سینماسینما، فرزانه متین
در فیلم «چیزهایی که میکُشی» ساخته علیرضا خاتمی، با جامعهای که در آن خشونت از خانه آغاز میشود و به اجتماع میرسد، روبهرو میشویم. علی، پسر جوانی است که پس از مرگ مادرش به دنبال کشف حقیقت و بررسی گذشته خانواده میرود و محور اصلی داستان حول او و تصمیماتاش شکل میگیرد.
هوشمندی کارگردان در این است که فیلمی جهانشمول ساخته که نمیتوان وقایع و لایههای عمیق روانی آن را تنها به جوامع سنتی نسبت داد. ظاهر روایت فیلم، روابط خانوادگی است، اما در لایههای زیرینش به جستوجوی ریشههای قدرت، پدرسالاری و فرسایش عاطفی در انسان معاصر میپردازد.
اگر بگوییم پدر سالاری در دنیا از بین رفته، راه را گم کردهایم. جهان همچنان مردسالارانه اداره میشود و ما بارها شاهد آثاری اینچنینی در سینمای جهان بودهایم اما وجه تمایز آن با فیلمهایی که در این مورد در جهان سوم ساخته میشود، تقدسگرایی پدر است. در غرب، پدر یا مادر آنطور که در جامعههای سنتی دیده میشود، مقدس نیستند، فرزندان از آنها رو بر میگردانند، طغیان میکنند، اکثرا پدر در زندگیشان، حضور ندارد و یا حضورش نامحسوس است. فرزند میتواند خارج از چهارچوب خانواده، زندگی دلخواهاش را فراهم کند چرا که از ابتدا پدر و مادر ،برای او مقدس نیستند بلکه مانند افراد عادی دیگری هستند که مدتی در کنارشان زندگی میکنند و سپس از آنها دور میشوند. در آثار گوناگونی مشاهده کردهایم که فرزندی، چند سال است که با مادرش تماس نگرفته، یا شخصی دیگر بعد از چند سال به خانهی پدریاش برمیگردد برای صاف کردن ارث و میراثاش، یا در بزرگسالی اعتراف میکند که پدرش را کشته و …اما خاتمی فرهنگ مقدس گونهی پدر در جامعهی سنتی ترکیه در هم میشکند. از دل روایت این خانواده، مفاهیم بزرگتری چون قدرت، مالکیت و سرکوب سر برمیآورند. فیلم نشان میدهد چگونه ساختارهای مردسالار، حتی در روابط عاطفی بازتولید میشوند. پدر در این فیلم فقط یک شخصیت نیست؛ او استعارهای از قدرت است؛ قدرتی که میترسد، میپوشاند و در نهایت نابود میکند و خودش را به تباهی میکشاند. برای علی، پدر یا شخص دیگری اهمیت ندارد کسی که مادرش را آزار داده، از دید خودش باید تاوان دهد.نقش اول داستان، عدالت جامعه را قبول ندارد و آن را زیر سوال میبرد.
این کارگردان جوان، جهانی را خلق کرده که واقعیت و رویا در آن، درهم میآمیزند که اغلب غیر قابل تشخیصاند، این درهمآمیختگی بیش از آنکه فرمی باشد، کارکردی اجتماعی دارد. در خانوادهی علی، سکوت، مصلحت و انکار جای گفتوگو را گرفته است. خشم آنقدر بر روی روان «علی» سنگینی میکند که حتی حاضر نمیشود از عزیزانش کمک بگیرد و خشونت مستقیم را تنها راه چاره میداند. در جهان کارگردان، خشونت فقط در اعمال فیزیکی خلاصه نمیشود؛ بلکه در نگاهها، در تربیتها، و در جملههای ناگفته جریان دارد. مردی که عشقش را پنهان میکند، پدری که در حقِ زنش نامهربانی میکند، زنی که میترسد و فرزندی که حقیقت را نمیفهمد و…همگی قربانی و عامل یک چرخهی بیپایاناند. خاتمی این چرخه را با زبانی شاعرانه و تصاویری سرد به تصویر میکشاند؛ گویی جامعهای را نشان میدهد که در سکوت، خود را خفه میکند.
دوربین خاتمی، قضاوت نمیکند و بیطرف و شاهد است. او به جای محکوم کردن فقط آنچه را که در دل فیلم میگذرد، نشان میدهد. شاید همین لحن ساکت و آرام قصه، بلندترین فریاد فیلم باشد؛ فریاد نسلی که یاد گرفته احساساتش را پنهان کند، چون آسیبپذیری در جهان خشونتزده، جرم محسوب میشود.
از منظر جامعهشناختی، فیلم«چیزهایی که میکُشی» بازنمایی هنریِ همان پدیدهای است که پیر بوردیو از آن بهعنوان «خشونت نمادین» یاد میکند؛ خشونتی که بیصدا، اما عمیق، در رفتارها و روابط روزمره جریان دارد. این خشونت در فیلم خاتمی به شکلی دردناک عادی شده است: در دعواهای خانوادگی، در گفتوگوهای کوتاه و سرد، و در ناتوانی انسانها از بیان حقیقت.
در نهایت، «چیزهایی که میکُشی» فیلمی است دربارهی ما انسانها، دربارهی مردمانی که در چرخهی تکرار خشونت زندگی میکنیم و گمان میبریم این طبیعی است. خاتمی با دقت و جسارت، نه فقط به نمایش یک بحران شخصی، بلکه به کالبدشکافی روح جمعی یک جامعه میپردازد. در نهایت، «چیزهایی که میکُشی» مانیفیستی است دربارهی شکست جمعیِ جامعهای که فراموش کرده چگونه باید گفتوگو کند. خاتمی از ما میخواهد به صدای آن بخش خاموش شدهی درونمان گوش دهیم: همان صدایی که میگوید «شاید بتوان از این چرخه بیرون زد» اما در انتها فیلم ما را یک پرسش رها میکند؛ با وجود این پلیدیها، آیا میتوان همچنان عشق ورزید؟