سینماسینما، اردوان زینیسوق:ابتدای فیلم با جملهای از ژان بودریارفیلسوف فرانسوی آغاز میشود.
تیتراژ فیلم فارغ از شناخت نویسنده و کارگردان فیلم، زمانی که اسامی از لابلای حروف کتاب خارج می شود، با توجه به جمله ابتدایی فیلم، تماشاگر را به دیدن فیلم فلسفی دعوت می کند.
سوتفاهم، توهم و واقیعت، مفاهیمی هستند که کارگردان و عوامل فیلم سعی دارند به کمک آنها، تماشاگر را با خود همراه کنند. فیلم با بهره گیری از ژانر اجتماعی، فلسفی و نگاهی سیاسی در لایه های بعدی، نقد و اعتراض خود به شرایط روز و فضای فیلم به سمت تماشاگر پرتاب می کند. به گمان فیلم، تماشاگر نمی داند پلان و سکانس هایی که می بیند، واقعیت است یا بخشی از بازی جلو دوربین. فرو رفتن در فضای سوتفاهم و واقعیت، قصد دارد با فلسفه قراردادی اولیه فیلم، تماشاگر را به عمق بکشاند که به زعم من فیلم در بازی های رفت و برگشتی مشغول شده و خود در سطح مانده است. گاه بازیگران را مانند تماشاگران می بینیم که در دنیای توهم و واقعیت مانده اند و درک درستی از موقعیتی که در آن قرار گرفته اند را به تماشاگر نمی رسانند. شاید این را بتوان دلیلی برای عدم پذیرش بازی بازیگران فیلم دانست. بازیگرانی که توانمندی آنها در کارهای قبلی اثبات شده بود، گویا در این فیلم در بازی سردرگمی بازیگردانی فیلم گم شدند. در این میان بازی های قابل قبول پژمان جمشیدی و پس از آن مهدی فخیمزاده است که تماشاگر را به همراهی با فیلم یاری می کند. فیلم دارای تعدادی پلان و سکانس هایی هست که نبودنشان به بهبود کیفیت فیلم کمک بیشتری می کرد تا بودنشان. مثال این جمله را می توانم به تکرار صحنه چای خوردن دیرباز در دفتر پدر دختر و بازنگری آن توسط مامور انتظامی دید. فیلمی که در بیان یک مسئله تو را در موقعیت و سوال واقعیت، توهم یا سوتفاهم قرار می دهد، یکباره با تاکید می خواهد پایان داستان را به ذهن تماشاگری که در سکانس قبل واقعیت را متوجه شده بود، شفاف سازی کند. فیلم سوتفاهم اگر در بازی ها و درگیری های رفت و برگشتی سطحی نمی ماند و کمی ساده تر تماشاگر را به عمق لایه های فلسفی توهم و واقیعت می کشاند، می توانست از فیلم های فلسفی سیاسی خوب و تماشاگر پسند تبدیل شود.