سینماسینما، عزیزالله حاجی مشهدی
در روزهایی که فیلم های قابل تامُلی بر پرده ی سینماها به نمایش در نمی آید، دیدن نمایش های خوب، بسیار دلشاد کننده است. «سعید ذهنی» کارگردان تئاتر، آهنگساز و مدرّس دانشگاه، دانش آموخته ی رشته ی کارگردانی نمایش از دانشکده ی هنرهای زیبا ، دانشگاه تهران، با نمایش «سگ نگهبان و درختی در باغ» به تهیهکنندگی «سعید هنرآموز» در سالن چهارسوی مجموعه ی تئاتر شهر، کار بسیار مُنسجم با روایتی آشنا از درد و داغ های یک نویسنده ی زن را به نمایش گذاشته است که تردیدی ندارم به خاطر شکل و بیان کمینه گرا و گُزیده گوی نمایش، برای نمایش دوستان حرفه یی کاری دلپسند بوده است.
بخش عمده ی جذابیت و کِشش و گیرایی این نمایش به متن پیراسته و گفت و گونویسی بسیار گویا و روانِ نمایشنامه (نوشته ی آرام محضری) مربوط می شود. با این همه، در فضا سازی، و ترکیب کلی کار، به ویژه طراحی صحنه و در هم آمیزی دو فضای متفاوتِ باغ و اتاق بازجویی مامور ممیّزی، بسیار دقیق کار شده است. پرداخت مناسبِ لحن نمایشنامه که برای نویسنده اش دردسرساز شده است، با استفاده از موسیقی مناسبی که خود کارگردان نمایش در مقام آهنگساز برای این نمایش ساخته است، به همراه مجموعه ی عوامل دیداری و شنیداری دیگر (از نورپردازی گرفته تا انتخاب صداهای طبیعی) موجب شده است تا شاهد اجرایی کم نقص و نمایشی با محتوایی تفکربرانگیز باشیم .
واقع گرایی نویسنده ی نمایش در معرفی دو شخصیت متفاوت (نویسنده و بازجو) که هریک تیزهوشی و باریک بینی خاص خودشان را دارند، در قالب گفت وگوهای دو نفره به تماشا گذاشته می شود. برخلاف فیلمنامه ها و یا نمایشنامه هایی که برای فضاسازی های جنگ تحمیلی طراحی می شده است و همواره در شخصیت پردازی ها با تیپ ها و شخصیت های به طور کامل مثبت یا منفی رو به رو می شدیم، در این نمایش، با دو شخصیت متفاوتی رو به رو می شویم که به شیوه ی صفر و صدی، سیاه یا سفید نیستند و طراحی شخصیت ها بسیار دقیق و هوشمندانه ابه نظر می رسد. شاید به همین دلیل است که بازجو، در لحظه هایی از بخش های پایانی نمایش، در خود فرو می رود و انگار با قبول بخشی از حرف های نویسنده، خود را نیازمند دگرگون شدن و تغییر می بیند.
در لا به لای گفت وگوهای دو نفره ی شخصیت های نویسنده و بازجو، به همه ی نکته یابی ها و ریزبینی های هردو شخصیت، به خوبی اشاره می شود و بدون دست کم گرفتن هیچ یک از آن ها، با انتخاب میزانسن دقیقی، در صحنه ی نمایش، شرایطی ایجاد می شود که تماشاگر نمایش، به سادگی می تواند از طریق نوعی همذات پنداری، خود را در جایگاه نویسنده (متهم) قرار دهد و در عین حال، در لحظه هایی از نمایش، حتی بازجو و دغدغه هایش را نیز، بی هیچ قضاوتی، به خوبی درک کند.
نویسنده یی که بعد از سال ها نوشتن، حالا دیگر به چهره یی نام آشنا تبدیل شده است، در رویارویی با چهره یی که با وجود تظاهر به برخورد نرم و انعطاف پذیر، گاه به راستی، بسیار خشن و بی ترحّم به نظر می رسد و با خوراندن اجباری کره ی خوراکی ، انگار شکنجه ی نرم خود را به نمایش می گذارد. اگرچه به اعتراف خودش، از خلاقیت های نویسنده ، برخوردار نیست، اما در مقابل نویسنده، تیزهوشی های خاص خودش را دارد و به همین دلیل است که از هر واژه یی که از دهان نویسنده خارج می شود، ایراد می گیرد و با نمادین خواندن آن ها، سعی در واکاوی و کشف معنای درونی و استعاری هر واژه یا هر عبارت را دارد. به همین خاطر، برای مثال حتی با شنیدنِ توصیف ساده ی «درختِ پوسیده ی کهنسال به رنگ آهن زنگ زده»، از نویسنده می خواهد تا به منظوری که در این توصیف نهفته است، اشاره کند! برای بازجوی تیزهوش، حتی استفاده از فعل «چرخیدن» نیز شاید معنای استعاری خاصی داشته باشد. به همین روی است که نویسنده نیز، در کمال بی پروایی، برای همین فعل ساده ، توجیه و توضیح هوشمندانه یی دارد.
(نویسنده: نمیدونم چرا فعل چرخیدن رو استفاده کردم، ولی به نظرم طبیعیه… چون سگ با یه طناب به درخت بسته شده بود و حولِ یه محور، فقط میتونسته بچرخه… اصلا به نظرم، فعل زندگی کردن؛ در واقع همون دور یه محور چرخیدنه… همه ی ما داریم دور خودمون میگردیم. فقط شعاعش فرق میکنه… اما به هر حال، محدوده!)
«صحرا اسداللّهی» (در نقش نویسنده) و «احمد نیک پور» (در نقش بازجو) در جریان بازی های روان و گفت وگوهایی که به شیوه ی بده وبستان های رفت و برگشتی، داستان نمایش را به آرامی به پیش می برند، جای خالی همه ی شخصیت های نمادین دیگر (درخت، سگ نگهبان و صاحب باغ) را نیز پُر می کنند.
اجرای خوب و کارگردانی سنجیده ی سعید ذهنی ، «سگ نگهبان و درختی در باغ» را در میان انبوه نمایش هایی که این روزها بر روی صحنه اند، به نمایشی جذاب، دیدنی و تفکربرانگیز، بدل کرده است.