سینماسینما، پدرام عبهر- رامبد جوان در نشست خبری «نگار» حرف جالبی زده: «تا کی میخواهیم از بدبختی صحبت کنیم. تا کجا میخواهیم دوربین را به میان مردم ببریم؟ به نظرم کمی باید به فیلمهای جدید رو بیاوریم.»
همین رویهی از بدبختی حرف زدن و دوربین را به میان مردمِ (فقیر و بیچاره و دربهدر و معتاد و بدهکار و …) بردن، آفت سینمای ما شده. نه اینکه کلاً نباید به این سوژه ها پرداخت. امّا اوّلاً به اندازهی کافی از این فیلمها داریم. ثانیاً، اگر هم میسازید، دستکم در این فضا طرحی نو دراندازید لطفاً.
خوشبختانه کارگردان خوشفکر «نگار» از این فضا فاصله گرفته، خیلی هم فاصله گرفته؛ فیلم با صحنهی بازسازی خودکشی پدر نگار توسّط پلیس آغاز میشود. امّا نگار که خودکشی پدر را باور ندارد، جسورانه راه میافتد که پرده از راز این ماجرا بردارد. و در این راه از هرگونه دعوا و درگیری و بزن و بزن و تعقیب و گریز و چاقوکشی و تیراندازی و هرآنچه که از یک فیلم اکشن انتظار دارید، ابایی ندارد. تا همینجای کار، که با یک فیلم جنایی-اکشن روبرو هستیم که قهرمانش یک دختر ریزنقش است، منحصربهفرد بودن «نگار» در سینمای ایران محرز و مشخّص است. امّا خاص بودن فیلم در همین نکته خلاصه نمیشود.
قصّهی فیلم بر اساس این معمّا شکل گرفته است که آیا پدر نگار واقعاً خودکشی کرده؟ اگر بله چرا؟ و اگر نه پس واقعاً چه بلایی سرش آمده است؟ امّا نگار، معمّای فیلم را نه با پیگیریها و ذکاوت خودش (به سبک فیلمهای پلیسی) بلکه به روشی سوررئال و متافیزیک حل میکند. مسئلهای که اگر بخواهید منطقی به آن نگاه کنید باعث میشود که اصلاً نتوانید با فیلم ارتباط برقرار کنید. «نگار» را باید با منطق جهان خود فیلم نگاه کرد و از ان لذّت برد.
آخرین ساختهی رامبد جوان از منظر کارگردانی دستاوردی بزرگ در سینمای ایران به شمار میرود. «نگار» در چارچوب سینمای ما، فیلمی نوآورانه و جسورانه است. ضرباهنگ تندی دارد. هیجان بالایی دارد. صحنههای اکشنش عالی از کار درآمده. موسیقی فوقالعادهی کریستف رضاعی دقیقاً با تصاویر و تم فیلم همخوانی کامل دارد و به ایجاد تعلیق و هیجان و گاه فضای سوررئال و مالیخولیایی فیلم کمک شایانی میکند. فیلمبرداری بهرام بدخشانی و تدوین بهرام دهقان هم هرکدام در جای خود قابل تحسیناند. شاید کمتر کسی از لحاظ تکنیکی بخواهد به فیلم نقدی وارد سازد. آنچه میماند فیلمنامه است که میتواند شدیداً محل اختلاف باشد.
میتوان به فیلم خرده گرفت که چرا همهچیز را به صورت متافیزیک حل کرده و در واقع قهرمان قصّه، فقط مجری است نه مغز متفکّر. میتوان ایراد گرفت که چرا مادر نگار اینقدر کمرنگ است. یا حتّی ایرادهای بنیاسرائیلی گرفت که نگار چطور اسلحهفروش را پیدا میکند و چطور یاد میگیرد با آن تیراندازی کند و چطور با آن جثهی کوچکش بزن بزن میکند و… امّا اگر وارد جهان فیلم شویم و آن را همینطور که هست بپذیریم و نخواهیم همهچیز را با منطق رئال (که عادت کردیم در فیلمهای ایرانی ببینیم) بسنجیم، میتوانیم با «نگار» لذّت تماشای یک فیلم «سینمایی» ایرانی پرهیجان و جذّاب را تجربه کنیم. تجربهای که این روزها کم پیش میآید.
راستی، رامبد جوان مشخصا «نگار» را برای نگار جواهریان ساخته. همهچیز متکّی به اوست. و کارگردان اعتماد کامل به او دارد. نگار جواهریان هم در متفاوتترین نفش دوران بازیگریاش (علیرغم شباهت گریمش به اعترافات ذهن خطرناک من)، کارگردان را ناامید نکرده است. نگار جواهریان از پس این نقش سخت، عالی برآمده و حقیقتاً در این فیلم نمایش درخشانی از خود به جا گذاشته است.