سینماسینما، علی پاکزاد
کارخانه چسب هل که یادم باشد و کتابهای عزیز نسین که یادتان باشد، می توانیم با هم به نقد سه جریان بپردازیم که ترکیبشان با هم شده است شیشلیک. آدمی که موقع ناهار تصمیم بگیرد فیلم بسازد خودش یک جریان است. فیلمنامه نویس و بازیگر اصلی هم خودشان یک جریان و جریان سازند.
شیشلیک از آن روی که حکایت جغرافیایی تحت سلطه است و از آن روی که روایت برهوتی مملو از فقر است و از آن روی که تاریخچه دریایی مواج از شعار است، و از آن روی که ماهیتا دست اندرکارانش برخاسته از دیدگاهی چپ اند، قابل تامل و تدبر است.
شما با نمادها و واژه ها و رفتارها و داستانهایی مواجه می شوید که طنزی سیاه را به نمایش می گذارند. طنزی که پشتوانه ای مستحکم دارد. مهدویان بواسطه فیلمهای سابق خود، تاریخ این مملکت را بخوبی می شناسد. جریانات سیاسی را می شناسد. طبقه حاکم را می شناسد. طبقه متوسط و میانی و صدالبته طبقه کارگر را در مانیفستهایی که خوانده و تحقیقاتی که برای پروژه هایش کرده، لمس کرده.
او با طبقه ای در گذشته زیسته که آن طبقه فربه از ثروت بوده و همواره نقابی ایدئولوژیک بر چهره داشته، اما اثر هنری هیچوقت مختص به یک طبقه نمی ماند. حالا هنر او را فقط طبقه حاکم به رخ نمی کشاند. مهدویان از بعد از درخت گردو، هنرش را برای مردمش هم خرج کرده است.حالا می خواهد مردم آسیب دیده از جنگ باشند یا کارگران هفت تپه یا جماعتی که خوردن گوشت برایشان حرام شده و بر در و دیوار نوشته شده که باید ریاضت بکشند.
خوردن شیشلیک و آوردن آن اسمش را نبر ، نظام شهر و کارخانه و مدرسه را بهم می ریزد (فرهنگ، اجتماع و اقتصاد). مدرسه هایی با آموزشهای اجباری که در خاطر همه ما در دهه های گذشته هست. شهر هایی خالی از روح و رونق و آزادگی. و کارخانه های که مدیرانی دروغگو و ریاکار آنها را اداره می کنند .
بازی ها خوب. فیلمنامه خوب و کارگردانی خوب. حالا بگویند مهدویان دارد رو به جلو فرار می کند. بکند. مگر دیگران فرار نکردند. مگر دهها کارگردان و نویسنده و هنرمند در جریان کارشان پخته نشدند. تازه ویژگی مهدویان این است که به تمام فیلمهایش افتخار می کند. فقط الان اوربیتالی که در آن قرار دارد دیگر به دور جناح راست نمی گردد. نوش جانش. هنر برای هنر هم نوش جانش.
متن ژوله خوب است و عطاران اگر چه عطاران همیشگی است اما حضورش مایه استحکام فیلم است.
حالا می فهمم که چرا طنزهای تلخ عزیزنسین به سی زبان ترجمه شده اند. انگار این داستان را هم آن نویسنده سوسیالیست نوشته. انگار مهدویان هم می خواهد جهانی شود. یکی از داستانهای مگه توی مملکت شما خر نیست؟