سینماسینما، شهرام اشرف ابیانه
راس مک دونالد[۱] پلیسی نویس آمریکایی، کسی که به گفتوگوهای دوپهلو و طنازانه و در عین حال گزنده شهرت داشت و خالق شخصیتی بود به نام لو آرچر[۲]، کارآگاهی خصوصی که گویی ویژگیهای فیلیپ مارلو[۳] ریموند چندلر[۴] را به ارث برده بود، وقتی سروکلهاش در سینما پیدا شد که از فیلم نوآر[۵] دیگر جز خاطرهای باقی نمانده بود. زمانی که پل نیومن[۶] در اوج بود و تصور میرفت بتواند آن نگاه خاص داستانهای مک دونالد را بواسطهی پرسوناژ تثبیت شدهاش در سینما بار دیگر زنده کند.
رمان مک دونالد در ۱۹۴۹ نوشته شده بود، دورهای که سیاهی و تلخی پس از جنگ جهانی داشت تاثیرش را در سینما و ادبیات آشکار میکرد. مخاطبان اینگونه داستانپردازی داشتند تجربهی نوعی کابوس را پشت سر می گذاشتند. این کابوس که دنیا به آخر خود رسیده و زمین به جهنمی زنده بدل شده بود. در چنین حال و هوایی قهرمان داستان های پلیسی سیاه، تلخ بودند و گوشهگیر و زبانی گزنده داشتند که این همه البته از آسیبپذیریشان کم نمیکرد؛ راحت به دام می افتادند و برای حل معما در هزارتویی دست و پا می زدند که حاصلش انزوا و گوشهگیری و بیاعتمادی بیشترشان به دنیا و مفاهیم شناختهشدهی امیدبخشی چون عشق بود. لو آرچر، مخلوق راس مک دونالد محصول چنین دورهای است. دورهای که ادبیات رده ب بواسطه داستانهای داشیل همت[۷] و ریموند چندلر داشت خودش را به جایگاه ادبیات جدی ارتقاء می داد.
در ۱۹۶۶، تنها کسی که شاید میتوانست مخلوق راس مک دونالد را روی پرده سینما زنده کند، البته به زعم هالیوود، پل نیومن بود. شور جوانی و نوعی ولنگاری وحشیوار مردانه دلنشین، در پرسونای بازیگری پل نیومن بود که به لو آرچر کتاب نزدیک بود. اتفاقی که در اقتباس سینمایی داستان افتاد این بود لو آرچر تبدیل به پل نیومن شد نه آنکه تلاشی کنند تا پل نیومن بازیگر را به مخلوق راس مک دونالد نزدیک کنند. این دگردیسی تا آنجا پیش رفت که نام آرچر در هر دو اقتباس سینمایی، به لو هارپر[۸] تغییر یافت. در اقتباس دوم، استخرا غرق کننده[۹] (۱۹۷۵– استوارت روزنبرگ[۱۰]) مکان داستان از لسآنجلس[۱۱]، به باتلاقهای گرم و عمارتهای مستعمراتی لوئیزیانا[۱۲] تغییر یافت. به این همه خندههای شیطنتآمیز پل نیومن و نوعی مردانگی به روز شده به قد و قامت این شخصیت اضافه شد تا مخلوق مک دونالد روی پرده سینما برای تماشاگر دههی شصتی قبال پذیرش باشد.
در فیلم اول، هارپر[۱۳] (جک اسمایت[۱۴]، ۱۹۶۶)، بر اساس اولین داستان این مجموعه، با نام هدف متحرک[۱۵]، یک افتتاحیه درخشان داریم با موسیقی جانی مندل[۱۶]، گونهای وامگیری موسیقیایی از دنیای موسیقی جاز برای تفسیر درونی شخصیت روی پرده. یکی از بهترین افتتاحیههای سینمای پلیسی، در فصلی که هیچ دیالوگی شنیده نمیشود. در این فصل، از خواب بلند شدن هارپر را داریم در حالیکه صدای تلویزیون از شب قبل روشن مانده، صحنه را پر کرده. با بالا بردن یکبارهی پرده اتاق توسط هارپر، موسیقی پر ضرب و آهنگ جانی مندل با رنگ آمیزی متنوع و شلوغ جاز گونهی آن شروع میشود. در این صحنه قرار است قدم به قدم ویژگیهای رفتاری این شخصیت منزوی و تک افتاده را به زبان سینمایی ببینیم، آن هم بواسطهی جزئیاتی سینمایی از زندگی روزمره که به چشم نمیآید؛ جزئیاتی چون قهوه درست کردن در حالی که قهوهای در قوطی نمانده و هارپر مجبور است از ته مانده دور ریخته شده قهوه روزهای قبل مانده سطل آشغال استفاده کند یا فرو بردن سرش در روشویی که با قالب های یخ پر شده.
نمایش این جزئیات متفاوت، نوید یک فیلم خوب را می دهد که البته این اتفاق نمیافتد و فیلم در ادامه از تک و تا میافتد. فیلمنامه به درخشانی داستان اصلی نیست. جک اسمایت کارگردان، توجهش بیشتر متمرکز می شود روی صحنههای تعقیب و گریز با ماشین یا نماهای هوایی فیلمبرداری شده با هلیکوپتر. اینگونه، ظرافتهای داستانی و گفتوگوهای درخشان مک دونالد منتقل نمیشود. ستارههای فیلم چون شرلی وینترز[۱۷] تنها بواسطه توانایی ذاتیشان در خلق تک صحنههای درخشان به چشم میآیند. اما همین ستارهها، مثل رابرت واگنر[۱۸] گاه معضل فیلم می شوند. واگنر در نقش خلبان مرد ثروتنمدی که ربوده شده، بیشتر یک لوده خوش تیپ که دل زنان را می برد را تداعی می کند تا عاشقی که در مسیر هزارتوی جنایت، یکی از سرنخهای اصلی رسیدن به نقطهی اوج ماجرا است.
زنان فیلم نیز آن خاصیت فم فاتال[۱۹] گونه و افسونگر مرگبارشان را از دست دادهاند و یا مانند پاملا تیفن[۲۰] در نقش آنجلا، دختر مرد ربوده شده، روی جنبه جنسی ولنگارانه مد روزش تاکید می شود یا مانند جولی هریس[۲۱] نشاندهندهی زنی به آخر خط رسیدهاست که گویی از زجر دادن خود لذت می برند. این گونه، اقتباس سینمایی از داستان مک دونالد وسیلهای شده برای حضور تعدادی سوپراستار سینمایی که در صحنه جولان دهند و خوشمزگی کنند و گاه گرفتار بدمنهای فیلم شده و برای رهایی از خود تقلایی نشان دهند.
هارپر در زنده کردن فیلم نوآر یا بازآفرینی فضای داستان مک دونالد به جایی نمی رسد اما چیزی در خود دارد که در داستان مک دونالد یا کمرنگ است یا اصلاً دلیلی برای پرداخته شدن به آن وجود نداشته. گونهای مردانگی مسلط و مهاجم در فیلم دیده می شود. پل نیومن در نقش هارپر مدام زنان را سر کار می گذارد. مردانگی تیپیک نیومن وسیلهای شده برای تحقیر زنانگی تازه سربرآورده دههی ۶۰، که تمام ارزشهای سنتی زندگی آمریکایی را داشت زیر سؤال می برد. نیومن در نقش هارپر وسیله ای شده برای نمایش این سنتها و مردانگی مسلط قدیمی آمریکایی به خطر افتاده. این که نیومن مطابق داستانهای کارآگاهی از نوع راس مک دونالدی آن، چندان مبادی آداب نیست حال معنای روشنتری پیدا می کند. نیومن در نقش هارپر این تغییر زمانه و ارزش های آن را نمیپذیرد و آن را به هیچ میگیرد. پل نیومن همان تلخ اندیشی لو آرچر داستان را دارد اما او گویی در زمانهای اشتباه پا به صحنه گذاشته.
فیلم، حال و هوای مردانگی به خطر افتاده را بیشتر مجسم می کند تا کشف معمایی که در پایان باید توسط کارآگاه داستان کشف شود. صحنهی پایانی در ماشین، جایی که نیومن / هارپر در کنار دوست وکیلش، آلبرت گریوز، نشسته و پی به رازی می برد که سرمنشاء تمام ماجراها بوده در این زمینه راهگشا است. میفهمیم قاتل مرد ثروتمند ربوده شده، خود دوست هارپر بوده، شخصیتی به ظاهر سمپات که کوچکترین ظنی به او نمی رفت. نیومن از ماشین پیاده شده و به عمد پشت به دوستش می کند تا به او شلیک کند اما او ناتوان از این کار است. این، هارپر با بازی پل نیومن را کلافه و همزمان امیدوار میکند. فیلم با این امیدواری به پایان می رسد؛ اینکه هنوز ذرهای از ارزشهای دنیای قدیم مانده تا شخصیتی چون هارپر همچنان بتواند نماینده بلامنازع آن باشد.
در فیلم دوم استخر غرق کننده ( استوارت روزنبرگ- ۱۹۷۵) که در شکل و شمایل حرفهایتری ساخته شده همین حال و فضا قابل ردیابی است. لو هارپر با بازی نیومن پا به سن گذاشته، توسط معشوق سابقش، زنی شوهردار به نام آیریس[۲۲]، به خدمت گرفته می شود تا از راز نامههای تهدید آمیز بیامضایی که برایش فرستاده میشود سر در آورد. هارپر در پیگیریهایش، وارد زدوبندهای یک دلال نفتی فاسد می شود. در پایان میفهمد نویسنده نامه ها، دختر خود زن با بازی ملانی گریفیث[۲۳] بوده. کسی که مادبزرگش را کشته و باعث خودکشی آیریس در انتهای داستان هم هست.
چیزی که ملانی گریفیث نماینده آنست نوعی زنانگی مهاجم است که در ظاهر دیده نمی شود ولی تاثیرش مرگبار و تغییری که ایجاد می کند برگشت ناپذیر است. زمان ساخت فیلم، جنبش های برابری طلبانه فمینیستی، دیگر به نهادی قانونی تبدیل شده و صحبت از ارزشهای مردانه قدیمی آمریکایی بیشتر به یک افسانه فراموش شده میماند.
برای همین است که نوعی بی اشتهایی جنسی در شخصیت هارپر، خاصه در این فیلم، دیده می شود. هارپر به زنان اعتماد ندارد. اگر به آنان نزدیک می شود برای گرفتن اطلاعات است. زنان موجوداتیاند که انگار باید از معاشرت با آنان پرهیز کرد. در فیلم، مادر شوهر آیریس حاکم مطلق خانهای است که به ملکی به جا مانده از دوران مستعمرات شبیه است. مادر شوهر آیریس، در واقع از چیزی نگهداری می کند که مدتها پیش از بین رفته. او موزهدار بدخلقی است که در همین حد نمایشی هم توسط سازوکار حاکم بر جامعه تحمل نمیشود و توسط دختری، ملانی گریفیث، که نمایندهی نسل آینده است با شنکش کشته و جسدش در استخر خانه به آب انداخته میشود.
به جز آیریس ، باقی زنان فیلم اغواگرند. به ملکه هایی می مانند که برای بازپس گیری تاج و تخت از دسترفتهشان ظهور کرده اند. زنانی زیبا و افسونگر که مرگ به ارمغان میآورند. صحنه درخشانی در فیلم هست که هارپر همراه زن بدمن فیلم، در کلینیک آب درمانی متروکه ای گرفتار و شکنجه می شوند تا جای دفترچه حسابی که معاملات مشکوک دلال نفتی فاسد را لو می دهد فاش کنند. هارپر در تلاش برای فرار از اتاقک، شیرهای آب را باز کرده و سیل راه میاندازد اما گرفتار دریایی از آب میشود که میرود هر دو را غرق کند. اینجا خود زن اغواگر هم شکل و شمایل یک قربانی را پیدا میکند.
فیلم، گویی پیشبینی می کند در زنانگی مسلط دنیای آینده، چه اتفاقی برای امنیتی که مردانگی دنیای قدیم نمایندهی آن بود میافتد. فیلم، از سیلی بنیان کنی می گوید که وقتی گرفتارش شوی، زن و مرد، هردو، قربانیاش خواهند بود. کنایه ای در این فصل پایانی وجود دارد؛ اینکه هارپر خود ایده باز کردن شیرهای آب را طرح کرده اما در ادامه و با بالا گرفتن بحران، از بستن شیرها و جلوگیری از بحران ناتوان است.
اینجا جایی است که هارپر افسانه ای هم کاری از پیش نمیبرد. همه چیز به بخت و اقبال بستگی دارد؛ اینکه کسانی ،شاید آنسوی در، در اتاق کلنیک متروکه را باز کنند و آنها را از مخمصه برهانند. در غیر این صورت از آن دو جز جسدی باقی نخواهد ماند؛ شناور در آب، در تلاشی ناامیدانه برای فرار از آنچه که انگار از جایی از بیرون تحمیل شده.
[۱] Ross Macdonald
[۲] Lew Archer
[۳] Philip Marlowe
[۴] Raymond Chandler
[۵] Film noir
[۶] Paul Newman
[۷] Dashiell Hammett
[۸] Lew Harper
[۹] The Drowning Pool
[۱۰] Stuart Rosenberg
[۱۱] Los Angeles
[۱۲] Louisiana
[۱۳] Harper
[۱۴] Jack Smight
[۱۵] The Moving Target
[۱۶] Johnny Mandel
[۱۷] Shelley Winters
[۱۸] Robert Wagner
[۱۹] Femme fatale
[۲۰] Pamela Tiffin
[۲۱] Julie Harris
[۲۲] Iris
[۲۳] Melanie Griffith