سینماسینما، زهرا مشتاق
پله پله تا تباهی؛ از میان عمارتی شیک و زیبا و خانواده ای متمکن و پر بروبیا با نام پرطمطراق صبوری ها، از حفره ای، درزهایی از گذشته، مصیبت راه باز می کند و پیش می آید تا ذره ذره خوشبختی های قشنگی را که در خنده ها و معاشرت ها، آمد و شدها و نشست و برخاست ها به رخ کشیده شده است؛ از بند بند آدم ها با سلاخی غم انگیزی بیرون بکشد. یک مجموعه، چند آپارتمان، چندین صبوری، آماده برای تمام کردن خوش و بش ها و آغازی برای پایان تمام شادی ها. گرچه با ماجرای نیمه فرعی دختر ترنس خانواده، فیلم رگه هایی اجتماعی پیدا می کند، اما کلیت هم گناه ماجراهای پیچ در پیچ خانواده ای است که از ظاهر ساده و عادی و سلامت و سعادت آنان، نمی توان پایانی چنین فاجعه بار را، گرچه حدس زدنی، به تماشا نشست. این رنج و بدبختی و عصیان و طغیان و هرچه بدی است، تماشایی است؛ گویا که غیر از آن چیزی برای نظاره گری وجود ندارد.
در هم گناه، تقدیر و حادثه شانه به شانه هم پیش می آیند. یک دوستی شوم و جدایی ناپذیر. گویا هریک برآمده از جهان دیگری است. کارمایی سایه وار تنیده در دیگری. هر معلول غمبار، زاییده علتی اسفناک تر است و همین دایره بسته است که قدم به قدم قصه و بچه قصه های دیگر را پیش می برد و بزرگ می کند. و به ازای هر شادی، هر لبخند، ده تلخی و سختی بزرگتر می بخشد تا عصاره آدمی که حاصل رنج است، از یاد هیچ بنی بشری نرود. همین است که ایجاد تار و پود جز با گره میسر نمی شود. تا آنجا که می شود پدر را در برابر پسر و گاه پسر را عصیانگری شوریده بر پدر به تماشا نشست و پله پله تباهی آجرهای کج چیده شده را با تاسف همراهی کرد. چون ساقدوشانی در مسیر مرگ.