سینماسینما، حسین سلطان محمدی
اینکه تلاش کنیم با شعار، مبارزه کنیم بدون شناخت، فامیل پیداکنیم اما چایی نخورده و برگردیم به نقطه آغاز، نمی توان گفت فیلمی ساخته ایم برای بیان یک قصه معنادار اجتماعی. اجتماع، ترکیبی از شناخت جغرافیا، شناخت فرهنگ، درک موقعیت هر کدام و عدم تداخل های بی معنی را به ما تفهیم می کند. اجتماع می فهماند که هر کدام از آحاد آن، با درک این نکات به تنظیمی مفهوم در کنار یکدیگر می رسند و اگر خلاف این مسیر بودیم، باید در یابیم که بی درنگ قوه حفاظتی اجتماع، به مقابله می پردازد، چه بپذیریم و چه نپذیریم.
حالا داستانی داریم که کنش هایش را اندیشه تهرانی و محیطش را یک شهر سنتی شکل می دهد و اصرار می شود تا در این محیط خاص، روابطی اعمال شود با شعار و برای مظلوم نشان دادن زن. همین اندازه نشان می دهد که درک اجتماعی در فیلم خطا رفته و بیشتر نوعی اصرار به فروپاشی را شاهدیم که البته ناکام می ماند – اگرچه با پوشش و قیافه زنان این جغرافیای سنتی مشابه مدرن نماهای تهرانی، وانمود شود که جلوه های صوری مدرنیته به این نقطه هم رسیده است. کل فیلم هم که آرام، خسته کننده و فاقد تک ضربه هایی است که تماشاگر را گاهی از خواب بپراند و کنجکاو مسیر جدید داستان بنماید. این گونه است که اندیشه توجه به زنان مطلقه و نگاه به تلاش آنان برای ادامه زندگی سالم، بیشتر به کاریکاتور کشیده تا یک اثر جدی و قابل تامل.