سینماسینما، پدرام عبهر:
«دارکوب» فیلمی است اجتماعی که بار دراماتیکش از اغلبِ فیلمهای این ژانر در سینمای ایران سنگینتر است. در واقع «دارکوب» یک فیلمِ اجتماعی قصّهگوست که بیش از اینکه بر شخصیتها و روابط و بدبختیها و مشکلاتشان تمرکز کند، بر قصّه و پیشبرد آن متمرکز میشود و دقیقاً به همین دلیل است که از بسیاری از فیلمهای اجتماعی چندسال اخیر جذّابتر و گیراتر است. و البتّه متأسّفانه باز به همین دلیل است که وقتی مسیر قصّهاش از میانهی راه منحرف میشود و به دام سانتیمانتالیسم میافتد، از گیرایی و جذّابیتش کاسته میشود.
«دارکوب» روایتگر قصّهی زنی است معتاد به شیشه (سارا بهرامی)، که سالها قبل، همسر و دختر نوزادش را (که گمان میرود مرده باشد) رها کرده و حالا ناگهان مثل اجل معلّق سروکلّهاش پیدا شده و زندگی همسر سابقش (امین حیایی) را، که مجدّداً ازدواج کرده و دختر خردسالی هم دارد، به هم میریزد. با ورود مهسا (بهرامی)، گرهها و تعلیقهای خوبی وارد قصّه میشود که مهمترینشان این است که آیا دخترک خردسال همان باران، نوزاد مهساست یا باران واقعاً مرده و گُلی ثمرهی ازدواج دوم روزبه (حیایی) و دختر نیلوفر (مهناز افشار) است. فیلم با این گرهافکنی و با ظاهرشدنهای مداوم و غافلگیرانهی مهسا در زندگی روزبه و نیلوفر لحظه به لحظه ملتهبتر میشود و حتّی اندکی حال و هوای فیلمهای ترسناک را به خود میگیرد. امّا سکّهی فیلم یک روی دیگر هم دارد؛ یعنی، از سویی، قصّه پرالتهاب روزبه و نیلوفر و دخترشان گلی را داریم که با مخمصهای به نام مهسا روبر شدهاند و میخواهند با کمترین هزینه و آبروریزی قضیه را فیصله دهند (و این معمّا که بالاخره آیا گلی همان باران است یا نه همچنان به قوّت خود باقی است)، و از سویی دیگر قصّهی مهسا و اعتیاد و بدبختیهایش را داریم و همراه با او به خانهاش میرویم و با دختران معتادِ دیگری که همخانهی مهسا هستند، و با بدبختیها و دلخوشیهای کوچک و آرزوهای بزرگشان آشنا میشویم. تا میانهی راه، بینِ این دو روی سکّه توازن خوبی برقرار است و فیلم سرِ پا میماند و قصّهاش جذّاب و گیرا پیش میرود. امّا رفتهرفته این توازن بههم میخورد، فیلم گره اولیّهاش را زود باز میکند، هیجان و التهابِ ابتداییاش کاهش مییابد و عملاً تغییر لحن میدهد. این تغییر لحن تا جایی ادامه مییابد که مثلاً در سکانسی که نیلوفر به پارک میرود، احساس میکنیم کلاً با فیلم دیگری روبرو هستیم. پایانبندی فیلم هم در همین راستا شاید بزرگترین نقطهضعف فیلم باشد. بهطور خلاصه، «دارکوب»ی که کوبنده و پرالتهاب آغاز میشود، فانتزی و ملودرام به پایان میرسد. گویی فیلم برای پرهیز از «سیاهنمایی» از آن سوی بام میافتد.
بهروز شعیبی، در سومین اثر سینماییاش، از «سیانور» فاصله گرفته و به حال و هوای «دهلیز» نزدیکتر شده است. شعیبی در «دارکوب»، مثل «دهلیز»، دغدغهای اجتماعی دارد و دغدغهاش را در قالب قصّهای گیرا تعریف میکند. فیلم، کارگردانی قابل قبولی دارد. بازیها همگی خوب و باورپذیرند؛ شخصاً امین حیایی «دارکوب» را از امین حیایی «شعلهور» بیشتر میپسندم. مهناز افشار هم خوب و کنترلشده بازی میکند. امّا بدون شک مهمترین نقشآفرینی فیلم را سارا بهرامی برعهده دارد. نقشی که سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اوّل زن را هم برای او به ارمغان آورد (و بار دیگر نشان داد که شاید سیمرغهای بلورین جشنوراه بر شانهی بازیگرانی که در نقش یک معتاد ظاهر میشوند، آسانتر مینشینند). هرچند به نظرم بهرامی در برخی لحظات، کمی کنترل نقش را از دست میدهد و اندکی اغراق در اکتش نمایان میشود (مخصوصاً در نوع خاص حرف زدنش).
در نهایت، «دارکوب» را میتوان یکی از فیلمهای «خوب» امسال دانست، و نه بیشتر. فیلم دستاور خاصی ندارد، نه از نظر فرم و نه از نظر محتوا. به همین خاطر ارزش یکبار دیدن را دارد امّا نمیتواند به اثری ماندگار تبدیل شود، نه در ذهن مخاطب و نه در سینمای ایران.