سینماسینما، کیوان کثیریان
پیشتر گفتم ابلق بهترین فیلم نرگس آبیار است که در چهار فیلم گذشته تجربیات گوناگونی از سر گذرانده. تسلط او بر قصهگویی، همواره تماشای فیلمهای او را فارغ از کیفیت، دلپذیر میکند. آبیار مشخصا به دنبال تجربههای گوناگون است و همین موجب میشود فیلمهای کارنامه او از یکدیگر متفاوت به نظر برسند. اما وجه مشترک فیلمهای کارنامه آبیار توجه به انسان و روابط انسانی است. او در همه فیلمهایش، به آدمها نزدیک میشود و برحسب جنس داستان، تا حد زیادی درونیات آنها را برای مخاطب برملا میکند. در ابلق، در امتداد تحلیل روابط انسانی اما به نقد اجتماع میرسد.
در ابلق، آبیار با خلق یک ناکجا آباد/ زورآباد در ایران، رابطه میان دو مرد و دو زن را زیر ذرهبین قرار میدهد اما به واقع قصه ساده و پر از نشانهی فیلم، از خودش عبور میکند و فراتر میرود. قصه بهانهای میشود برای نقد اجتماعی و نقد شرایطی که آدمهای فیلم را به موجوداتی عافیتطلب و مصلحتخواه بدل میکند. شرایطی که با آنکه حقیقت، خود را عریان به همه نشان میدهد، اما مردمِ فیلم به طمع منافع کوچک، ترجیح میدهند دروغ بشنوند اما شرایط حداقلی موجود حفظ شود.
فیلم به درستی قصد دارد مردمی را که ساخته نقد کند. آنها که پیاپی، حق و حقیقت را پای محافظهکاری، ملاحظات و مصالح قربانی میکنند و شجاعت طغیان در برابر جلال را ندارند. ترجیح میدهند حقارت بکشند، چشم بر تعرض و ظلم ببندند ولی همین منافع حداقلیِ برآمده از جلال حفظ شود و با او که صاحب قدرت است در نیفتند. آنها تبدیل شدهاند به مردمی خواریطلب، ترسو، ظلمپذیر و گنجشک روزی که حتی بزرگ قوم و ریش سفیدشان هم پیشنهادی جز سرپوش گذاشتن روی حقیقت و محافظه کاری برایشان ندارد.
به گمانم محدود کردن قصه ابلق به فقر، فساد، طبقه اجتماعی، جنبش میتو و یا فراز و فرودهای روابط میان دو زوج، فروکاستن از حرف مهمتری است که فیلم درصدد انتقال آن است. فیلم درباره همه اینها هست و همه این درونمایهها در فیلم مورد توجهند. اما ابلق بیش از آنکه درباره اینها باشد، درباره عفن و کثافتی است که زیرِ پوست محافظهکاری منفعتجویانه و مصلحت خواهانه این ناکجاآباد/ زورآباد جا خوش کرده است. حقیقت هم در زورآباد، لال، ناتوان، معیوب و ویلچرنشین است و در هیاهوی این عافیتطلبی حقیر، کاری از دستش برنمیآید.
فیلمساز بیش از آنکه موضع بگیرد یا توصیهای کند -که گاه این گمان را با نشانههایی تقویت میکند- دارد عواقب انتخاب این مسیر را جلو چشممان میگذارد. انتخاب مصلحت و قربانی کردن حقیقت، شاید مسکنی موقت بر عفونتها باشد و در ظاهر، شرایط موجود را حفظ کند، اما موشها را یک لایه زیرتر میبرد تا سرحال و قبراق آماده هجومی دوباره شوند، هجومی قدرتمندتر، ویرانگرتر و فاجعهبارتر از قبل.
همین مصلحتجویی است که موجب میشود یک گالیله از دل تاریخ دربیاید که با آنکه حقیقت چون خورشید میدرخشد به اعتراف بنشیند و بنویسد که خورشید به دور زمین میگردد و نه برعکس تا وضع مطلوبِ صاحبان قدرت و ثروت و اهل کلیسا حفظ شود و حقیقت به قربانگاه برود.
ابلق هم یک گالیله دارد. راحله در میانه یک جبر همه جانبه و یک مسیر محتوم، بهناچار تنها مسیر ممکن را انتخاب میکند. راه دیگری ندارد. هزینه حقیقتگویی در چنین موقعیتی بالاست.
زورآبادیها که در زندان فقر اسیر شدهاند، همگی جزو طبقه فرودست بهحساب میآیند، از وعدههای انتخاباتی، تنها بنرهای تاریخ گذشتهاش نصیبشان میشود که در گوشه و کنار استفادههای دم دستی از آنها کنند، مردمی که همواره دستشان به سوی حبابها دراز است و چیزی جز هیچ، گیرشان نمیآید. شغل همهشان توام با تقلب و ناراستی است؛ شغلی که در آن، بر محتوای غیر اصل برچسب اصل میزنند و میفروشند و گاه با همان بنرهای تبلیغاتی رویش را میپوشانند.
فقر، شرایط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، اختلاف طبقاتی، سیاست، روابط آدمها و … آنجا در فیلم مهم میشوند که از جمله مولفههای موثر بر تقابل حقیقت و مصلحت هستند.
لوکیشن انتخاب شده برای فیلم به شدت امکانات مناسبی برای هماهنگ شدن با مضمون دارد، ارتفاع بالا، سطوح شیبدار، کوچهها و گذرهای باریک، خانههای غیرهمسطح، بامهای متصل، معماری نامنظم و… همگی محورهای مضمونی فیلم را تقویت میکنند.
شهر، به عنوان یک مکان رویایی دست نایافتنی پر از نور و شکوه، همیشه از دور دیده میشود. برجها، شهربازی و چرخ و فلک عظیمی که نماینده آن شهر رویایی است که طبعا مردم زورآباد حسرتخوارِ رسیدن به آنجا هستند.
دوربین آبیار در تصویر کردن این داستان ملتهب، بیش از اندازه بی تاب و ناآرام است و گاه چشمآزار است و وضوحِ تصاویر را دچار لطمه کرده است. ادبیات تصویری که کارگردان برای فیلم انتخاب کرده تناسب چندانی با جنس قصه ندارد و تازه این حس را تشدید میکند که کارگردان قصد دارد استفاده از تجهیزات و تکنیکهای تصویری را به رخ بکشد.
استفاده بیش از اندازه از هلی شات و دوربین پر تکان، سوئیچپنهای تند، تاکید بیش از اندازه روی آینهها و انعکاس تصاویر در آن و زاویههای کج/ داچانگل از جمله موتیفهای تکرار شونده این ادبیات تصویری هستند.
پرگویی اعتراف آلود خانمها بعد از دعوا و درگیری، از مواردی است که میتواند مورد تجدیدنظر قرار گیرد. سکانس حضور دو جوان در مرکز خرید هم ناقض منطق روایی فیلم است و علاوه بر مشکل زاویه دید کارکردی هم در قصه ندارد.
بازیها عموما خوب و پذیرفتنی است. هوتن شکیبا در نقش کاراکتری همیشه بازنده که در نهایت دست به انتخاب مهمی میزند، بازی باکیفیت و البته شگفت آوری در کارنامهاش ثبت کرده.
الناز شاکردوست و بهرام رادان هر دو یکی از چالشهای مهم دوره بازیگریشان را تجربه کردهاند و موفق هم بودهاند. گلاره عباسی نیز در هیاتی متفاوت، بهاندازه و موثر ظاهر شده و بهترین بازیاش در سینما را به نمایش گذاشته است.
نرگس آبیار حالا به عنوان یک کارگردان مهم و صاحب اندیشه در سینمای ایران تثبیت شدهاست که همچنان در مسیر پیشرفت گام برمیدارد.