نگاهی به سریال «شوگر»/ محله چینی‌ها

سینماسینما، حمیدرضا گرشاسبی؛

فیلم نوآر گویا از آن گونه هایی است که برای سینه فیل ها مرتبتی بالا تر از بقیه دسته بندی های سینما دارد. شاید به این دلیل که فیلم نوآر به خود سینما نزدیک تر است. اگر پیرنگ را به عنوان طرح و توطئه معنا کنیم، فیلم نوآر ریشه ای کامل در طرح و توطئه دارد؛ نقشه هایی که آدم ها برای از بین بردن یکدیگر و ترقی شان می کشند و این نیز از عشق و رابطه های آلوده نشات می گیرد. به همین دلیل است که این ژانر بیشترین شکل داستان سرایی را در خود پرورانده است. اگر فرض کنیم که سینما از جایی آغاز می شود که یک زن، یک مرد و یک اسلحه در کنار هم قرار می گیرند، فیلم نوآر از این سه عنصر در درست ترین شکل و فشرده ترین آنها استفاده می کند و عصاره ای از این ترکیب بیرون می دهد که به تلخ ترین شهد برای تماشا بدل می شود. در واقع فیلم نوآر وضعیتی دو گانه دارد؛ هم جذاب است و هم آیینه ای زنگار گرفته از روابط بیمار انسان ها و سقوط اخلاقی شان است.

شوگر که یک مینی سریال است نیز از تباهی اخلاقیات انسانی آغاز می شود و رشد می کند. شوگر فقط از این جهت که روی لبه ای از ضد ارزش های انسانی در تقابل با همدلی های آدمی پیش می رود، یادآور فیلم نوآر نیست، بلکه سریال اساسا به تاسی از فیلم های شناخته شده در این ژانر ساخته شده و با وام گیری از عناصر موجود در آن فیلم ها بنا شده است. از آن تصاویر پاساژ گونه که لابلای حلقه های روایی فیلم می آیند و در میان تصاویر رنگی، ناگهان پرده را سیاه و سفید می کنند و ما را به سال ها سال قبل می برند، نام هایی شناخته عیان می شوند: مرا مرگبار ببوس، غرامت مضاعف، سانست بلوار، شب شکارچی، التهاب بزرگ و مینی و مسکوویچ. البته فقط این نام آخری است که هم رنگ با بقیه تصاویر است و به سینمایی متاخر تعلق دارد وگرنه بقیه سیاه و سفیدند. در خلق این اثر بیشترین وام گیری را از اولین اسمی گرفته اند که در فهرست نام برده شده چرا که هم اسم جان شوگر از دل مرا مرگبار ببوس بیرون آمده (نام یکی از شخصیت های فرعی فیلم مرا مرگبار ببوس، شوگر است) و هم این که فیلم مرا مرگبار ببوس جزو اولین فیلم های نوآری است که به سینمای جاسوسی/علمی تخیلی پیوند خورده و حرف هایی از تلاش های حکومتی در جهت پیروزی در دوران جنگ سرد را عیان می کند. سریال شوگر نیز آدم هایی دارد که در ظاهر کالبد انسانی دارند اما نمی توانیم آنها را انسان خطاب کنیم.

سکانس آغازین سریال شوگر را باید شناسنامه ای کامل از سریال فرض کنیم که به نوعی همه سریال را در خود دارد. شوگر در ژاپن است و تصاویر سیاه و سفید گرفته شده اند. این سیاه و سفید بودن، خود به شکلی تداعی کننده سینمای کلاسیک است و یادآور این است که طراحان سریال خواسته اند منابع خود را عیان کنند. از طرفی دیگر، این سکانس شخصیت شوگر را به ما می شناساند. از پسِ این سکانس می فهمیم که او چه شغلی دارد و چگونه آدمی در این کسوت است. می فهمیم او یک کارآگاه خصوصی است اما در شاخه ای تخصصی تر کار می کند. این که صرفا یک معما را حل می کند: پیدا کردن آدم های گمشده. از خلال همین سکانس متوجه می شویم در کار خود مهارتی ویژه دارد چرا که این کیس را به سرعت و راحتی پیش برده است. اینجا می دانیم او گرایشی خاص دارد. حتی اگر با آدمی تبهکار روبرو می شود حاضر نیست به انسان ها آسیب بزند. تا اندازه ای هم فهمیده ایم در مهارت های بدنی نیز خبره است و حرکاتش بیشتر از آن که یک انسان را یادآوری کند، به توانایی های ابرانسانی می ماند.

وارد آمریکا که می شویم، به روندی از خودبازتابندگی سینما می رسیم. اینجا سینما در حال بازتاب دادن سینماست. سریال نشان می دهد که در برابر فیلم های پیشینی خود آیینه ای گرفته و در حال بازسازی همان قصه هایی است که پیشتر از آن وجود داشته اند. شوگر در اولین ملاقاتش با رابی که مثل یک کارفرما برای او عمل می کند، علاقه خود به سینما را بروز می دهد. او چند مجله سایت اند ساوند و کایه دو سینما را از رابی می گیرد؛ دو مجله ای که جزو معروف ترین های نشریات سینما هستند و تاثیرگذاری فراوانی بر جریان های سینمایی داشته اند. یک پله بعدتر وقتی که در یک بار نشسته و برایش پیامکی می آید، شوگر پیامک را باز می کند و برای این که تمرکز بیشتری روی پیامک داشته باشیم، تصویر آیریس می شود که این آیریس نیز یکی از وایپ های کلاسیک در سینما ست. گویی که یک بار دیگر دست کردن در انبان سینما برای داستان سازی را یادآورمان می شود. و باز در دیدارِ شوگر با جاناتان سیگل که تهیه کننده سینما است بر خودبازتابی این سریال تاکید می شود. سیگل وقتی از شوگر می پرسد«تو خوره سینما هستی؟»، او جواب می دهد که بیشتر از خوره. برای او سینما یک اعتیاد است. از پی این قدم ها، هر وقت که تصاویر فیلم های یاد شده را در زندگی و لحظه های او می بینیم، می دانیم که یک معتاد سینما در حال به یادآوردن لحظات تماشای خود از سینما ست. شوگر هر بار که در جایی گیر می کند یا نمی داند چه باید بکند، با وصل به سینما کارش را پیش می برد. واگویه های ذهنی او نیز ما را به سینمای نوآر می کشاند؛ جایی که آدم خسته و داغان فیلم ها با خودش حرف می زند تا هم تنهایی اش را پوشش دهد و هم با ذکر آنچه بر او می رود، راهی پیدا کند تا از مخمصه ای که به آن دچار شده، رهایی یابد. البته شوگر اختلافی بنیادین با سینمای نوآر دارد و آن این که اینجا زن، همراهی مهلک نیست. درست است که ضعف هایی دارد اما در جهت تخریب و اغوای قهرمان عمل نمی کند و اتفاقا از این که مردِ داستان، آدمی با اختلاف است خوشحال است. اینجا زن کمک کننده ای واقعی است. مرد هم گرایشی به سمت برقراری رابطه ای غیرمتعارف ندارد و برعکس نوآرها که خشونت را در ذات و خون شان دارند، او از خشونت گرفتن بر آدم ها بیزار است.

با آن همه فیلم های کلاسیکی که شوگر در خلوت می بیند یا برای شان به سینما می رود، ما عملا با یک «فیلم در فیلم» روبرو می شویم. از طرفی دیگر با وجود این که شوگر و همگروهانش رفتاری مشکوک دارند و معلوم است که رازهایی بزرگ را با خود حمل می کنند(که البته خود شوگر بارها از داشتن راز حرف می زند)، می توان گفت که سریال شوگر یک «کارآگاه در کارآگاه» نیز هست. شوگر کارش حل معما ست چرا که برای عمل کارآگاهی خود پول دریافت می کند. اما شوگر کاری با ما می کند تا ما نیز به یک کارآگاه تبدیل شویم. برای همین است که می گویم ما داریم به یک کارآگاه در کارآگاه نگاه می کنیم. اینجا ما نیز باید حل معما کنیم. شوگر دارد رازهای دیگران در ارتباط با گم شدن دختر را بر ملا می کند اما خود نیز رازهایی بزرگ دارد. کارآگاه ایستگاه به ایستگاه حرکت می کند و آدم ها را تعقیب می کند اما او خود نیز مورد تعیقب دیگران واقع می شود. بقیه نیز در حال سردرآوردن از رازهای او هستند. شوگر باید معمای قتل یا ربایش را حل کند، ما نیر باید معمای هویت او را بشکافیم. سریال در هر قسمت طوری عمل می کند که مدام در تعلیق بیشتری فرو می رویم چرا که رفتار شوگر از قسمتی به قسمتی دیگر مشکوک تر می شود و به نظر می رسد رازش نیز هولناک تر و عمیق تر می شود. مخاطب به عنوان کارآگاه دوم باید این تکه های پراکنده را کنار هم بگذارد تا بفهمد شوگر چه هویتی دارد. اولین چیزی که شوگر آشکار می کند این نکته است که نمی خواهد به انسان ها آسیب بزند. چرا او روی این موضوع این چنین تاکید دارد؟ سپس مساله عضویت شوگر در جامعه جهانی چند زبانه ها مطرح می شود. این جماعت واقعا چه می کنند؟ در قسمت بعد شوکی دیگر به ما وارد می شود که عیان کردن آن صندوق عجیبی است که در دست رابی است و او در آن کاری انجام می دهد. این صندوق چه کارکردی دارد؟ بعد می فهمیم علی رغم رابطه خوب رابی و شوگر، رابی و بقیه قصد دارند جلوی ماموریت شوگر را بگیرند. مگر بعد از جلو رفتن او، چه راز مخربی کشف می شود؟ بعد موضوع کاری آنها پیش می آید. این که آنها آمده اند که بر انسان ها نظارت کنند و نه این در زندگی شان مداخله کنند. جلوتر بیشتر شوکه می شویم؛ وقتی که می بینیم او با دست خود مسیر گلوله ای را تغییر می دهد یا این که بعد از تزریق یک آمپول به خود تغییر چهره می دهد. سرآخر هم با فاش شدن این که موجوداتی فرا زمینی هستند، آخرین ضربه به ما زده می شود. در پسِ این پایان است که همه آن رفتارهای عجیب توجیه می شود.

شوگر کارآگاهی خوش شانس است که می تواند به توفیق برسد و ماموریت خود را به درستی پایان دهد. او نوه گمشده جاناتان سیگل را به او می رساند و پدر بزرگی را خوشحال می کند اما قرار است شوکه شدن های ما باز هم ادامه داشته باشد. آنجا که سریال شوگر به سمت فیلم محله چینی ها برمی گردد و رابطه ای همچون آن را فیلم را در خود می ریزد. سریال با همه ی تمجیدها و ستایش هایی که از سینما می کند، اما در زیر پوست خود سینما و هالیوود را نهادی آلوده نشان می دهد که در آن انسان هایی مسیرساز و پیش برنده اند که به راحتی می توانند پا بر ارزش های انسانی بکوبند.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 207208 و در روز دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۳ ساعت 19:29:31
2025 copyright.