سینماسینما، رضا دانشپژوه
ابر بارانش گرفته، آداب بی قراری ست
ابر بارانش گرفته ، عنوان تازه ترین فیلم مجید برزگر و در ادامه همان سیاق فیلمسازی پیشین اوست. عده ای معتقدند که شیوه فیلمسازی مجید برزگر، برعکس جریان سینمای ایران است. این جمله قطعا حاوی ابهام است. چرا که اول باید سینمای ایران را در چارچوبی مهار شده تصور کرد تا این جمله به مفهومی که حمل می کند نزدیک باشد. در صورتی که شمایل سینمای ایران در خارج از کشور با فیلم های سهراب شهید ثالث، امیر نادری، عباس کیارستمی و امثال آنها به جهان معرفی شده است و مجید برزگر و امثال او نیز در همین مسیر هستند. در خارج از کشور تصور دقیقی از فیلم های گیشه دار و بساز بفروش ایرانی ندارند. وقتی که فیلمسازی مثل اسکورسیزی، آثار کیارستمی را دیده است، درکش از سینمای کیارستمی را به سینمای ایران نسبت می دهد. از نظر سینماشناسان دنیا در خارج از کشور، حتی در سینمای هند، این سینمای پر زرق و برق است که مسیری خلاف سینما در پیش گرفته اند و رقابت با آنها سخت شده است. از این رو می توان گفت: که سینمای امثال مجید برزگر، همان سینمای شناخته شده ایران است و جمله خلاف جهت سینمای ایران نمی تواند در خارج از کشور معنای دقیقی داشته باشد. قطعا هر فیلمی موظف است دنیایش را به بهترین شکل ارائه دهد.
فیلم ابر بارانش گرفته، درباره یک مفهوم است. اینکه چقدر زندگی می تواند ارزشمند باشد. اینکه چقدر مرگ می تواند محترم تر از زندگی باشد.
اما این مفهوم که قرار است به شکل عینی و در دم دستی ترین امکان برای فهم زمینی نمایش داده شود، به پرستاری سپرده می شود که درک انسانی و نامعلوم او منجر به تصمیمات شخصی، برای پایان دادن به زجر بیماران مرگ مغزی می شود.
این پرستار برای کارش دلیل هایی دارد، که آهسته آهسته با گذر زمان در فیلم، مرموزانه چهره پشت پرده افکار و توانایی های پرستار پیدا می شود. اما فیلم کمی دیر موتورش گرم می شود. این دیر گرم شدن تنور داستان برای سفر به شمال برای پرستاری از پیرمردی که گویا قرار است فقط یک هفته زندگی نباتی اش ادامه داشته باشد به کجا بر می گردد؟ دلیل اصلی چیست؟
کمی که جلوتر می رویم متوجه ادراکات متافیزیک زن پرستار می شویم. اما وقوع رویدادها نیازمند به چه شخصیتی دارد؟
قطعا معماگونگی رفتار شخصیت پرستار، برای وقوع حوادث اینچنینی بسیار کارکرد دارد. اما این شخصیت در جریان مناسبات زن و شوهری آسیب می بیند. این مناسبات دست و پاگیر زن و شوهری به نوعی زنجیر بر چرخ های محرک فیلم می اندازد.
رفتارهای پرستار در مدل زندگی زن و شوهری، عرصه را برای پرداخت شخصیت زنی که بیماران خود را رستگار می کند، تنگ می کند.
آنچه که انگار به شخصیت فیلم اعتباری افزون نمی کند ، زندگی زن و شوهری اوست. چرا که این شاعرانگی را از فیلم می گیرد. جنس زن فیلم بدون حضور شوهر بسیار عمیق تر و شکیباتر است . همه چیز این پرستار بدون شوهر قابل قبول تر است. حتی با صحنه پایانی فیلم باور کنیم زندگی می تواند چهره های مختلفی داشته باشد و درک ما از زندگی محدود به زیست زمینی است. دنیای فیلم دنیای گذر از لایه های بدیهی زندگی ست و لازمه این گذر، اتصال به شخصیتی ست که پیچیدگی ها و راز گونگی داشته باشد. به این خاطر است که فضای فیلم برای بیان مفهوم خود به پرستاری نیاز دارد که شوهر نداشته باشد. چرا که شوهر مانع از ایجاد وهم در مخاطب می شود. به این شرط که هیچ چیز اضافه تر از نیازی درباره پرستار ندانیم. گاهی اوقات ندانستن ارزشمند تر از دانستن است. دوربین زندگی و خلوت آدم هایش را شخم نمی زند. بیشتر اوقات از دور دیدن آدمها، ما را راغب تر به درک آنها می کند. این است که می طلبد دوربین برزگر ما را به زندگی زن و شوهری پرستار نکشاند. وجود این بخش، مانع از شکل گیری سریع شخصیت پرستار می شود و انگار الزام است که این الصاق اجباری به فیلم را ببینیم بی آنکه مهم باشد. چرا که نقش او در دنیای پر راز و رمز پرستار آنچنان حقیر است که گویی پرواز پرنده ای را محدود به قفسی کرده باشد. شوهری که سه بار او را می بینبم و یا در حال غذا خوردن است یا برای رفتن به رستوران برنامه ریزی می کند. قطعا این مرد شکم پرست مانع از رستگاری پرستار در دنیای فیلم می شود .پرستار فیلم ابر بارانش گرفته، بی قرار ترین آدم فیلم است. اما شوهر در این فیلم آداب بی قراری را به هم ریخته است.
شنای پروانه، تزریق تفکر
فیلم شنای پروانه ساخته محمد کارت بعد از یک دوره درخشان مستند سازی روی می دهد. این فیلم گر چه اولین تجربه کارگردانی فیلم بلند محمد کارت محسوب می شود، اما فیلم روی پرده مصمم است که بگوید از نظر کارگردانی کم ایراد تر از خیلی فیلم هاست. اینکه چقدر خانواده جنوب شهری فیلم باورپذیر است و فیلم بیشتر از مرز خانواده پیش نمی رود و این یک حسن محسوب می شود. چرا که دنیای فیلم به بنیانی ترین نهاد جامعه یعنی خانواده می پردازد.
فیلم در گیر و دار زندگی پر مشقت لاتها، به واکاوای یک سلسله تفکر پوچ می پردازد و مخاطب را به تفکر دعوت می کند. کارگردان جهت گیری نمی کند و سهم هر کدام از شخصیت های فیلم را در زمان فیلم، ضایع نمی کند. به هر اندازه که با فیلم کلنجار بروید باز به یک نکته می رسیم؛ اینکه به چه قیمتی می توان ارزش های پوشالی خرید؟ شاید در هیچ جای بازار های سرمایه گذاری جهان نتوان این مطلب را برای آنها تفهیم کرد که عده ای برای خرید اعتبار های پوشالی و دروغین بهای زیادی پرداخت می کنند. این مناسبات فکری از کجا نشأت می گیرد؟ آیا این یک شیوه زندگی در ایران است؟ مشروعیت دادن به این نوع زندگی از سوی چه کسانی اتفاق افتاده است؟
این فیلم این سوال را نیز با خود حمل می کند که چرا اینگونه اعتباری را ارزشمند می ببینیم؟
راه و رسمی که در فیلم نشان داده می شود، تصویری از یک زندگی پر از خلاء است که گریبان همه را خواهد گرفت. واماندگی از راه و روش زندگی سالم، از چه زمانی شروع می شود که به نقطه غیر قابل کنترل می رسد؟
فیلم شنای پروانه، فیلمی با مختصات یک خانواده جنوب شهری ست که دچار بحران هستند و این وضعیت قابل تعمیم به تمام خانواده های جنوب شهری نیست. مساله فیلم انتخاب شیوه زندگی ست. این سوال در داخل فیلم نمی ماند و به بهترین شکل ممکن این علامت سوال را به مخاطبش منتقل می کند. تدوین فیلم هوشمندانه است. ریتم و ضرباهنگ مناسب فیلم، دادن اطلاعات قطره چکانی و موخره درست برگ برنده فیلم است. یکی باید به این بازی خطرناک پایان دهد. خطر همه را تهدید می کند. بزرگ شدن های پوشالی باید تمام شود. هر کس می تواند محکمه اخلاقی خود را بنا به درخواست فیلم از مخاطب، بنا کند . شنای پروانه فیلمی ست در نکوهش رفتارهای خودخواهانه که از قضای روزگار سند به نام جنوب شهری خورده است. فیلم شنای پروانه درباره بزرگ های بی آبروست که تمام آنها یک جایی از بد روزگار به خودی باخته اند. اما فیلم فقط جنوب شهر را خطاب نمی دهد. شنای پروانه فیلمی در نکوهش ساختار های اجتماعی و مدیریتی در پرورش یافتن گنده لات هاست. فیلمی گستاخ و بی پروا، از این منظر که کارگردانی فیلم سینه بالا می اندازد و قطعا مخاطب این روزها را تاحد زیادی راضی نگه خواهد داشت.
مخاطبی که بعد از دیدن فیلمی ملتهب، آزاد است که تصمیم بگیرد، راه لات فیلم را برود یا مغرور نباشد و مهربان باشد.
درخت گردو، قصه کاک های سیبیل دار
درخت گردو فیلمی از محمد حسین مهدویان است که گویا قرار است توسط منتقدین مخالف فیلم تیرباران شود. اینکه فیلم قصه ندارد، یا اینکه فیلم اصلا فیلم نیست و جملاتی شبیه به این که قرار است همه ارزشهای فیلم را تخطئه کند. گویا فیلمنامه خیلی مهم است. آنقدر مهم است که مهدویان را باید به جرم اینکه فیلمنامه فیلمش شبیه فیلم های مرسوم نیست به صلیب کشید.
اساسا می توان گفت که کارگردانی فیلم بهتر هم می شد، اما به صراحت گویی درباره اینکه فیلم، فیلمنامه ندارد ،کمی سوال برانگیز است.
اینکه مگر می شود شورای پروانه ساخت از روی طرح پروانه ساخت سینمایی صادر کرده باشد؟
به طور کلی قهرمان فیلم می تواند یک روستایی شیر پاک خورده ای باشد که در اوج بی خبری، باید بارانی از اندوه را با خود بکشد و اما امیدش را نکشد. پیمان معادی بازیگر باهوشی ست. نه فقط از این بابت که مقابل دوربین تمام خودش را عرضه می کند و کم فروشی نمی کند، بلکه از این لحاظ که نقش هایی را که می پذیرد دارای پتانسیل دیده شدن هستند.گاهی الزامی برای برچسب زدن به یک فیلم برای کسب عناوین خوب و بد نیست. گاهی وقتها یک فیلم وظیفه دارد به ما یادآوری کند که چه روزهایی را از پس هم گذرانیدیم و به اینجا رسیدیم.
اینکه فیلم را متهم به معلق شدن بین مستند و داستانی می کنند شاید حرف درستی باشد. ولی معلق بودن فیلم جرم محسوب نمی شود. اینکه از کجای رویداد و قصه قادر وارد زندگی او شدن مساله است. اینکه از دور او را ببینم. آنقدر دور که بتوانیم خودمان را کنترل کنیم. فیلم فیلم بدی هم اگر باشد درباره وضعیت تازه ای حرف می زند. درباره اینکه یک مرد، دنیایش بر سرش آوار شده است و همتش آنقدر بلند است که با همه بدبیاری هایش خاکش را دوست دارد.
اینکه کردهای ایران با چه مصائب تلخی در طول تاریخ معاصر دست و پنجه نرم کرده اند و هنوز هم خاکشان برایشان ناموس است، شیرین است.
اگر چه فیلم روال تجربه شده داستان سرایی فیلم های قبل فیلمسازش را تعدیل شده به نمایش می گذارد، اما این وضعیت برای درک رویداد بمباران شیمایی مردم بی دفاع ایران الزامی ست.
دستکاری کردن قصه ای که به یکباره اتفاق افتاده برای تزئین فیلم، شاید وجوه دراماتیزه فیلم را گسترش دهد، اما در درخت گردو قصه متمرکز بر روی رفتار یک نفر است. قادر بی دفاع که نمونه ای از هزاران کرد بی دفاع در جریان جنگ عراق و ایران است، صبور است. صبر قادر در جریان اتفاقی که برای او و خانواده اش افتاده، کلید واژه فیلم است. جنس آدم های فیلم جنس آدم های بهمن ۵۷ است. صبر قادر قصه کاک های سیبیل دار است.
کاک هایی که اگر همه چیزشان برود امیدشان نمی رود.
دوزیست، یک بچه اضافه دارد
فیلم دوزیست ، ساخته برزو نیک نژاد می توانست فیلم مفرح تر و سر پاتری باشد ، به شرط که به کل داستان بچه و حاملگی فیلم حذف شود.
یک دختر با یک شکم باردار از یک جوان بزدل وارد جمع سه نفره ای می شود که هیچ کاری نمی شود کرد.
اما با حذف جریان حاملگی و صیغه این فیلم می توانست خیلی با دقت تر تمام شود. بازی تیم سه نفره جواد عزتی و پژمان جمشیدی و هادی حجازی فر با تمام ایرادات فیلمنامه بسیار خوب است. اگر وسعت بیشتری برای آنها در اختیارشان گذاشته بودند خیلی بیشتر می توانستند مخاطب را به وجد بیاورند. وجود کاراکتر مانی حقیقی چنگی به دل نمی زند. این شیطنت سه نفره می توانست آنقدر کشاله درست کند که کل شهر را فرا بگیرد. اما بچه ای در شکم دختر ازدواج نکرده و صیغه ای که بگذاری دیگر نمی شود خیلی حرفها را زد. دیگر نمی شود موقعیت درست کرد. حالا اگر این دختر خودش هفت خط بود در پوست میش، آنقدرها هم نیاز نبود برای تحت تاثیر قرار دادن مخاطب، اشکش را دربیاورند. این طبیعی ست که فیلم از این منظر از نگاه مردم مورد نکوهش قرار بگیرد. چرا که در فیلم صیغه را امری معمولی و سقط جنین را ، موضوعی طبیعی جلوه می دهد. این که فیلمنامه نویسی به حدی در سینمای ایران تنزل پیدا کرده است که کل یک داستان سه خطی را ، آنقدر پیچ در پیچ کنیم که زمانش نود دقیقه بشود، بدون اینکه نود دقیقه مفید باشد.
ساحت فیلم انگار تقلبی است. نمی شود تعارضات را ندید گرفت .دادن اطلاعات در فیلم فقط از طریق دیالوگ شکل می گیرد. اینجاست که خلق حس نمی تواند به خوبی اتفاق بیفتد. فقط در هنگام صبحانه خوردن یک بار این مسله روی می دهد که جواد عزتی و دختر پشت میز هستند.
دنیای پدر ، که سعید پورصمیمی بازی می کند شبیه اکنون واقعی ما نیست حرفهای ادیبانه او به اعمال خاله زنکی او بی ربط است.
گانگستر بازی او برای آتش زدن انبار کپسول ها فقط هوچی بازی ست . چرا که در دنیای این فیلم شخصیت پدر اینطور برای ما تعریف نشده است که در پایان برود و یک جایی را به آتش بکشد . برای ما اینطور تعریفش کرده اند که دزدکی شیرینی بخورد و به هوای پیرزن محله همه شب رو شعر بخواند.
بازی ستاره پسیانی باشکوه هست. کم نقص و با طراوت. باورش می کنیم. مخصوصا زاویه نگاهش خیلی خوب است. از زاویه ای که نگاه می کند شخصیت او پویاتر و فعال تر از زمانی ست که دیالوگ می گوید.
دوزیست فیلم معمولی از کار در آمده است. چرا که معمول این روزهای سینمای ایران این است که قصه سه خطی را آنقدر پیچ در پیچ کنیم که بشود یک فیلم سینمایی.