سومین بخش از سهگانه جلیل سامان بعد از «ارمغان تاریکی» و «پروانه» که بر بستر سیاسی دهههای ۵٠ و ۶٠ شمسی به درامهای عاشقانه میپردازند، بیش از هر چیز تکرار مؤلفههای مشترک دو مجموعه قبلی بر بستر قصهای آشناست.
نکته جالب اینکه تقابل عشق و وظیفه و دوراهی انتخاب، نهتنها از موقعیتهای تکرارشونده در فیلمهای ایرانی و خارجی بر بستر قصههای مختلف است، بلکه موقعیتی تکرارشونده در اکثر فیلمها و سریالهایی است که هر یک بهنوعی به فضای سیاسی دهههای ۵٠ و ۶٠ و سازمان مجاهدین خلق (منافقین) میپردازند. البته چهبسا این نقد به مجرایی وارد باشد که در چند سال اخیر مجوز ورود سینما و تلویزیون به حیطه مضامین سیاسی تاریخ معاصر و بهخصوص این سازمان را داده، اما متأسفانه این مجوز محدود به یک دایره بسته است؛ قصههای تکراری، موقعیتهای تکراری، تقابلهای تکراری، کشمکشهای تکراری و… این تشابه را میتوان از «سیانور» تا «امکان مینا» و «ماجرای نیمروز» و سریالهای قبلی سامان پیگیری کرد البته با پرداختهای متفاوت و طبعا محصول نهایی مختلف. هرچقدر در «سیانور» تلاش شده روایت یک قصه عاشقانه اولویت اصلی باشد و ترسیم بستر سیاسی، رنگوبو و خوانشی جدید از تقابل عشق و وظیفه در اختیار مخاطب قرار دهد، «ماجرای نیمروز» آگاهانه از روایت یک قصه دراماتیک عاشقانه پرهیز کرده و این خط قصه را بهعنوان یک خط فرعی در کنار روایت اصلی که بازسازی مستندگون رویدادهای سیاسی دهه ۶٠ است، پی میگیرد. به این ترتیب هر دو فیلم میتوانند هویت مستقل خود را در راستای هدف اولیهای که فیلمساز تعیین کرده، پیدا کنند.
در این میان «امکان مینا» از تجربههای ناموفق این حیطه محسوب میشود که نه قصه عاشقانهاش باورپذیری و گرما دارد، نه بازسازی فضای تاریخی و نه حتی ملموسکردن روابط درونسازمانی و جزئیاتی که میتوانست به دراممحوری روح ببخشد. «نفس» اما با این تعریف اولیه و قصهای که برای روایتمحوری آن انتخاب شده، به شکلی ناخواسته بستر مناسبتی خود را از قبل مشخص کرده و بیشتر مناسب ایام و ماههای منتهی به دهه فجر و جشنهای پیروزی انقلاب اسلامی یا مناسبتهای مرتبط با آن است.
در اولین گام پخش مجموعهای که همراه با خود بار مناسبتی برای زمان پخش ایجاد میکند، در ماه مبارک رمضان، ضربه اولیه را به سریال «نفس» وارد کرده است؛ بهویژه در ایامی که تلویزیون مخاطبانش را با پخش سریالهایی مرتبط با فضای خاص این ماه عادت داده است. اما جالب اینکه خود تلویزیون بهراحتی این عادت را میشکند و به ارتباط اولیه مخاطب با اثر خدشه وارد میکند. با گذر از این سطح، به فضای درام قصه میرسیم که همانطور که اشاره شد، داستان یک عشق قابل پیشبینی بر بستری آشناست؛ عشق بین یک پرستار جوان با رازی در گذشته و یکی از اعضای سازمان در روزهای منتهی به انقلاب. هرچند موقعیت اولیه، یک مثلث عشقی کلیشهای با حضور ضلع سوم بهعنوان خواستگار پولدار است، اما از آنجا که فرمول مثلثهای اینچنینی از پیش تعیین شده است، میتوان بهراحتی در پیچوخمهای داستانی، وصال ناهید و روزبه را پیشبینی کرد.
شاید تنها پرداختی که باعث شده قصه در مقطع اولیه از یکوجهیشدن خارج شود، همان راز زندگی ناهید و گذشته پنهان مادرش باشد که با مشخصشدن مرگ او در فعالیت سیاسی و تظاهرات، وجه ناپیدای کاراکتر ناهید را احیا کرده و او را یکباره به میانه گود تبدیلشدن به یک زن چریک میاندازد. به گفته بهتر، شاید بتوان گفت ناهید در این موقعیت چارهای جز ادامه گذشته سیاسی ناکام مادرش ندارد و این تقدیر ناخواسته به نوعی از اختیار او خارج است.
اما طبعا یک سریال ٣٠قسمتی با موضوعی آشنا و تکراری، به چیزی بیش از اینها برای احیا و تغییر سطح قصه و جذب مخاطب نیاز دارد.
درحالیکه تلویزیون هم چارچوبهای محدودشونده خود را در پرداخت روابط عاطفی و عاشقانه دارد، طبعا نمیتوان انتظار داشت وجه عاشقانه سریال اندکی پرشورتر و باورپذیرتر شود تا جذابیتی به کار بدهد.
متأسفانه نوع نگاه به شخصیتپردازیها بهخصوص از وجه تقسیمبندی ساواکی، سازمانی و… هم در تلویزیون به نوعی از پیش تعیینشده است. در این مورد هم نمیتوان انتظار داشت مثلا همچون «سیانور» با یک خوانش متفاوت و واقعی از ساواک مواجه باشیم یا همچون «ماجرای نیمروز» با خوانشی جدید از مأموران امنیتی و انقلابی مواجه باشیم که چهرههای تکبعدی این کاراکترها را احیا کند. بهاینترتیب چه وجه تازه، جذاب و متفاوتی در سریال «نفس» برای پیگیری باقی میماند جز ترکیب بازیگران حرفهای و تازهکار که میتوان گفت نقطه قوت کار و قابل تأمل هستند. از زوج مسعود رایگان و ژاله صامتی تا علیرضا کمالی و ساناز سعیدی در کنار حضور کوتاه اما تأثیرگذار بازیگری همچون هادی حجازیفر که ورای نقشآفرینی، همواره یک روح گرم و ملموس به کاراکترهایی که ایفا میکند، میبخشد و کاراکتر حمید هم از جادوی همیشگی او بینصیب نمیماند. در انتها این امیدواری وجود دارد که جلیل سامان پس از تکمیل سهگانهای که قطعا یکی از دغدغههایش بوده، خود را بر بستر و فضایی جدید و متفاوت محک بزند. اگر هم اصرار بر حرکت به موازات همین تم و بستر و درامهای سیاسی- عاشقانه دارد، حداقل به دنبال کشف زاویه نگاهی جدید در این فضا و بهویژه شخصیتپردازی و درامپردازی باشد.
به این طریق شاید بتواند این نوع قصهها را از ورطه نگاه کلیشهای و تکبعدی به سطحی جدید ارتقا داده و در کنار دنبالکردن دغدغههایش، جذابیتهای نو و خلاقانهای برای مخاطب طراحی کند تا سریالهایش از سر اجبار مناسبت و ایام دنبال نشوند، بلکه اشتیاق پیگیری ایجاد کنند.
شرق