طبیعی است حتی روی کاغذ هم شدنی نیست و همین طور می هم می شود. هر چند اینکه بر خلاف سریال های ایرانی پایان تلخی دارد و نوعی آشنایی زدایی است اما حتی روی کاغذ هم باورپذیر نیست که دو نفر به کشوری پر از خلافکار و قاچاقچی بروند و بدون داشتن هیچ سلاح و تجهیزات و نقشه ای، به هدفشان برسند. اینها قسمتی از حفره هایی است که فدای ساختار سریال شده است.
ضعف دیگر که باز هم در نیمه اول سریال، توی ذوق می زند، ترکیب عجیب ژانرها بدون ضرورت و کارکرد و صرفا به قصد به رخ کشیدن مهارت در کارگردانی بود. در تعریف داستان، باید ظرف و مظروف روایت همخوانی داشته باشد نه اینکه چند نوع ژانر و زیر ژانر و اتمسفر مثل وحشت و حال و هوای رئال و سورئال و فانتزی و ابزورد و … مانند کشکولی ارائه کنیم که این مشکل در قسمت هشتم برطرف شد اما بالاخره جزو ضعف های سریال می شود.
اما امتیازات مثبت؛ قورباغه سرشار از سکانس های مهندسی شده و خلاقانه است؛ از سکانس اولین مواجه نوری و شمس آبادی و تعلیق درست و تایمینگ به جای سکانس، تا سکانس پایانی و بارش قورباغه و ماهی یا سکانس های دیالوگ های دو نفره که ریتم و ضرباهنگ قابل توجهی داشت و سکانس های درگیری و جلوه های میدانی و بصری شکیل و بازی های به اندازه و حد نگهدار بازیگران که در واقع در برخی مواقع به عنوان منجی کار ظاهر شدند. یک نکته ضروری که اینجا لازم است گفته شود، نوع بازی نوید محمدزاده است. معلوم نیست تکلیف برخی مخاطبان با او چیست؟ گاهی می گویند تکراری بازی می کند اما در این سریال که اثری از عصیانگری و خشم و بازی پر اکت و برونگرا مثل ابد و یک روز و بدون تاریخ و بدون امضا و مغزهای کوچک زنگ زده نیست باز هم خرده می گیرند چرا بازی معمولی است! این یک بازی معمولی نیست، بلکه درخدمت شخصیت به شدت مغرور، خودخواه و در عین حال ترسو نوری ترسیم شده است. پس وقتی بازیگری به کمک کارگردان، شمایلی از خودش را می شکند به جای اینکه تشویق کنیم باز هم غرهای بی منطق و بدون تحلیل ادامه دارد!
در مجموع هومن سیدی نشان داد کارگردانی خلاق است اما همچنان باید در فیلمنامه به فکر خلق کلیت منسجم تری باشد و فیلمنامه بهتری بنویسد تا ارزش صرف این همه بودجه و … را داشته باشد. بهخصوص در شبکه نمایش خانگی که توقع از او و گروهش خیلی بالاتر از اینها بود اما به نسبت سریال های دیگر، طبعا و قطعا در صدر می ایستد از لحاظ اجرا و کارگردانی. مخصوصا اینکه حالا با سریال های ضعیف دراکولا و ملکه گدایان و … برتری ساختاری قورباغه بیشتر مشخص می شود.
البته باید از این نکته هم نگذریم که بخش قابل توجهی از سریال تحت تاثیر سریال ها و فیلم های خارجی بود. از شروع سریال که دقیقا داستان فیلم خارجی نفرت است تا پایان سریال که دقیقا عین سکانسی از فیلم ملانکولیا ساخته لارس فون تریه کارگردانی شده یعنی بارش ماهی ها. ارتقای سطح زیبایی شناسی مخاطب، خیلی هم خوب است اما نه اینکه چنین الهام پذیری های بدون کارکردی داشته باشیم. به جای اینها می شد مثلا شخصیتها را قوام داد به خصوص فرانک که در آزمایشگاه کار می کند اما معلوم نیست چطور لشکری از خلافکار و قاچاقچی را در یک چشم به هم زدن، مثل یک فرمانده کارکشته! دور هم جمع می کند!
امیدواریم در تجربه های بعدی، سیدی میان ساختار و فیلمنامه و در واقع ظرف و مظروف روایت همخوانی بیشتری برقرار کند و همه چیز را فدای فضاسازی های خوش رنگ و لعاب نکند. چون چیزی که در ذهن مخاطب می ماند، در نهایت، روایت و داستانگویی و شخصیت هاست نه قاب بندی های چشم نواز و دیالوگ های پرطمطراق و مثلا فلسفی. همان طور که از دایی جان ناپلئون(ساخته ناصر تقوایی) تا شهرزاد (ساخته حسن فتحی- البته فقط فصل اولش) در ذهن مخاطب مانده است. و هنوز هم حتی اغلب مخاطبانش، نام شخصیت ها را حفظ هستند. از مش قاسم گرفته تا قباد و بزرگ آقا و …