سینماسینما، محمدرضا بیاتی*
سفر پرویز پرستویی به آمریکا -برای نمایش فیلمی دربارهی صلح- به جنگ و جَدَلی سیاسی و رسانهای تبدیل شده است؛ از قضا سرکنگبین صفرا فزود. دعوای اصلی، اتهام تکراریِ وسطبازی است که ظاهراً کم کم دارد شکلِ یک جنبش را به خود میگیرد؛ جنبش وسطکُشی که معتقد است باید وسطبازها را شناسایی و رسوا کرد. کسانی که شریک دزد و رفیق قافلهاند. انگیزهی حقطلبانه و ظلمستیزانهی شریفی بنظر میرسد اما بنظرم این جنبش روش نادرستی در پیش گرفته که فرجام ناخوشایندی دارد. با توجه به محدودیتها، دشوار است اما سعی میکنم تا آنجا که ممکن است صریح باشم؛ ضمن آنکه گمان نمیکنم نیازی به گفتن باشد که من مدافع وضعیت موجود نیستم. چگونه میتوانم باشم؟! در چند یادداشت -پراکنده و بسیار کوتاه- به آنچه در ۱۸ سال تلاش حرفهای از سرگذراندهام اشاره کردهام که ۱۳ سال اخیرِ آن با یک بنبست مطلق همراه بوده! بدون دلیل موجه؛ یعنی حتی اگر همین حالا همهی موانع برداشته شود جوانیِ از دسترفته برنمیگردد و این تباهی جبران نمیشود. با اینحال -در مبارزه برای تغییر- مخالف این روشهای غیراخلاقیِ سرکوبگرانه هستم. پرسشگری و نقد لازم است، پرستویی هم مثل هر کسی قابل نقد است اما آنچه در مورد او و دیگران اتفاق میافتد استفاده از ترفندهای انگسازی و برچسبزنی برای ارعاب مخالفان است. آیا پرخاشگری با کسی که اهل گفتگو و مدارا است قابل دفاع است؟ چه حق با شما باشد که چه با او، خشونت کلامی و رفتاری با اهل مدارا در هیچ آیینی و با هیچ معیاری پذیرفته نیست. ظاهراً منتقدان محترم توجه ندارند که اگر برچسبزنیهای بیپروا باب شود خیلی زود به یک دیکتاتوری پوپولیستی تبدیل میشود و روزی خودِ آنها را قربانی خواهد کرد و در آن روز فریاد میزنید چراغ چراغ! و ایشان درنمییافتند.
ما در جامعهای زندگی میکنیم که سیاستورزیِ ایدئولوژیک تمام ابعاد زندگی آدمها را در لفافهای بغرنج و سرگیجهآور درهم پیچانده، آن قدر که به سختی میتوان یک اتفاق ساده پیدا کرد که پسِ پشت ِ ناپیدایاش پیچیدگی نباشد. بنابراین تحتِ فشار قرار دادنِ آدمها، که حتماً یا این طرف باشند یا آن طرف، سادهسازی تحریفآمیز ِ شرایط است. هر نگرش آشتیگرایانهای، وسطبازی نیست حتی اگر شما با آن موافق نباشید یا بیحاصلاش بدانید. تاریخ سیاسی جهان پُر است از مصلحتاندیشیهای خیرخواهانه، صلحطلبانه و عملگرایانه که انگیزهای جز خیرِ عمومی و همزیستی و رواداری نداشتهاند. گاهی موفق بودهاند و گاهی نه؛ گاهی هم دچار این بحران شدهاند که اگر عملگرایی در تعارض با اخلاق قرار گرفت تا کجا باید به آن تن بدهند.
شما پرویز پرستویی و همفکران ایشان را وسطباز میدانید. من هم مثل شما با او اختلاف دیدگاه دارم اما اگر بخواهم منصف باشم و چشم بر حقیقت نبندم همهی کارهای او را وسطبازانه نمیبینم. پرستویی در دههی هفتاد با اتکاء به هنرش چنان محبوب شد که اگر فقط فیلم کمدی بازی میکرد امروز یکی از ثروتمندترینها بود. منتقدان هم که تواناییهایش را تحسین میکردند. وسطبازی کند که چه شود؟ چه بدست بیاورد که نمیتوانست داشته باشد؟! بگمان نگارنده، پرویز پرستوییها عملگرا هم نیستند بلکه قصد دارند با اتکاء بر مبانی اخلاق سنتی، نیّت خالص و صفای دل و پهلوانمنشی، آشتیکنان راه بیندازند و مسائل را حل کنند. سنتی ریشهدار در ایران که در فرهنگ صلحِ کُل بودن به اوج میرسد. البته که متأسفانه راه به جایی نمیبرند چون وضعیت موجود بسیار بغرنجتر از آن است که با این سنت حسنه حل و فصل شود. (نمونهی تیپیکالِ این شخصیتهای محترم را میتوانید در محمدرضا طالقانی قهرمان و رئیس اسبق فدراسیون کشتی ببینید)
بنظر میرسد جنبش وسطکُشی، یا هر رویکرد مشابهی، معتقد است که امیدی به تغییر مثبت نیست و تنها راه نجات ِ جامعهی جویای رهایی، قطبی کردنِ جامعه و رساندنِ آن به نقطهی بیبازگشت است. اگر این فرضیه درست باشد دیگر مهم نیست کسی که وسط میایستد هدفاش خیر عمومی است یا سوداگری شخصی؛ او با صلحگرایی یا وسطبازی، آن تلقی از نقطهی بیبازگشت را تضعیف میکند بنابراین همدست عاملان وضعیت موجود و باعث استمرار آن است. اما این دیدگاه اپوزیسیونی در عمل با معضلاتی روبروست که نمیتواند گرههای کور آن را باز کند.
پرویز پرستویی در آمریکا با یک پرسش مهم مواجه شد؛ از دیدگاه اپوزیسیون مسلماً کسی که با یک سردار برجسته و نامدار نظامی همنشین بوده نمیتواند دم از صلح بزند؛ پس وسطباز است و ناصادق و متناقض. آیا مسأله تا این حد ساده است؟ آیا محبوبیت سردار بزرگ ایرانی در میان ایرانیان، حتی بسیاری از مخالفان سیاسیِ خارج از ایران، بیدلیل است؟ فهم این تعارض به همان پیچیدگی شرایط برمیگردد و نشان میدهد تلاش برای قطبیسازیهای سادهانگار تا چه حد با واقعیت زاویه دارد و بیشتر نشانهی خشم است؛ خشم و نفرت نسبت به شرایطی که روز به روز تحملناپذیر میشود.
میدانیم که در ایران سیاستهای منطقهای ایران مخالفانی دارد؛ مثلاً صادق زیباکلام و همدلاناش؛ با اینوجود حتی بسیاری از مخالفان هم سردار محبوب ایرانی را -برخلاف برخی از اپوزیسیون- یک سرباز پاکباختهی وطن میدانستند. شما اگر از کسانی باشید که با این سیاست موافق نباشید معنی آن این است که معتقدید اساساً نباید این روند شروع میشد با اینحال در واقعیت چنین اتفاقی افتاده و ما با داعش، انساننماهای درندهی خونخوار، چشم در چشم شدیم. در واقع حتی اگر آن سیاست کلان نادرست بوده باشد از جایی به بعد با منافع ملی ایران گره خورد و گریزی از آن نبود. واقعاً چه تحلیلی داشتید وقتی اردشیر زاهدی میگفت به سردار قاسم سلیمانی افتخار میکند؟! زاهدی هم وسطباز بود؟ وقتی سرداری ایرانی به مبارزه با داعش میرود و این خطر بزرگ را دفع میکند شما چه احساسی به او پیدا میکنید؟ اگر یک ناظر بیطرف بخواهد حقیقت را کشف کند و موضعی درست بگیرد چه باید بکند؟ اپوزیسیون با قاطعیت خود را محق میداند و به پرویز پرستویی حمله میکند اما ناظر بیطرف ممکن است با صفحهی اول نشریهی نیوزویک در سال ۲۰۱۴ مواجه شود؛ عکسی بزرگ و قهرمانانه از سردار ایرانی با عنوانی ستایشآمیز : ایزد انتقام! او اول با آمریکا جنگید. حالا دارد داعش را درهم میکوبد و له میکند. ناظر بیطرف، مصاحبهی نیوزویک با موفق الرباعی را میخواند. الرباعی، نمایندهی پارلمان و مشاور پیشین امنیت ملی عراق، از حملهی وحشیانهی داعش و سقوط شهر موصل میگوید. از تجاوز به زنان و کشتن مردان و فاصلهی ۲۰ کیلومتری ارتش درّندگان انساننما به بغداد و خطر کشتار جمعی؛ او به نشریهی آمریکایی میگوید روز بعد از سقوط موصل تنها کسی که برای نجات ما آمد سردار ایرانی بود نه ارتش آمریکا. با شنیدن این روایت و روایات مشابه گمان میکنید ناظر بیطرف، دوستِی پرویز پرستویی با سردار را متناقض با انساندوستی و صلحطلبی او میداند؟ بعید میدانم! این وضعیت در جنگ ایران و عراق هم اتفاق افتاد؛ سردار علایی، از فرماندهان جنگ، امروز صریحاً میگوید جنگ میتوانست زودتر خاتمه پیدا کند؛ یعنی سیاست ادامهی جنگ اشتباه بود؛ یعنی بسیاری از فرماندهان و سربازان میتوانستند زنده بمانند؛ با اینحال آیا شما برای آن شهدای نازنین عمیقترین احترامات را قائل نیستید چون سیاستی نادرست در پیش گرفته شد؟ یقیناً قائلاید.
قصد مقایسه ندارم و میدانم بین دیدگاه ما و دیگران به جنگ تفاوتهای زیادی وجود دارد اما بنظرم از یک جنبهی خاص همهی جنگها دیر یا زود با چالشی بنیادی مواجه خواهند شد. بگذارید با یک مثال بگویم چه چالشی؛ تکتیرانداز آمریکایی، فیلمی بحثانگیز، ساختهی کلینت ایستوود. ماجرا در عراق میگذرد. دربارهی زندگی یک سرباز نیروی دریایی آمریکاست. تکتیراندازی بیخطا که در موقعیتی غامض قرار میگیرد؛ یک غیرنظامی عراقی به سربازان آمریکایی نزدیک میشود اما بنظر میرسد مواد منفجره را زیر لباساش پنهان کرده. سرباز دچار تردید میشود؛ آیا باید غیرنظامی را با گلوله بزند یا نزند. تنها چند لحظهی کوتاه و نفسگیر برای تصمیمگیری وقت دارد. فقط چند لحظه! اگر بزند یک غیرنظامیِ بیگناه را کشته و اگر نزند ممکن است آن غیرنظامی سربازانِ همرزماش را بکشد و خانوادههای آنها را عزادار کند… آن چالش بنیادیِ جنگها اینجاست که هیچ راه حلِ درستی برای چنین موقعیت دشواری وجود ندارد. تنها راه این است که جنگی آغاز نشود. اگر شد، گریزی از این موقعیتها نیست. در جایی از فیلمی که از پرستویی منتشر شده او به منتقد عصبانیاش میگوید انسانی حرف نمیزنی؛ او از انسانیدیدنِ پدیدهها میگوید. هرچند از کوره در میرود و اصل حرفاش مخدوش میشود. هنر نمایش و سینما بدون درکِ انسانیدیدنِ پدیدهها ممکن نیست؛ انسانی یعنی جنبههای متعارض یا متضادِ آدمها و موقعیتها را دیدن؛ گاهی این تعارضها ناگزیر است و گاهی نیست. گاهی موجه یا معذور است و گاهی نیست. بهرحال، هر تضادی، تناقض نیست.
*فیلمنامهنویس و فیلمساز