سینماسینما، نوید جعفری
جهان سریالهای واقعگرا با رویکرد اجتماعی اگرچه نقبی به جامعه و آدمهایش دارد اما گاهی میتواند همذات پنداری مخاطب را به دنبال داشته باشد و در بسیاری موارد نه تنها همذات پنداری مخاطب را به دنبال ندارد بلکه باعث پرسشهای بسیار میشود.
بسیاری از علاقهمندان سریال را مردم عادی جامعهای تشکیل میدهند که در دل همه مشکلات و گرفتاریها ساعتی را میخواهند دور از دغدغهها به تماشای داستان بنشینند، بسیاری تنها بیننده یک مجموعه نیستند و ممکن است همزمان چند مجموعه را دنبال کنند و هر کدام هم موضوع و محتوایی متفاوت داشته باشد.
این را گفتم که به این نکته برسیم که ممکن است مخاطب ما نتواند بصورت ریزبینانه و تخصصی از محسنات و ایرادات اثر بگوید اما همه احساسش را در چند جمله ساده همانند: من این اثر را دوست ندارم یا دارم خلاصه کند.
در میان مجموعههای مختلفی که با موضوعات مختلف طی این سالها در پلتفرمهای داخلی تهیه و تولید شده است بسیاری همچنان مورد توجه هستند، علاوه بر نقدهای مثبت از سوی منتقدان تخصصی توانستهاند به خانه و گفتگوهای داخلی مخاطبان غیر متخصص هم راه پیدا کنند.
استفاده از تکه کلامهای اثر، انتظار برای تماشای قسمتهای بعدی، استفاده از سکانسهای برترش در فضای مجازی و غیره.
اما هستند بسیار مجموعه که ساخته میشوند ، پخش میشوند و مخاطبانی هم از سر کنجکاوی محض آن را دنبال میکنند.
حیثیت گمشده یکی از این مجموعههاست، سریالی که میخواهد موفقیتی همانند پوست شیر را تجربه کند اما عملا در همان چند قسمت آغازین دست خودش را رو میکند.
سریالی به نویسندگی احمد سلگی و کارگردانی سجاد پهلوانزاده است که پس از کارگردانی سریال سقوط دومین تجربه اش در حیطه کارگردانی است.
پهلوانزاده که تدوین زخم کاری را بر عهده داشته در این سریال محمد حسین مهدویان را به عنوان مشاور در کنار خود دارد.
تا زمان نگارش این یادداشت حدود ۷ قسمت از این مجموعه پخش شده است شاید به نظر عجولانه بیاید و باید به آن تا پایان فرصت داد اما وقتی آن را با سایر سریالها مقایسه میکنیم که در همان چند قسمت اول توانستهاند آن مسیر ذهنی را ایجاد کنند، پس میتوان از ضعفهایی هم صحبت کرد که مسلما در ادامه دامن سریال را خواهند گرفت.
سالهاست در سینما و تئاتر ایران از ضعف بنیادین فیلمنامه و نمایشنامه صحبت میشود، قطعا ما دچار معضلات اساسی در این دو گونه نمایشی هستیم و فراموش نکنیم که در دهه ۹۰ پژوهشی از سوی آکادمی پژوهشی منتقدان آمریکا منتشر شد که به قاطعیت نشان میداد دیگر هیچ موضوعی در جهان وجود ندارد که به تئاتر و فیلم و سریال بدل نشده باشد اما میبینیم که هر سه این قالبهای نمایشی همچنان به حیات خود ادامه دادهاند و همچنان آثار از دل همان موضوعات تکراری با نگاهی دیگر و از منظری دیگر ساخته و پرداخته میشوند و همچنان مخاطب را با خود همراه می کنند.
بزرگترین ضعف حیثیت گمشده را باید در همان فیلمنامه و اساسا داستان جستجو کرد.
ضعف روایت در عنصر گره افکنی برای در تعلیق قرار دادن مخاطب و انتظار برای مسیر گرهگشایی اصلیترین مشکل این فیلمنامه است.
فضاهای خالی میان اتفاقات و تلاش برای منطقی جلوه دادن مسیر از طریق تصادفات شانسی و ارتباط اتفاقی آدمها برای پنهان کردن ضعف داستان آن را در دید مخاطبی که حداقل نمونههای مشابه بسیاری دیده است دیگر جذابیتی ندارد.
از طرف دیگر تکرار و کپیبرداری از الگوی مجموعه موفقی همانند پوست شیر و یا حتی زخم کاری از چشم مخاطب پنهان نمیماند.
در فیلمنامه حیثیت گمشده تصادف و شانس حرف اول را میزند، اتفاقی میافتد و در همان حال یک تماس تلفنی ادامه را شکل میدهد، یکی بیهوش میشود و دقیقا در همان وضعیت اتفاقی میافتد که اگر او بیهوش نبود قطعا مسیر داستان را عوض میکرد، از این دست اتفاقات شانسی در این سریال بسیار است.
مردی پس از تصادف همسرش، با نوزادی که بچه آنها نیست و عملا بعد مرگ زن به دنبال آن نیمه پنهان زندگی میگردد که از آن غافل بوده است.
این خلاصه سه خطی شاید به نظر جذاب بیاید اما وقتی وارد فضای تولید میشود هیچ شوری بر نمیانگیزد.
از طرف دیگر ایجاد دو قطبی قهرمان در مقابل ضد قهرمان (آنتاگونیست در مقابل پروتاگونیست) نمایان نمیشود چرا که اصولا شخصیتپردازی آدمها فاقد شاخصههای شخصیت محوری و ضد اوست.
ساده است که هر درام نیازمند یک شخصیت محوری است که چیزی را باید به دست بیاورد که بسیار برای او حیاتی است و اگر آن را به دست نیاورد از دست میرود و میمیرد، الزاما این مرگ جسمی نیست و میتواند یک مرگ استعاری باشد و مسلم است هر چه سرنوشتش اندوهناکتر و مسیرش دشوارتر درام بهتری شکل میگیرد اما نکته اصولی اینجاست او چه میخواهد؟ او کیست و این مسیر تا چه حد در باور عمومی مخاطب رنگ باورپذیری میگیرد؟
اگر بطور مثال در پوست شیر رابطه بین دو دوست به عنوان یک داستان موازی بر روند فیلم تاثیر میگذارد تا باورپذیری و شخصیتپردازی بیشتر نمود پیدا کند، همان الگو در اینجا بدون رعایت پیش شرطهای شخصیت انجام میشود اما تاثیری ندارد.
فیلمنامه حیثیت گمشده بزرگترین ضربه را از همین عدم درک مناسب و شناخت در جهت باورپذیری میخورد.
پرسش اصلی اینجاست کارگردان با توجه به همه مشکلات فیلمنامه که عاری از حس همذات پنداری، شخصیتپردازی اصولی و روابط علی و معلولی است آن را برای ساخت انتخاب میکند چه ایدهای برای بهبود شرایط فیلمنامه دارد؟
بخشی از فیلمنامههای متوسط ساخته شده در جهان به مدد برخی عوامل توانستهاند سطح متوسط نوشته را تا حد بسیاری بالا ببرند و جبران کنند قطعا انتخاب بازیگر مناسب، دکوپاژ متفاوت، استفاده از طراحیهای خلاقانه، تغییر در دیالوگها و تدوین حرفهای میتواند بخشی از مشکلات را اگر حل نکند حداقل از نظر اول مخاطب پنهان کند.
اما متاسفانه حیثیت گمشده در بخش تولید هم کار نو و خلاقانهای نیست.
استفاده از فلاش بک در ابتدای هر قسمت برای رنگ و لعاب دادن به گذشته و شخصیت آدمها که اکثرا دارای اطلاعات سوخته و زائد است.
مهدی حسینینیا بازیگر توانمندی است از حضورش در نقش کوتاه متری شیش و نیم تا سریال میخواهم زنده بمانم و رهایم کن و یاغی نشان داده او قابلیتهای بسیاری در تیپسازی دارد و خصوصا روابط آدمهای آن طبقه را خوب درک کرده و میشناسد اما در حیثیت گمشده عملا نقشی که قواره او نیست به او سپرده شده است و هر چه تلاش میکند به دلیل عدم عمق شخصیت و حفرههای داستان مجال نمود پیدا نمیکند.
سایر بازیگران هم در همین وضعیت به سر میبرند که به دلیل سطح شخصیتپردازی نمیتوانند از حدی بالاتر خود را نشان دهند و ظاهر شوند.
در شرایطی که فیلمنامه در شخصیتپردازی و دیالوگ در سطح شخصیت عمل کرده است و راهی به لایههای زیرین آدمها ندارد، انتخاب غیر هوشمندانه بازیگرانی که با همین نقشها هم فاصله دارند دومین مشکل بزرگ این سریال است.
حیثیت گمشده در داستان وامدار سیر روایی دو مجموعه پوست شیر و تا حدودی یاغی است، داستان محوری اوج و فرود، روایت شهری جستجو برای رسیدن.
اگر در پوست شیر قهرمان به دنبال قاتل و دلایل دشمنیاش میگردد و در یاغی یک جوان بیشناسنامه قصد دارد از منجلابی که در آن گرفتار است رها شود و به نقطه امن برسد در حیثیت گمشده اصل بر این است که مرد که با مرگ زن حیثیت و اعتماد و وفاداریاش را در مسیر از دست رفتن میبیند میخواهد جوابی پیدا کند، تا یا انتقام بگیرد یا حداقل به آرامش برسد.
اما مقایسه مسیر در هر سه این سریالها نشان میدهد هر دو مجموعه قبلی به واسطه داستان و روابط منطقی است که توانستند مخاطب را با خود همراه کنند و آخری نه.
در شرایطی که مخاطب چه مخاطب جدی و چه عادی دسترسی راحتتری نسبت به گذشته برای دیدن آثار موفق جهان دارد، کمی به جهان رویداد و روایت توجه بیشتری داشته باشیم.
هرچند گویا برای برخی تولیدکنندگان و پخشکنندگان دولتی و خصوصی جلب نظر مخاطب در قبال پر کردن جدول پخش در درجه اهمیت کمتری قرار داشته باشد.