سینماسینما، عباس اقلامی
همه چیز از بازخوانی دو بازمانده از آنچه بر اسرای اردوگاههای مرگ نازیها گذشت، شروع می شود. روایتگران تهی شدن انسان از معنا در اردوگاههای آشوویتس به عنوان نخستین قدم در ویران کردن انسانهای صاحبِ هویتِ فردیِ مستقل، برای یکدست کردن آنها با الگوها و آرمانهای مورد قبول نازیسم.
هاله مشتاقینیا و مرتضی اسماعیل کاشی در نمایش «پنجاه –پنجاه» این روایت را در قالبی نمایشی با برداشت از نمایشنامه «خودی – غیرخودی» برتولت برشت روی صحنه آورده اند. مشتاقینیا که نمایشنامه این کار را نوشته با تسلطی که پیش از این هم نشان داده بر طراحی روابط و هویت فردی و جمعی در شخصیتپردازی در نمایشنامهنویسی دارد، سیر شکلگیری انسانِ تهی شده از معنا به لحاظ فردی و همزمان به مثابه جزیی از کل جامعه را در «پنجاه –پنجاه» به خوبی ترسیم کرده است. در این شخصیتپردازی و بیان رویدادها، در هم شکستن مرزهای اخلاق و انسانیت در فرد توسط قدرت مسلط که باعث خلق هویت فردی تازهای مطابق با خواست قدرت میشود، در رفتار و روابط شخصیتها بازنمودی عینی پیدا میکند.
در کنار طراحی شخصیت و گستردن ایدهی اولیه نمایش در متن، کارگردانی و اجرای این متن چند لایه و چند بعدی را اسماعیل کاشی با گروه بازیگران جوان نمایش که مشخص است ماهها کنار هم تمرین داشتهاند، با توانمندی خاصی که مشخصه فعالیت حرفهای اوست، به انجام رسانده و روند تلخ و مهیب تبدیل افراد یک جامعه به ابزار سرکوب و شکنجه مطابق میل قدرت را در قالبی زیباییشناسانه روی صحنه آورده است.
چیدمان دقیق اجزای صحنه؛ هارمونی گروه بازیگران در اجرای تئاتریِ همهگیر شدن ویژگیهایی شنیع و پلید به عنوان ویژگی مسلط فردی و جمعی و در روندی پیچیده و هولناک که در آن تهی شدن انسان از معنا با نمایشِ جزییترین تغییرات ذهنی و عینی شخصیتها روی صحنه به نمایش در میآید؛ به کارگیری موسیقی پُر حجم و هماهنگ با متن در پیشبرد روند نمایش؛ و نورپردازی ویژه که در خدمت بازنمایی تغییر شخصیتها و تحولات درونی و بیرونی آنهاست؛ نمایشی پیچیده و چالشبرانگیز ساخته که تمام حواس تماشاگر را در خدمتِ تماشا میخواهد. نمایشی که تمام مساحت صحنه را به کار اجرا میگیرد و تماشاگر در طول اجرا، باید همزمان حواسش به طول، عرض، عمق و ارتفاع صحنه باشد تا در جریان اتفاقهای نمایش بماند.
“پنجاه – پنجاه” از آن دست تئاترهاست که بعد از اجرا و بیرون سالن هم تماشاگر را رها نمی کند. نمایشِ کارِ دشوارِ ویران کردن انسان و تبدیل فرد به موجودی بینام که هویتِ خود را در خدمتِ خواستِ قدرتِ حاکم باخته و به فرد دیگری تبدیل شده که هیچ امیدی به خود و به جمع ندارد و تنها تلاشش برای بقای فردیست. و در میانهی این جهنم زمینی، نمایشِ یافتن رگههایی از امید در دل تاریکی برای نجات از سقوط. امید به رستاخیزی رهاییبخش که در تمام دورانها نیازِ نوعِ بشر است. شخصیتهای “پنجاه – پنجاه” آنجا آغاز رهاییشان میشود که از ناظرِ منفعلِ نمایش دیکتاتور و شریک شکنجهگر بودن، دور میشوند و با کنار زدن محفظههای شیشهای که در طول نمایش آنها را جدا میکرد، به یک یگانگی جمعی در کنار بازآفرینی هویت مستقل فردی خود میرسند.