سینماسینما، زهرا راد
جهت اطلاع و راحت خواندن متن این را به یاد داشته باشید:
هیدهتوشی نیشیجیما در نقش یاسوکه کافوکو، کارگردان و بازیگر تئاتر
ریکا کریشیما در نقش اوتو کافوکو، نویسنده
ماساکی اوکادا در نقش کوجی تاکاتسوکی، بازیگر جوان نمایش
تاکو میورا در نقش میساکی واتاری، راننده
موراکامی اگر قرار بود نقاش باشد، میشد یک نقاش سبک کوبیسم. داستانهای او شبیه نقاشی کوبیسم است. هر قطعهای میتواند باشد یا نباشد. میتواند کمی اینطرفتر باشد یا آن طرفتر. میتواند کاملا بچرخد و زاویهای دیگر داشته باشد. هر اتفاقی که بیفتد در نهایت تصویر خلق شده کلیتی را به نمایش میگذارد که علاقهمندان این سبک میتوانند ساعتها به آن خیره شوند و جزئیات را با سبک ذهنی خودشان به هم پیوند دهند و از تصویر ذهنی که با کتابچه راهنمای او به دست آوردهاند لذت ببرند.
«ماشین من را بران» بر اساس داستانی از موراکامی ساخته شده است. هویت برای ریوسوکه هاماگوچی کارگردانی که سال قبل هم تا یک قدمی نخل طلا رسیده بود، بسیار مهم است. نمیشود به کار موراکامی گفت استعاره. موراکامی احتمالا خوش ندارد که انگ نوشتن داستان رمزی را بر پیشانی داشته باشد. فکر کن هنرمندی خودخواسته به مکانی وارد میشود که یادگار درد و رنج است. قوانینی برای مراقبت از او طراحی شده است اما او به جای دور زدن قوانین با سیاق خودش با آنها رو به رو میشود. او مهمان مجموعهای است که برای حفاظت از او و سرمایهی خودشان، اجازه رانندگی را از او گرفتهاند. کارگردان مهمان نمیخواهد سوار ماشین دیگری بشود، بنابراین میشود مسافر ماشین خودش. راننده ماشین مهمان را میراند و در کمال ناباوری ماشین نه چندان خوب او را بهتر از خودش میراند. اتفاقی که شباهت فوقالعادهای با زندگی او دارد. زن بیمارش پیش از مرگ با بازیگر جوانی ارتباط گرفته و به او خیانت میکند اما او تصمیم میگیرد به جای ترک یا تنبیه همسرش، به آرامی او را به حال خود رها کند و … تشابه اتفاقات زندگی آقای کارگردان با ماشین بیش از آن که استعاری باشد، به تمثیل پهلو میزند و تشبیه.
ماشین من را بران یک درام کامل است. درامی به سبک کوبیسم. پازل نیست که هر قطعه جای یکتایی داشته باشد که نشود آن را تغییر داد. نمایشی پر از روابط عاشقانه، نفرت، تجربه، کار، احترام و …
یاسوکه و اوتو رابطهی صمیمیای با هم دارند. اوتو داستانهایش را با یاسوکه کامل میکند و یاسوکه برای حفظ کردن و نگه داشتن خودش در نمایش از اوتو برای خواندن نقشهای مقابلش استفاده میکند و آن چه در نهایت برای یاسوکه به یادگار میماند همین همکاری اوتو است و صدای ضبط شدهای که توی ماشین میتواند پخشش کند و بارها بشنودش. آنها تجربه دردناک فقدان را در زندگی مشترکشان دارند که هر درد دیگری در برابر آن کوچک جلوه میکند، مگر مرگ ناگهانی اوتو. اوتوی بیمار در حال از دست دادن بیناییاش اما منتظر مرگ نیست. شاید همین حریصش کرده است که زندگی را حتی در شکل ناخوشآیندش تجربه کند به امید لذت بیشتر. همانطور که نمایش در انتظار گودو به ما یادآوری میکند که ما گاهی چطور به امید لذت مضاعف خود را گول میزنیم. رنجها را میپذیریم و حتی رنجها را اسیر رسیدن به آن لحظهی ناب میکنیم. لحظهای که وجود ندارد. اوتو کوجی همکار جوانش را بعد از اجرای در انتظار گودو به یاسوکه معرفی میکند.
یاسوکه قرار است نمایش دایی وانیای چخوف را بسازد در حالی که خودش مدتی قبل در مقام بازیگر این نمایش مشغول کار بوده اما اتفاقات ناگوار زندگی او را از ادامه بازی بازداشته است. اگر دایی وانیا را نمیشناسید این چند خط کمکتان میکند. وانیا با سونیا خواهرزادهاش ملکی را اداره میکنند که از خواهرش به جا مانده است و عواید ملک را به شوهرخواهرش(پدر سونیا) میدهند. شوهرخواهرش بعد از ازدواج با یلنای جوان میرود تا در ملک همسر سابقش زندگی کند اما برای رسیدن به آسایش بیشتر تصمیم میگیرد ملک را بفروشد و با پولش به جای دیگری برود. دایی وانیا احساس شکست میکند و تصمیم میگیرد یلنا را اغوا کند اما یلنا او را پس میزند چون میخواهد این تجربه را با دکتری داشته باشد که به بهانهی بررسی وضعیت پدر سونیا مرتب به خانهی آنها رفت و آمد دارد. علاقهی وانیا باعث میشود که در رقابت با سونیا دختر خواندهاش قرار بگیرد. در نهایت دایی وانیا تصمیم میگیرد شوهرخواهرش را بکشد اما موفق نمیشود و تیرش خطا میرود.
یاسوکه در اجرای دایی وانیا در حال یک تجربه بینظیر دیگر هم هست. هر کدام از بازیگران به زبانی صحبت میکنند(ژاپنی، ماندرین، کرهای و زبان اشارهی کرهای) و بیننده یا ناظر باید برای درک نمایش باید هم دلانه در پی درک زندگی باشد. به قول مولانا:
چون سلیمان را سراپرده زدند/ جمله مرغانش به خدمت آمدند
همزبان و محرم خود یافتند/ پیش او یک یک بجان بشتافتند
جمله مرغان ترک کرده چیک چیک/ با سلیمان گشته افصح من اخیک
همزبانی خویشی و پیوندی است/ مرد با نامحرمان چون بندی است
ای بسا هندو و ترک همزبان/ ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگرست/ همدلی از همزبانی بهترست
غیرنطق و غیر ایما و سجل/ صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
یاسوکه قبلا به عنوان بازیگر نقش دایی وانیا را بازی کرده است. امروز در مقام کارگردان اجرای نقش دایی وانیا را به ماساکی میسپارد. چاقوی دو لبهای که برای بازیگر جوان اما همزمان انگار پای خودش را هم در لبهی این پرتگاه به او زنجیر کرده است. اگر بازیگر جوان موفق شود، هر دو موفق شدهاند. اگر شکست بخورد هر دو نابود میشوند. شاید هم در حال انتقام گرفتن از ماساکی است. چرا که ماساکی کسی بود که به اتو در تکمیل داستان نهاییاش کمک کرده و تغییرات غیرمنتظرهای در داستان ایجاد کرده بود که رضایت اتو و شگفتی یاسوکه را به همراه داشت. یاسوکه و ماساکی چند مکالمه پر تنش اما مودبانه دارند که تضاد بین تاکاتسوکی تند و تیز و کافوکوی خونسرد و سنجیده را آشکار میکند. او از این مرد جوان دلخور است، اما در عین حال کنجکاو شده است و سعی میکند چیزی در مورد همسرش بیاموزد که به تنهایی نتوانسته آن را بفهمد.
زندگی به روایت موراکامی به شدت عجیب است و به قول نیچه: «عشق به قدرت عفریتهایست در درون آدمی. هرچه به او بدهی، بازهم بدبخت و حریص میماند. اما هر چه از او بگیری، بجز قدرت را، او را خوشبخت کردهای.» یاسوکه از قدرتش در برابر اوتو استفاده نمیکند. همین شخصیت او را محترم میکند اما وقتی او در جلسات تمرین نمایش قدرتش را در مقام کارگردان به نمایش میگذارد، زندگی عفریتوارش صورت هستی به خود میگیرد. یاسوکه میان خوشبختی و روزمرگی در رفت و آمد است. آیا حرف نزدن با همسرش دربارهی خیانت از روی غرور بود یا غلبه بر خود؟ آیا او اصل صداقت را در زندگیشان مخدوش کرده است همانطور که همسرش کرده بود؟ هاماگوچی به ما نشان میدهد که زندگی وقتی به آن نزدیک میشوی چقدر پیچیده است. درست شبیه تجربهی روزمرهی ما: آنها که هنر را نمیشناسند به نظرشان میآید خلق یک تابلوی مدرن تفاوتی با پاشیدن رنگ بر بوم ندارد اما وقتی جلوی بوم سفید میایستند همهی آن اعتماد به نفس را از دست میدهند و چه بسا به جای بوم، رنگ را به دیوار بپاشند.
میساکی رانندهی ساکت داستان نقش بسیار پیچیدهای دارد. سکوت طولانی او و گریم سوالبرانگیزش تا بخش پایانی ما را تشنه شنیدن نگه میدارد و وقتی زندگی او هم روایت میشود یک بار دیگر میبینیم که زندگی دیگران چقدر پیچیده و البته پنهان است. پس بهتر است در رابطههایمان خیلی مغرور نباشیم و بدانیم که زندگی در هر لحظه بسیار تکاندهنده است. هر زندگی یک تجربه عالی و بینظیر است. یاسوکه که در ابتدا با حضور میساکی در ماشینش احساس تجاوز داشت و نمیخواست کلیدهایش را به او بدهد، در نهایت تا مرز شیفتگی نسبت به او جلو میرود. بخش عمدهای از داستان ماشین من را بران در سکوت بین یاسوکه و میساکی ساخته میشود آنها قلب این قصه هستند و بیننده دائم منتظر شوکی است که این قلب باز ایستاده از کار را دوباره به تپش وادارد.