سینماسینما، پریسا الیاسی*
فیلم «ماشین من را بران» از سینمای ژاپن، با دریافت جوایز متعدد از جشنوارههای معتبر، خیز بلندی برای اسکار برداشته است.
این فیلم را ریوسوکه هاماگوچی کارگردان ژاپنی با اقتباس از داستان کوتاهی به همین نام، اثر هاروکی موراکامی ساختهاست. اولین نکتهی قابل توجه هنگام تماشای فیلم، مدت زمان طولانی آن است؛ به طوریکه از یک داستان کوتاه چند صفحهای فیلمی با زمان حدودی سه ساعت ساختهشدهاست.
ریتم فیلم بسیار کند است و اتفاقات به آهستگی پیش میرود. ریتم کند فیلم، گاهی برای مخاطب خستهکننده میشود اما داستان آنقدر کشش دارد که مخاطب را مجبور به دنبال کردن فیلم بکند.
فیلم با یک مقدمهی نسبتا طولانی شروع میشود. شخصیت اصلی داستان که بازیگر تئاتر و زنش که یک فیلمنامهنویس است به مخاطب شناسانده میشوند. زوجی که در ظاهر خوشبخت بهنظر میرسند و در تفاهم کامل به سر میبرند اما هیچچیز، آنطور که نشان دادهمیشود، نیست و واقعیت عجیبی پشت رابطهی این دو وجود دارد.
پردهی دوم داستان در واقع شکلگیری اتفاقی است که در منبع اقتباسشده وجود دارد. شخصیت اصلی داستان برای هماهنگی و اجرای نمایش «دایی وانیا» اثر آنتوان چخوف به هیروشیما دعوت میشود و طبق قرارداد، رانندهای در اختیار او قرار میگیرد. راننده یک دختر جوان بیست و چهار، پنج ساله است که تبحر زیادی در رانندگی دارد و این تنها کاری است که از عهدهی انجام آن برمیآید. دختری ساکت، کمحرف که در چهرهاش حالت شدیدی از بیتفاوتی دیده میشود؛ گویی که مسخ شدهاست. خط اصلی داستان در واقع شکلگیری رابطهی بین این دو است. رابطهای که کمکم از آن حالت خشک و رسمی بیرون میآید و با بر ملا کردن رازهایشان برای یکدیگر به صمیمیت میرسد. تکامل و به بلوغ رسیدن این رابطه از نقاط قوت فیلم است.
فیلم «ماشین من را بران» همانطور که از اسمش پیداست روی وجود و حضور ماشین در فیلم تاکید ویژهای دارد. سکانسهای زیاد و پلانهای طولانی در ماشین، گواه این ادعاست.
حادثهی محرک، نقاط عطف و تمام رویدادهای دیگر داستان، اتفاقاتی مهم هستند اما در آرامترین شکل ممکن روی میدهند. مرگ، خیانت، قتل و… اگرچه اتفاقاتی هستند که در طول داستان رخ میدهند اما کارگردان، اصراری برای هیجانی کردن داستان ندارد. در فیلم بیشتر از آنکه مخاطب درگیر اتفاقات بشود، به درون شخصیتها نزدیک و از حالات روحی آنها آگاه میشود.
نمایشنامهی «دایی وانیا» یکی دیگر از نشانههای مهم در فیلم است که توجه به دیالوگهای آن که از دهان بازیگران بیرون میآید؛ کدهای مهمی به مخاطب میدهد. قهرمان داستان که بازیگر تئاتر است؛ عادت دارد که کل نمایشنامه را روی نوار کاست ضبط کند و در زمانی که در ماشین است به آن گوش کند و دیالوگهای خودش را تکرار کند. نمایشنامهی «دایی وانیا» با صدای همسرش ضبط شده و یک دیالوگ چند بار در طول فیلم از پخش ماشین شنیده میشود: «حقیقت، فارغ از اینکه چی هست؛ خیلی ترسناک نیست. چیزی که خیلی وحشتناکه؛ ندونستنشه!». این همان نسخهی جادویی برای قهرمان داستان است. او که با وجود دانستن واقعیت به هر دری میزند تا از روبرو شدن با آن اجتناب کند. او که برای روبرو نشدن با حقیقت، تاوان سنگینی میدهد و بار سنگینش را با خود حمل میکند.
*فیلمنامهنویس