سینماسینما، گلاره محمدی
در فیلم ” از کرخه تا راین” صحنه ای هست که در آن هما روستا با لحنی تند به همسرش (که فیلمساز است) اعتراض می کند و از او می خواهد به برادرش به چشم یک سوژه برای فیلمش نگاه نکند. حالا حکایت ماست با محمدحسین مهدویان که به بهانه روایت واقعه ای هولناک و تاریخی، کردها و مظلومیت تاریخیشان را سوژه فیلم خود قرار داده و با بهره گیری از موسیقی سوزناک و بیش از اندازه، بازی خیره کننده پیمان معادی و مینو شریفی و البته کودکان معصومش، درد فراموش نشدنی کردهای این سرزمین و …. از مخاطب اشک می گیرد، اشک می گیرد و اشک می گیرد تا جایی که کسی حتی از خود نپرسد که چرا باید از ابتدا تا انتهای فیلم صدای ملال آور مینا ساداتی را تحمل کند؟ چرا مهران مدیری آنقدر بد بازی می کند؟ آیا واقعاً بدتر از این هم می شد به وضعیت اسفبار کولبران اشاره کرد؟ وظیفه فیلمساز بیانیه دادن است یا بیان درد به شیوه ای هنرمندانه؟ تصور سرنوشت ژینا و آرزوی اینکه کاش روزی جلوی سردر دانشگاه تهران کلاه فارغ التحصیلیش را رو به آسمان پرتاب کند و در روستا نباشد چون دختران سردشت یا هنوز وارث آثار شیمیایی اند یا امکانات تحصیل ندارند، با چه منطقی در بطن فیلم همخوانی دارد؟ اینکه فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده نمی تواند پوشش مناسبی برای ضعف های بی شمارش باشد! آیا این اتفاقات نباید دراماتیزه شود؟ یا فیلمساز رسالت خود را در بیان روایتی سوزناک و اشک انگیز می دیده و بس؟ در اینکه درد سردشت و مردمانش باید روایت شود شکی نیست اما چگونگی روایت هم مهم است اگر قرار است با استفاده از لالایی و صدای محزون زن با احساسات تماشاگر بازی کنیم که هنر نیست!
نقطه سر خط؛ لطفاً با همان لحن هما روستا بخوانید: کردها سوژه فیلم شما نیستند آقای مهدویان!
*از شعر قاصدک مهدی اخوان ثالث